February 17, 2015

نمردیم و عروسی به کوچه‌ی ما هم رسید!
نوبتِ برنامه‌ی محله‌گردی‌های شهرداریِ اصفهان، بهمنِ 93، محله‌‌ی بیدآباد است و من که از اهالی که نه، اما از ساکنانِ این محله‌ام و کنجکاوِ اتفاقاتِ شهر و محله، هرازگاهی، در اوقاتِ مختلف، سرکی کشیده‌ام و سر-و-گوشی آب داده‌ام.
برنامه گویا، هر ماه یک هفته یک محله است؛ به‌همتِ نمی‌دانم کدام سازمانِ شهرداریِ اصفهان. از هر گوشه کنارِ شهر، مردم (که بیش از 70درصدشان خانم‌ها و دخترخانم‌های چادرسیاه‌اند) جمع می‌آیند و با اتوبوس‌های رایگان آن‌ها را به بیدآباد می‌آورند. قبلن تدارکاتی دیده و صحنه‌های نمایش را چیده‌اند.
درحالی که مغازه‌دارهای زیرِ بازارچه‌ عمومن «برِ کوچه و خیابان» را به «زیرِ بازارچه» ترجیح می‌دهند و دکانِ زیرِ بازارچه را تعطیل می‌کنند تا بروندِ برِ کوچه و خیابان، در این نمایشِ یک‌هفته‌ای ناگهان دکان‌های خالیِ بازارچه، یکی پس از دیگری، البته فقط برای همین یک هفته، پُر می‌شود: یکی «کارگاه ملیله‌دوزی»، یکی «کارگاه شعربافی»، یکی «کارگاه گلابتون» و... (از ناشیانه بودنِ همین‌ها هم بگذریم.) گوشه‌ای بساطِ سلمانیِ کنارِ گذر پهن کرده‌اند که البته بی‌مشتری‌ست؛ آن گوشه کنارِ بازارچه یکی ناشیانه پنبه می‌زند؛ یک دهانه از دکان‌های بازارچه شده «سالن سینماتوگراف» (که البته ندیدم باز باشد) و سرِ چارسو، دکانی که تا همین چند ماه پیش میوه‌فروشی بود و به‌نفعِ کنارِ خیابان بسته شد، فقط برای همین یک هفته شده است کافه‌ای. (کاش اقلن بعد از پایانِ نمایش این‌ها می‌ماندند!) یک‌جا هم نقشه‌ی سیدرضاخان را، چاپ شده روی Banner، با قابِ مضحکی زده‌اند تختِ سینه‌ی دیواری که تا بود نما نداشت و چند روز پیش از این نمایش، ناگهان دو سه روزه به کاهگل مزیّن شد! نقشه‌ی سیدرضاخان، که اقلن محدوده‌ی بیدآباد را هم روی آن مشخص نکرده‌اند، در این چاپ، چندان خوانا و کارآمد نیست؛ البته عبارتِ «میدان نقش‌جهان» که روی کاغذ پرینت کرده‌اند و ناجور چسبانده‌اند روی میدان تا نامِ «میدان شاه» پیدا نباشد، از دور هم خواناست!
البته معلوم و مسلّم است که این برنامه‌ها خالی از ارزش نیست: محله‌های تاریخی، مثلن همین بیدآباد را که از بافت‌های نیمه‌فرسوده‌ی شهر است و به مشکلاتِ این نوع بافت‌ها دچار، نوعی سرزندگی و تکاپو (البته بسیار موقتی) بخشیده؛ و دوم، اگرچه محدود به محدوده‌ی بازارچه و حمام و خیلی شکسته بسته اما به‌هرحال گوشه کنارهایی از محله را، گاهی حتا یک خانه‌ی قدیمی را، به‌کار گرفته که خالی از لطف نیست؛ و سوم، همین تدارک و نمایشِ یک هفته‌ای هم، خودش هسته‌ای عقلایی‌ست البته از گزاره‌ای نه‌چندان منطقی!
دوستی می‌گفت به‌هرحال برگزاریِ این برنامه‌ها از برگزارنکردنش بهتر است. راستش من خیلی مطمئن نیستم و به‌نظرم این نوع برنامه‌های به‌اصطلاح فرهنگیِ عمومی (یا دقیق‌تر: عوامانه)، دو مشکلِ اصلی و مهم دارد که هر دو به‌هم مربوط است و گاهی ضررِ فرهنگیِ این نوع برنامه‌ها را بر نفع‌شان می‌چرباند:
یک. این یک نمایش است و همین وجهِ نمایشی‌ست که، مثلِ تقریبن همه‌ی برنامه‌های عمومیِ به‌اصطلاح فرهنگی، به‌خصوص وقتی متولیِ دولتی هم دارد، موضوع و برنامه‌ی اصلی را، همان هسته‌ی عقلایی را، لوث می‌کند؛ از وجهِ اصیل و اصلی‌ خالی‌ش می‌کند و آن را به‌ پوست‌واری بدل می‌کند.

دو. چیزی که مرا از چنین برنامه‌هایی گاهی می‌ترساند، ساز-و-کارِ عوامانه‌سازیِ نگاه به سنت و تاریخ و شهر است. این نوع برنامه‌ها، یعنی برنامه‌هایی که با مخاطبِ عمومی به بوم و سنت و تاریخ می‌پردازد، اما این‌قدر نمایشی و نه‌چندان «اصیل» (به‌مفهومِ دقیق و نه عوامانه و مصطلحِ کلمه)، نوعی نگاهِ نوستالژیکِ رومانتیک و سانتی‌مانتال را (که به‌نظرم آفتِ هر روزگار و جامعه‌ی «درگذار» است) به مظاهر شهری و فرهنگی و تاریخی، بیش از پیش دامن می‌زند. این نوع برنامه‌ها، نگاهی و رویکردی را در مردم نهادینه می‌کند که خیال می‌کند فقط وقتی دلش برای «آثار باستانی» و «فضاهای سنتی» آب شد، باید به بافتِ قدیمِ شهر برود؛ و به بافتِ تاریخی همواره به‌مثابه‌ی موزه می‌نگرد و نمی‌داند که وقتی آن مصادیقِ سنت و فرهنگِ بومی می‌تواند زنده بماند، که احیا شود؛ یعنی دقیق و نقادانه شناخته شود و اگر ظرفیت دارد، متناسب با مقتضیاتِ زمانه‌ی معاصر، دوباره به‌کار گرفته شود؛ آن هم در عادی‌ترین و روزمره‌ترین وجوه و لایه‌های زندگیِ معاصر. مردم با این برنامه‌ها عادت می‌کنند که فقط برای تماشا (تماشای نمایش) به بازارچه بیایند؛ نه برای خریدِ روزمره‌ مثلن. و یا فقط برای «کوچه‌گردی» به بافتِ تاریخی بروند؛ نه برای زندگی.

0 Comments:

Post a Comment

<< Home