دلم به شكل غريبي براي سينما، آن اتاق تاريك، تنگ شده. از آخرين بار كه اين فضاي تاريك را تجربه كردم بيش از يك سال مي گذرد. دو فيلم خيلي خوب در پاريس ديدم در سينمايي كوچك در محله ي سن ميشل. فيلم اول مادر بود كه توسط بي بي سي تهيه شده بود و فوق العاده بود. سانس آخر بود و ما تنها 3 تماشاگر بوديم كه در سكوتي دل پذير فيلم را تماشا كرديم. فبلم دوم را يك يا دو روز بعد در همان سينما اما در سالن ديگري ديدم. اين بار سالن تقريبا پر بود اما هم چنان در سكوت گذشت. فيلمي بود به نام روما(اگر اشتباه نكنم) به زبان ايتاليايي و با پانويس فرانسه. بنابراين تقريبا چيزي نفهميدم اما ديدن فيلم كه فقط فهميدن حرف ها و داستان نيست
چقدر دلم تنگ شده اما اين جا، در اين شهر عزيز، نه فيلم خوبي در سينماها مي يابم كه تازه اگر هم باشد به لطف تماشاگران محترم، فيلم زهرمار آدم مي شود
September 01, 2005
يك دفتر شخصي در روزمرگی، شعر و معماري
عباس کاظمی. جامعه شناسی و زندگی روزمره
1 Comments:
ولی آدم گاهی دلش می خواد بره یک فیلم ببینه تو سینما. اونم فیلمی که شبکه ی یک سیما تبلیغش رو می کنه. زیاد سخت نیست. فقط باید جلوی خودت رو بگیری که بلند نشی بکوبونی تو مخ پشت سریت که صدای خرش خوروش چیپس و پفکش اعصابت رو ریخته بهم. تمرین می خواد. شدنیه..
Post a Comment
<< Home