July 11, 2015

این بخش از داستانِ "نگاه از پنجره"ی اوراهان پاموک (که کاش بود "از پنجره")، خیلی متاثرم می‌کند.
«[...] پیشانی‌ام را چسباندم به پنجره و بیرون را نگاه کردم. از صداهایی که از توی راهرو می‌آمد فهمیدم پدرم یکی از چمدان‌هایش را از کمد آن‌جا بیرون کشید. بعد برگشت توی اتاقش و از صدای چوب‌رختی‌ها فهمیدم که دارد کت و شلوارهایش را از کمد بیرون می‌آورد. بعد صدای باز و بسته شدن کشوهایی آمد که پدرم پیراهن‌ها و جوراب‌ها و لباس زیرهایش را در آن می‌گذاشت. می‌شنیدم که همه‌شان را توی چمدان گذاشت. رفت توی حمام و آمد بیرون. تلق چفت چمدان را بست و قفل کرد. بعد آمد توی اتاقم پیش من.
"داشتی چی کار می‌کردی؟"
"بیرون را نگاه می‌کردم."
"بیا بنشین این‌جا با هم نگاه کنیم."
مرا نشاند روی زانویش، و مدتی طولانی با هم از پنجره بیرون را نگاه کردیم. باد شاخه‌های بالایی درخت سروی را که بین ما و آپارتمان روبه‌رو بود نرم تکان داد. پدرم بوی خوبی می‌داد.
"من می‌خواهم بروم یک‌ جای دور." و مرا بوسید. "به مادرت نگو. خودم بعداً به‌ش خواهم گفت."
"با هواپیما می‌روی؟"
گفت: "آره، می‌روم پاریس. اما به هیچ‌کس نگو." یک سکه‌ی گنده‌ی دوونیم لیری از جیبش درآورد و به من داد، و باز مرا بوسید. "نگو آمده بودم خانه."
فوری پول را گذاشتم توی جیبم. پدرم که مرا از روی زانویش گذاشت پایین و چمدانش را برداشت، گفتم: "بابا نرو." یک‌بار دیگر مرا بوسید و رفت.
از پنجره نگاهش کردم. یک‌راست رفت به سمت مغازه‌ی علاء‌الدین، و بعد یک تاکسی گذری نگه داشت. قبل از این که سوار بشود، سرش را بلند کرد سمت آپارتمان ما، باز نگاهی کرد و دست تکان داد. من هم برایش دست تکان دادم. رفت.
نگاه کردم به آن خیابان خالی، و مدت‌ها همین‌طور ماندم.[...]"

از داستان کوتاهِ "نگاه از پنجره"/ اورهان پاموک/ از مجموعه‌ی رنگ‌های دیگر/ ترجمه‌ی علیرضا سلیمانی و پیام یزدانی/ نشر اختران/ چاپ اول 1394

4 Comments:

At 8:52 PM, Blogger payam yazdani said...

سلام جناب اخوت عزیز
خوشحالم از آشنایی و این که تکه‌ای از داستان به نظرتان تاثیرگذار آمده و نقلش کرده‌اید. دیدم نوشته‌اید ترکیب «از پنجره» را بیش‌تر می‌پسندید به جای «نگاهی از پنجره». می‌شود اگر دوست داشتید توضیحی بدهید؟
با احترام
پیام یزدانی

 
At 12:06 PM, Blogger cooob said...

سلام. اول بگویم که کلِ این کتابِ «رنگ‌های دیگر» برای من، مثل اکثرِ کارها و به‌خصوص جستارهای اورهان پاموک خواندنی‌ست و خوش‌حالم که این کارهای خوب، ترجمه‌ی خوبی هم دارد؛ حداقل آن‌قدر که آدم را وقتِ خواندن، عصبی نکند. اما درباره‌ی عنوان، به‌نظرم نقش و کارکردِ پنجره در این کار، آن‌قدر ساختاری و اساسی‌ست که شاید نتواند به یک نگاه، آن هم «نگاهی» تقلیل یابد. موضوع فقط انگار نگاه کردن از پنجره نیست. انگار روایتِ جهان/شهری‌ست از قابِ پنجره.

 
At 6:14 PM, Blogger payam yazdani said...

متشکرم. بله، با نظر شما در باب کارکرد پنجره موافقم. شاید بهتر بود عنوان داستان را به ـ مثلاً ـ «نگریستن از پنجره» برمی‌گرداندیم تا هم اشارتی باشد به کارکردی که شما می‌گویید، هم عمل نگریستن در آن باشد. خب، شاید چاپ‌ دوم؛ اگر رسید به چاپ دوم.
:)
ارادت

 
At 9:13 AM, Blogger cooob said...

«نگریستن از پنجره» که خیلی بد است به‌نظرم

 

Post a Comment

<< Home