این جنبشِ زنانهی ایرانی
(ورسیون 2)
این جنبش، جنبشِ عجیبیست. نظرِ غالب (که من هم با آن موافقم) این است که این جنبش یا نهضت، پیشاز هرچیز، نهضتِ زنانهایست که حجاب، هم بهانه و هم موضوعِ اصلیاش است. اما علاوهبر این صفتِ «زنانه»، که بهنظرم حتمن صفتِ ایجابی و اصلیِ این جنبش است، صفتِ دیگری هم دارد که کمتر از آن یاد میشود (شاید چون خیلی بدیهی و مسلم است) و آن «ایرانی»ست. بهنظرِ من این جنبشِ سالِ 1401، جنبشِ زنانهی ایرانی (و نهفقط زنِ ایرانی) است و بهنظرم هر دو این صفتها (زنانه و ایرانی) کلیدی و اصلیست؛ چرا که ماهیتِ این جنبش را بهدقت و تاموتمام تعریف میکند.
بهعبارتِ دیگر: این جنبش، خارج از کانتکستِ ملیت، بهنظر من معنا و ماهیتِ «اصلیِ» خود را ندارد. اما نهفقط هم در زمینهی ملیت؛ علاوهبر ملیت، این جنبش، در زمینهی کشور و بومِ ایران/ ایرانیست که معنا و کارکردِ اصلیِ خود را مییابد.
بهعبارت دیگر: چنین جنبشی در خارج از مرزهای ایران، حتا توسطِ خودِ ایرانیها و ایرانیتبارها هم که «حمایت» یا اجرا میشود، از بخشِ قابلملاحظهای از معنا، خاصیت و کارکردِ خود (آنقدر که در ایران) برخوردار نیست.
بهعبارتِ دیگر: چنین جنبشی، و شاید فقط چنین جنبشی، بیرون از بومِ خود، بیشتر (اگر نه بهتمام) وجهی نمایشی و نمادین دارد.
برای دلیلِ این حرفها به سه «آیکون» اشاره میکنم. این «آیکون»ها، بهنظرم آیکونهای کلیدی یا یکجور کلیدواژههای ایده یا سخنِ این جنبش است.
یکی حجاب/ کشفِ حجاب. آیا معنا و کارکردِ این آیکون در داخلِ ایران و بیرونِ ایران یکیست؟ من خیال میکنم حتا مشابه هم نیست. زنی که در ایران حجاب سر میکند، بهخصوص زنی که باحجاب نیست و حجابش در فضاهای عمومی، اجباریست، با زنی که در کشورهای «آزاد» مثلن روسری سر میکند، بهکلی متفاوت است. این دومی اصلن «حجاب» نیست.
چند روز پیش عکسی از ملکهی فقیدِ انگلستان دیدم که پشتِ رُل نشسته بود و روسریِ سفتوسختی بهسر کرده بود جوری که یک تارِ موهاش هم پیدا نبود. فرم و جزییاتِ روسریسرکردنش شباهتِ عجیبی با حجابِ کاملِ زنهای ایرانی داشت. هیچ نشانی از نابلدی و شلختهگیِ حجابِ مثلن توریستهایی که در ایران میبینیم نداشت. خیلی تمیز و دقیق و «اسلامی»! درستوحسابی یادِ مامان و مامانجانم افتادم. هرچه بود، مسلم بود که ملکهی انگلستان آن روسری را، آن هم توی اتومبیلِ شخصیاش، نه برای «حجاب»، که لابد برای گرمشدن یا چیزی در همین مایهها بهسر کرده بود. حالا تصور کنید خانمِ ملکه آن روسری را از سر بردارند و دورِ سر بچرخانند! احتمالن همه خیال میکنند یا حضرتشان کمی در نوشیدن زیادهروی فرمودهاند یا این کار مثلن نوعی رقصِ با دستمال است و یاعلی!
حضورِ بیحجابِ زنِ ایرانی در فضای
عمومیِ کشورهایی که حجابِ اجباری ندارند، بهنظر من به حضورِ بیحجابِ زنِ ایرانی
در فضاهای عمومیِ شهرهای ایران، در ماهیت و محتوا حتا شبیه هم نیست و جز وجهی
نمادین و نمایشی (که بهجای خود محفوظ و محترم)، خاصیت، معنا و کارکردِ بیشتری
ندارد. حتا این کار خطاب به دولتمردانِ ایرانی هم کارکردِ چندانی ندارد. (فکر نمیکنم
آنها نسبت به بیحجابیِ زنانِ ایرانی، بهخصوص زنانِ مهاجر، در خارج از ایران
حساسیتِ چندانی داشته باشند.) حداقل آن کارکردی که تصور میشود و آنقدر در بوقوکرنا
زده میشود را ندارد. حضور و بهاصطلاح «اعتراض»ِ زنِ ایرانی در کشورهای دیگر، بهنظرِ
من نمایش است زیرا بهلحاظِ عملی با حضورِ بیحجابِ زنهای ایرانی در خیابانهای
شهرهای ایران بهکلی متفاوت است. (حجابِ اجباری در ایران فقط یک فریضهی دینی
نیست؛ حتا فقط یک قانون هم نیست. پیش و بیش از اینها، یک یونیفرم است و مثل هر
یونیفرمی، یک ابزارِ تودهسازی، سیطره و کنترل است.) فقط هم موضوع، خطری نیست که
زنِ بیحجاب را در تظاهرات در خیابانهای ایران، خیلی بیش از مردها، تهدید میکند؛
موضوعِ اصلیتر بهنظر من، معناییست که این پدیده از/در زمینهی خود میگیرد و در
خارج از ایران یا نیست اصلن یا در بهترین حالت، با ارجاع به ایرانیبودنِ افراد،
کمی از آن معنا را برای خود دستوپا میکند.
آیکونِ دوم (با همپوشانیِ زیاد با قبلی)، برداشتنِ حجاب و حرکاتی مثلِ دورِ سر
چرخاندن، نوکِ چوب زدن، سوزاندن و... است که در خیابانهای شهرهای ایران، در عینِ
نمادین و نمایشیبودن، بسیار بامعنا و با کلی خواص و کارکردِ مبارزاتی و
ساختارشکنانه و آزادیطلبانه و البته بسیار شجاعانه (و این خیلی اهمیت دارد) است
اما در خارج از ایران، (بهجرات میگویم) فقطوفقط یک اجرا، نمایش و مطلقن نمادین
است.
و آیکونِ سوم، چیدنِ مو است. این کار، گذشته یا علاوهبر معناها و ارجاعاتِ تاریخیاش، حتا در خودِ ایران هم حالتی نمادین دارد؛ اما باتوجه به آن ارجاعاتِ تاریخی و فرهنگی، وجهی آیینی هم پیدا کرده است یا درواقع زنانِ معاصرِ ایرانی، در این جنبش، به این پرفومنس، وجه و معنایی آیینی بخشیدهاند که بهنظرم این وجهِ آیینی، آن را از یک اجرای فقط نمایشی، ارتقا میدهد. هرچند آیینها اصولن حاویِ وجهی نمادین و نمایشیاند اما اینجا، در این جنبش و در ایران، چیدنِ مو، البته با آداب و شرایطی، در عین اعتراض، سهمی از سوگ را هم ادا میکند. علاوهبر این وجهِ آیینی و نمادین، چیدنِ مو در فضای عمومی در ایران، از آنجا که اول باید حجاب را برداشت، همهی مراتب و معناها و کارکردهای بیحجابی در فضای عمومیِ ایرانی را با خود دارد. (و البته از این آیکون در زمینهی این جنبش و در فضاهای عمومیِ ایران، معناهای دیگری را هم میتوان بازخواند.) بنابراین، چیدنِ مو در خارج از ایران هم با این «اجرا» در داخلِ ایران، تفاوت و فاصلهی قابلملاحظهای دارد. دیگر بگذریم از چیدنِ مو در فضای مجازی وُ از این حرفها که بهنظر من حتا همان کارکردها و معناهای رقیقِ این اجرا در کشورهای «آزاد» را هم ندارد و انگار هرچه هم میگذرد، نمایشیتر و چکیدهتر(!) و کمضررتر و البته بیخاصیتتر میشود (مثل چیدنِ نوکِ فقط چند تارِ مو! یا آن نمایشِ مضحکِ سرکار خانم ژولیت پینوش که همه موهاش را جمع میکند بالا سرش و نصفیش از دستش میریزد پایین و از آن قدری که مانده یک تکه میچیند و چنان نمایشی نشانِ نمیدانم کی میدهد که یعنی لابد بفرما! ما اینایم! هنرپیشهاند دیگر!)
امیدوارم واضح باشد حرفِ من این نیست که مثلن مهاجرانِ ایرانی در کشورهای دیگر نباید به این جنبشِ «زنانهی ایرانی» بپیوندند! من فکر میکنم که شاید، یا درواقع میپرسم که آیا بهتر نیست مهاجرانِ ایرانی، متعمدانه و صریح، سمتوسویی نه حتا حمایتگرانه، یا بیش و پیش از حمایتگری، و خیلی بیشتر از گسترش یا بهخصوص شکلهای اعتراضیِ مبتکرانهای که در ایران بههر دلیل امکانِ آن نیست (مثلِ برهنهشدنِ زنها در فضای عمومی)، حالتی تابع و پیرو و تکرارکننده به همصداییِ خود با ایرانیهای داخلِ کشور بدهند؟ ایدهای خلافِ حرفِ من یکی این است که میگوید اتفاقن چون امکانِ بعضی شکلهای اعتراض و مطالبه در خیابانهای ایران فراهم نیست (مثل همین برهنهشدن) میتوان/باید این شکلها را در خیابانهای کشورهای آزاد ارایه داد و بهاینترتیب، این جنبشِ زنانه در کشورهای بیشتری با حضور و اتحادِ زنان و مردانِ بیشتر و البته قدرت و پایداریِ بیشتر شکل میگیرد. اما این را یادمان باشد که هر جنبشی در ایران همواره به «دشمن» و «توطئهی خارجی» و توهماتی از این دست نسبت داده شده و همین، همواره بهانهی سرکوبهای وحشیانه بوده است. این جنبشِ زنانهی ایرانی که دیگر، علاوهبر این نسبتها، بهشدت در معرضِ نسبتهای بهکلی ناروای بهاصطلاح «اخلاقی» و مزخرفاتی از این قبیل هم است و «ما»ی ایرانی، بهخصوص احتمالن «ما»ی ایرانیِ ساکنِ ایران خوب میدانیم که چنین نسبتهایی تاکنون چهقدر از مخالفانِ حکومت را بهشدت و گاهی بهشکلی جبرانناپذیر سرکوب کرده است و حکومت و مزدورانِ آن اگر بتوانند، علاوهبر نسبتهای یاوهای چون «حمایت و برنامهریزیِ بیگانگان»، نسبتهای اخلاقی و چیزهایی از ایندست را هم به این جنبش و آحادِ آن نسبت دهند، بهانهی ازنظر خودشان «موجهی» را برای سرکوبِ بسیار وحشیانهتری پیدا میکنند که اگر این مطالبهگریِ انسانی و مسالمتآمیز در فضای عمومی را خیلی زود خاموش نکند، حداقل تلفاتِ آن را چندین برابر خواهد کرد.
من، منِ مولکولِ ایرانیِ ساکنِ ایران که جمهوریِ اسلامی را نمیخواهم، فکر میکنم و متواضعانه بهخصوص به ایرانیهای خارج از ایران پیشنهاد میکنم که بیایید همهی ما که دل در گروِ این جنبش داریم، از آن محافظت کنیم. این محافظت عبارت است از فهمِ اصلِ آن و فهمِ فرقِ آن با جنبشهای قبلی و نیالودنش به شکلهای «حرفهای»ِ اعتراض یا شکلهایی که اگر شاید در جنبشهای دیگری نتیجه دادهاند، الزامن در این جنبش کار نمیکنند و خیال میکنم ایرانیهای ساکنِ ایران و بهخصوص جوانها (نسلِ «حاضر» یا «کنونیِ») ساکنِ ایران و بهخصوصتر زنهای این نسل، خیلی خوب و انگار بهگونهای شهودی، تشخیص میدهند چه چیز این جنبش را غَنا میدهد بیآنکه با تمامِ جسارت و بیپروایی، استمرار و پایداریاش را تهدید کند. با تمامِ احترام، مطمئن نیستم که این شعر و شهود را ایرانیهای مهاجر (بهخصوص آنها که سالهای زیادی از مهاجرتشان میگذرد) به همین خوبی و پختهگیِ زنِ جوانِ ساکنِ ایران داشته باشند چون مدتهاست در مهد و متنِ زندگیِ ایرانی نبودهاند. پس چهبهتر اگر مهاجرها، مثلِ ما نسلِ قبلیها، پشتِ سرِ اینها راه برویم.
آرش اخوت. ایران. اصفهان. مهر 1401
0 Comments:
Post a Comment
<< Home