این بخش از داستانِ "نگاه از پنجره"ی اوراهان پاموک (که کاش بود "از پنجره")، خیلی متاثرم میکند.
«[...] پیشانیام را چسباندم به پنجره و بیرون را نگاه کردم. از
صداهایی که از توی راهرو میآمد فهمیدم پدرم یکی از چمدانهایش را از کمد آنجا
بیرون کشید. بعد برگشت توی اتاقش و از صدای چوبرختیها فهمیدم که دارد کت و
شلوارهایش را از کمد بیرون میآورد. بعد صدای باز و بسته شدن کشوهایی آمد که پدرم
پیراهنها و جورابها و لباس زیرهایش را در آن میگذاشت. میشنیدم که همهشان را
توی چمدان گذاشت. رفت توی حمام و آمد بیرون. تلق چفت چمدان را بست و قفل کرد. بعد
آمد توی اتاقم پیش من.
"داشتی چی کار میکردی؟"
"بیرون را نگاه میکردم."
"بیا بنشین اینجا با هم نگاه کنیم."
مرا نشاند روی زانویش، و مدتی طولانی با هم از پنجره بیرون را نگاه کردیم. باد
شاخههای بالایی درخت سروی را که بین ما و آپارتمان روبهرو بود نرم تکان داد.
پدرم بوی خوبی میداد.
"من میخواهم بروم یک جای دور." و مرا بوسید. "به مادرت نگو.
خودم بعداً بهش خواهم گفت."
"با هواپیما میروی؟"
گفت: "آره، میروم پاریس. اما به هیچکس نگو." یک سکهی گندهی
دوونیم لیری از جیبش درآورد و به من داد، و باز مرا بوسید. "نگو آمده بودم
خانه."
فوری پول را گذاشتم توی جیبم. پدرم که مرا از روی زانویش گذاشت پایین و چمدانش
را برداشت، گفتم: "بابا نرو." یکبار دیگر مرا بوسید و رفت.
از پنجره نگاهش کردم. یکراست رفت به سمت مغازهی علاءالدین، و بعد یک تاکسی
گذری نگه داشت. قبل از این که سوار بشود، سرش را بلند کرد سمت آپارتمان ما، باز
نگاهی کرد و دست تکان داد. من هم برایش دست تکان دادم. رفت.
نگاه کردم به آن خیابان خالی، و مدتها همینطور ماندم.[...]"
از داستان کوتاهِ "نگاه از پنجره"/ اورهان پاموک/ از مجموعهی رنگهای دیگر/ ترجمهی علیرضا سلیمانی و
پیام یزدانی/ نشر اختران/ چاپ اول 1394
4 Comments:
سلام جناب اخوت عزیز
خوشحالم از آشنایی و این که تکهای از داستان به نظرتان تاثیرگذار آمده و نقلش کردهاید. دیدم نوشتهاید ترکیب «از پنجره» را بیشتر میپسندید به جای «نگاهی از پنجره». میشود اگر دوست داشتید توضیحی بدهید؟
با احترام
پیام یزدانی
سلام. اول بگویم که کلِ این کتابِ «رنگهای دیگر» برای من، مثل اکثرِ کارها و بهخصوص جستارهای اورهان پاموک خواندنیست و خوشحالم که این کارهای خوب، ترجمهی خوبی هم دارد؛ حداقل آنقدر که آدم را وقتِ خواندن، عصبی نکند. اما دربارهی عنوان، بهنظرم نقش و کارکردِ پنجره در این کار، آنقدر ساختاری و اساسیست که شاید نتواند به یک نگاه، آن هم «نگاهی» تقلیل یابد. موضوع فقط انگار نگاه کردن از پنجره نیست. انگار روایتِ جهان/شهریست از قابِ پنجره.
متشکرم. بله، با نظر شما در باب کارکرد پنجره موافقم. شاید بهتر بود عنوان داستان را به ـ مثلاً ـ «نگریستن از پنجره» برمیگرداندیم تا هم اشارتی باشد به کارکردی که شما میگویید، هم عمل نگریستن در آن باشد. خب، شاید چاپ دوم؛ اگر رسید به چاپ دوم.
:)
ارادت
«نگریستن از پنجره» که خیلی بد است بهنظرم
Post a Comment
<< Home