January 31, 2018

حرکتی (نمی‌خواهم بی‌هوده آن را به هاله‌های «جنبش» آلوده کنم) که در این چند ماهه، گویا از آذر 96، به‌گونه‌ای خودجوش، به‌تمام مسالمت‌آمیز و متواضع، پاگرفت، به‌نظرم از آن حرکت‌های اجتماعیِ اصیلی‌ست که ضمنِ آن که سراسر اعتراضی و عمومی‌ست (پس سیاسی به‌مفهومِ دقیقِ کلمه است)، از وانمایی‌ها و دروغ‌های کارناوالی به‌نامِ «انتخابات» هم آسوده است. یک زنِ جوان در خیابانی شلوغ در تهران از پستِ برق بالا رفت؛ روسریِ سفیدش را از سر کشید؛ نوکِ چوبی آویزان کرد و برای مدتی ایستاد. همین! همین؟ از آن موقع تا حالا که من دارم این یادداشت را می‌نویسم (11 بهمن 96)، به‌گونه‌ای تصاعدی، بر شمارِ چنین رفتارِ مدنی، عمومی، غیررسمی و خودجوش، دارد افزوده می‌شود.

روسریِ سفید
(ورسیون یک)

پارچه‌ی سفید
پارچه‌ی سفیدی نیست؛
که از نوکِ چوبی در اهتزاز
پارچه‌ی سفیدی نیست؛
که در التهابِ تاب‌وتبِ شهر
بی‌تاب
بی‌قرار
پارچه‌ی سفیدی نیست؛
که از خرمنِ موهای مشتعل از شور
بر عزمِ شانه‌های دخترهای بن‌بستِ انقلاب،
که در غریوِ آمدورفتِ چادرها، مقنعه‌ها، مانتوها
شعله‌ی خردی‌ست
پارچه‌ی سفیدی نیست؛
خیس از اشک
سکوتی
در غوغای دست‌ها سلام‌ها و بدرقه‌ها
پارچه‌ی سفیدی نیست.

نه!
آن پارچه‌ی سفید
یک پارچه‌ی سفید
نیست.
  بهمن 96

0 Comments:

Post a Comment

<< Home