كوب
August 30, 2006
August 29, 2006
August 24, 2006
چه كنم با اين ذهن آشفته و پرتناقضم؟
اگر آنگونه که کسی جایی گفته است، ما بهعنوان ناظر میتوانیم با نگاه به آسمان شب، میان ستارههای پراکنده و بیشمار، ربطهای بیشمار برقرار کنیم و در نتیجه میتوانیم ستارگان آسمان را متنی بینگاریم که شناوری و ناساختاری آن، امکان تأویلهای بیشمار را فراهم میکند، پس جای خلق و جای مؤلف کجاست؟ این موضوعیست که ذهن مرا مدتهاست درگیر کرده است.
البته انسان میتواند در میان پدیدههای بیشمار و به ظاهر بینظام و ساختار و یا در مجموعههای بسیار شناوری که شمار آنها در طبیعت و محیط مصنوع پیرامون ما کم نیست (فرم ابرها، بافت سطح آب دریا و فرم موجها، ستارگان آسمان، فرم کوهها، کوه زبالهها، نخالههای ساختمانی، مخروبهها و...) نشانههایی را خلق کند یا بیابد و بر این نشانهها، معناها و مفاهیمی را حمل کند و متنی را فراهم آورد، اما به هر حال این ارادهای انسانی[1]ست، این انسان است که با اتکا به قدرت معناسازی و معنابخشی خود، از مجموعههای بسیار شناور محیط و طبیعت، نظامها یا متنهایی میسازد (تألیف میکند) که شناوری و ناساختاری آنها در درجاتی بسیار بسیار پایینتر است. وگرنه، «معنا» پدیدهی مجرد و ابژکتیوی نيست که پیشتر از حضور (خواندن) انسان، جایی در یکی از این مجموعهها وجود خارجی داشته باشد. در واقع، هرگونه مواجههی انسان (که مفهوم بینهایت را تاب نمیآورد) با مجموعههای بینهایت شناور محیط، لاجرم مواجههایست نهایتمند؛ و معناسازی و تأویل در این رهگذر، یکی از و شاید اصلیترین، نمیدانم بگویم ابزار يا تمهید یا هرچیست برای تاب آوردن بینهایت. بیمعنایی، بینهایت است. پس، البته با رعایت جانب احتیاط، میخواهم بگویم که ما انسانها از معناسازی و معنابخشی ناگزیریم و «به تعویق انداختن معنا»، هر قدر هم به طول انجامد، بینهایت نمیتواند باشد، آنچنان که ظرفیت هیچ «اثر»ی (و «اثر» آن چیزیست که انسان خلق کرده است) بینهایت نیست و «تأویلهای بیشمار» بهگمانم حتا اگر در دور هرمنوتیکی دچار آییم، بیشتر یک گزافه است.
معنازدایی و به تعویق انداختن معنا، علاوه بر آنکه به گمانم فراهم آوردن ظرفیتی تصنعیست برای اثر، این سؤال را هم برای من ایجاد میکند که اگر قرار است ما، بهعنوان مؤلف و در هنگام خلق اثر، معنا را تا بینهایت یا حتا تا جایی که میتوانیم به تعویق اندازیم، چه نیازی به خلق است؟ میتوانیم کار را به همان مجموعههای شناور و بینهایت واگذاریم، هرچند حتا نگاه کردن و فکر کردن به آن مجموعهها نیز، خود برشیست نهایتمند که براساس ذهنیت هر یک از ما شکل میگیرد و ناگزیر بارقههایی هرچند بیرمق از معنا را در بر دارد.
بر این اساس، هر یک از ما از مجموعههای شناور پیرامون، برشهایی میزنیم و هر برش، اثریست که براساس ذهنیت ما (مؤلف خلق شده و شکل گرفته است. حالا میتوانیم نام این برش را متن بگذاریم.[2] متن به مفهوم دقیق کلمه، هر قدر هم اندک و پرهیزگارانه، حاوی معناست. حاوی معناهاست، معناهای بسیار اما نه بیشمار. پس آنگاه که مؤلف متنی فراهم آورد (حتا اگر به نیت تألیف متن و خلق اثر هم این کار انجام نشده باشد)، خواننده، خواندن و تأویل متحقق میشود. در برابر مجموعههای بینهایت شناور، ما تنها با تسامح خوانندهایم و تأویل میکنیم. در واقع آنجا متنی نیست که آن را بخوانیم. از آن بینهایت که از فرطِ اشباع معنا، بیمعناست، برشی میزنیم نهایتمند و متن خود را خلق میکنیم. البته مرز و حد کاملاً مشخصی را نمیتوان بهعنوان لبهی متن تعیین کرد. مرز میان مجموعهی بینهایت و متن، مرز بسیار شناوریست.
این، عمق اثر و چندین بُعدی بودن آن است، این، ظرفیت طبیعی متن و البته توانایی خوانندهی تأویلگرِ معاصر است که امکان تأویلهای بسیار (و البته نه بیشمار) را از يك متن بخصوص فراهم میکند، وگرنه بهتعويق انداختن تعمدي معنا توسط مولف از راه شناور کردن هرچه بیشتر نشانههای متن تا مرز ناساختاری و بیمعنایی، بهگمانم فراهم آوردن ظرفیتی تصنعیست برای متن. مؤلف، برشِ خود را و متن خود را خلق کرده است، چیزی بنا نهاده است و مرده است. و حالا این، عمق اثر است و البته توانایی خواننده که امکان تأویلهای تازهای را تا سالیان سال فراهم میکند. این معادله دو سو دارد. دو سو که مدام جای خود را با یکدیگر عوض میکنند: عمق و ظرفیت اثر از یکسو و توانایی خواننده از سوی دیگر؛ و هر دو در جهت تأویلهای تازهای که متن را قوام میبخشد و تازه میکند: توانایی خواننده، ظرفیت اثر را تعمیق میدهد و عمق و ظرفیت اثر، خواندنهای تازهتر را امکانپذیر میکند. (و البته اين روال را فكر نميكنم تا بينهايت بتواند دوام بياورد.) تعویق معنا و گیر و گریز آن مگر به اعتبار این تعامل دیالکتیکی و این دور هرمنوتیکی امکانپذیر باشد، وگرنه معناگریزی و به تعویق انداختن هموارهی معنا توسط مؤلف، یک سوی معادله را حذف میکند، البته بهگونهای تصنعی و کار را یک سره به تأویل خواننده وامیگذارد که باز هم با احتیاط میگویم، به گمانم این دیگر تأویل خواننده نیست؛ حداکثر برداشتی متوهم است که دموکراسی خواندن و متن را به هرج و مرجی بیهوده و پرحرف بدل میکند.
شهر، متن بسیار شناور3
ادموند بیکن، شهرساز، در کتاب «طراحی شهرها»، شهر را «حاصل عملي ارادی»، حاصل «مجموعه تصمیمات مردم ساکن» شهر میداند.[4] «شهر، هنر مردم است.»[5] شهر متنیست که بینهایت مؤلف دارد؛ پس مؤلف ندارد. شهر، متنیست بیمؤلف و آیا تنها متن بیمؤلف؟ نمیدانم. اما تصور میکنم بزرگترین، پیچیدهترین و شناورترین متن باشد. هیچ نظام ارادی و انسانسازی را به این گستردگی و شناوری نمیشناسم. و از سرِ همین شناوریست که امکان تأویلهای بیشمار (شاید این تنها جاییست که میتوان واقعاً تأویلهای بیشمار داشت) فراهم است و البته هر تأویلی از شهر، برشیست متنمند از آن نظام یا متن بسیار شناور.
هرچند شناوری شهر به مثابهی یک متن، آن را به نظامهای طبیعی (مثلاً ستارگان آسمان) نزدیک میکند، اما این دو، تفاوتی بنیادین دارند: شهر، حاصل اراده است. «شهر، هنر مردم است.» شهر، مملو از نشانههاییست، ثابت و متغیر، اشباع از معنا، آماده برای آنکه ما، عابران و ساکنان شهر، آن را بخوانیم و تأویل کنیم.
اصفهان. خرداد 85
البته انسان میتواند در میان پدیدههای بیشمار و به ظاهر بینظام و ساختار و یا در مجموعههای بسیار شناوری که شمار آنها در طبیعت و محیط مصنوع پیرامون ما کم نیست (فرم ابرها، بافت سطح آب دریا و فرم موجها، ستارگان آسمان، فرم کوهها، کوه زبالهها، نخالههای ساختمانی، مخروبهها و...) نشانههایی را خلق کند یا بیابد و بر این نشانهها، معناها و مفاهیمی را حمل کند و متنی را فراهم آورد، اما به هر حال این ارادهای انسانی[1]ست، این انسان است که با اتکا به قدرت معناسازی و معنابخشی خود، از مجموعههای بسیار شناور محیط و طبیعت، نظامها یا متنهایی میسازد (تألیف میکند) که شناوری و ناساختاری آنها در درجاتی بسیار بسیار پایینتر است. وگرنه، «معنا» پدیدهی مجرد و ابژکتیوی نيست که پیشتر از حضور (خواندن) انسان، جایی در یکی از این مجموعهها وجود خارجی داشته باشد. در واقع، هرگونه مواجههی انسان (که مفهوم بینهایت را تاب نمیآورد) با مجموعههای بینهایت شناور محیط، لاجرم مواجههایست نهایتمند؛ و معناسازی و تأویل در این رهگذر، یکی از و شاید اصلیترین، نمیدانم بگویم ابزار يا تمهید یا هرچیست برای تاب آوردن بینهایت. بیمعنایی، بینهایت است. پس، البته با رعایت جانب احتیاط، میخواهم بگویم که ما انسانها از معناسازی و معنابخشی ناگزیریم و «به تعویق انداختن معنا»، هر قدر هم به طول انجامد، بینهایت نمیتواند باشد، آنچنان که ظرفیت هیچ «اثر»ی (و «اثر» آن چیزیست که انسان خلق کرده است) بینهایت نیست و «تأویلهای بیشمار» بهگمانم حتا اگر در دور هرمنوتیکی دچار آییم، بیشتر یک گزافه است.
معنازدایی و به تعویق انداختن معنا، علاوه بر آنکه به گمانم فراهم آوردن ظرفیتی تصنعیست برای اثر، این سؤال را هم برای من ایجاد میکند که اگر قرار است ما، بهعنوان مؤلف و در هنگام خلق اثر، معنا را تا بینهایت یا حتا تا جایی که میتوانیم به تعویق اندازیم، چه نیازی به خلق است؟ میتوانیم کار را به همان مجموعههای شناور و بینهایت واگذاریم، هرچند حتا نگاه کردن و فکر کردن به آن مجموعهها نیز، خود برشیست نهایتمند که براساس ذهنیت هر یک از ما شکل میگیرد و ناگزیر بارقههایی هرچند بیرمق از معنا را در بر دارد.
بر این اساس، هر یک از ما از مجموعههای شناور پیرامون، برشهایی میزنیم و هر برش، اثریست که براساس ذهنیت ما (مؤلف خلق شده و شکل گرفته است. حالا میتوانیم نام این برش را متن بگذاریم.[2] متن به مفهوم دقیق کلمه، هر قدر هم اندک و پرهیزگارانه، حاوی معناست. حاوی معناهاست، معناهای بسیار اما نه بیشمار. پس آنگاه که مؤلف متنی فراهم آورد (حتا اگر به نیت تألیف متن و خلق اثر هم این کار انجام نشده باشد)، خواننده، خواندن و تأویل متحقق میشود. در برابر مجموعههای بینهایت شناور، ما تنها با تسامح خوانندهایم و تأویل میکنیم. در واقع آنجا متنی نیست که آن را بخوانیم. از آن بینهایت که از فرطِ اشباع معنا، بیمعناست، برشی میزنیم نهایتمند و متن خود را خلق میکنیم. البته مرز و حد کاملاً مشخصی را نمیتوان بهعنوان لبهی متن تعیین کرد. مرز میان مجموعهی بینهایت و متن، مرز بسیار شناوریست.
این، عمق اثر و چندین بُعدی بودن آن است، این، ظرفیت طبیعی متن و البته توانایی خوانندهی تأویلگرِ معاصر است که امکان تأویلهای بسیار (و البته نه بیشمار) را از يك متن بخصوص فراهم میکند، وگرنه بهتعويق انداختن تعمدي معنا توسط مولف از راه شناور کردن هرچه بیشتر نشانههای متن تا مرز ناساختاری و بیمعنایی، بهگمانم فراهم آوردن ظرفیتی تصنعیست برای متن. مؤلف، برشِ خود را و متن خود را خلق کرده است، چیزی بنا نهاده است و مرده است. و حالا این، عمق اثر است و البته توانایی خواننده که امکان تأویلهای تازهای را تا سالیان سال فراهم میکند. این معادله دو سو دارد. دو سو که مدام جای خود را با یکدیگر عوض میکنند: عمق و ظرفیت اثر از یکسو و توانایی خواننده از سوی دیگر؛ و هر دو در جهت تأویلهای تازهای که متن را قوام میبخشد و تازه میکند: توانایی خواننده، ظرفیت اثر را تعمیق میدهد و عمق و ظرفیت اثر، خواندنهای تازهتر را امکانپذیر میکند. (و البته اين روال را فكر نميكنم تا بينهايت بتواند دوام بياورد.) تعویق معنا و گیر و گریز آن مگر به اعتبار این تعامل دیالکتیکی و این دور هرمنوتیکی امکانپذیر باشد، وگرنه معناگریزی و به تعویق انداختن هموارهی معنا توسط مؤلف، یک سوی معادله را حذف میکند، البته بهگونهای تصنعی و کار را یک سره به تأویل خواننده وامیگذارد که باز هم با احتیاط میگویم، به گمانم این دیگر تأویل خواننده نیست؛ حداکثر برداشتی متوهم است که دموکراسی خواندن و متن را به هرج و مرجی بیهوده و پرحرف بدل میکند.
شهر، متن بسیار شناور3
ادموند بیکن، شهرساز، در کتاب «طراحی شهرها»، شهر را «حاصل عملي ارادی»، حاصل «مجموعه تصمیمات مردم ساکن» شهر میداند.[4] «شهر، هنر مردم است.»[5] شهر متنیست که بینهایت مؤلف دارد؛ پس مؤلف ندارد. شهر، متنیست بیمؤلف و آیا تنها متن بیمؤلف؟ نمیدانم. اما تصور میکنم بزرگترین، پیچیدهترین و شناورترین متن باشد. هیچ نظام ارادی و انسانسازی را به این گستردگی و شناوری نمیشناسم. و از سرِ همین شناوریست که امکان تأویلهای بیشمار (شاید این تنها جاییست که میتوان واقعاً تأویلهای بیشمار داشت) فراهم است و البته هر تأویلی از شهر، برشیست متنمند از آن نظام یا متن بسیار شناور.
هرچند شناوری شهر به مثابهی یک متن، آن را به نظامهای طبیعی (مثلاً ستارگان آسمان) نزدیک میکند، اما این دو، تفاوتی بنیادین دارند: شهر، حاصل اراده است. «شهر، هنر مردم است.» شهر، مملو از نشانههاییست، ثابت و متغیر، اشباع از معنا، آماده برای آنکه ما، عابران و ساکنان شهر، آن را بخوانیم و تأویل کنیم.
اصفهان. خرداد 85
[1] . اين ارادهي انساني، مفهوميست وسيعتر از «التفات مولف» كه برخي از دانشمندان علم هرمنوتيك از آن سخن ميگويند. درواقع، ارادهي انساني، «التفات مولف» را نيز در بر دارد اما از آن درميگذرد. ارادهي انساني متنهايي را نيز كه بدون قصدِ تاليفِ يك اثر يا بدون «التفات مولف» خلق شدهاند (مانند يادداشتهايي كه براي ديگر اعضاي خانواده ميگذاريم از قبيل «سلام. غذا توي يخچال است. گرم كن و بخور» و...) شامل ميشود.
براي موضوع «التفات مولف» ن.ك.: ك. م. نيوتن/ هرمنوتيك/ يوسف اباذري/ ارغنون 4/ زمستان 1373.
[2] آنچنانکه رولان بارت قائل است، مورد نظر نیست (Text) و متن (Work) در اینجا، تفکیک میان اثر
. ن.ک به: رولان بارت/ از اثر تا متن/ مراد فرهادپور/ ارغنون 4/ زمستان 1373.
[3]- پیش از این، مقدمهوار به مقولهی شهر به مثابهی متن پرداختهام. ن.ک: آرش اخوت / خواندن شهر یا شهر به مثابهی متن / مجلهی دانشنما / شماره 104-102 / مرداد – مهر 82.
[4] - ادموند بیکن / طراحی شهرها / فرزانه طاهری / مرکز مطالعات و تحقیقات شهرسازی و معماری ایران / چاپ اول: 1376.
[5] - فرح حبیب / فضای شهری [،] بستر تعامل اجتماعی / مجلهی معماری و فرهنگ / شماره 24 / 1385.
[3]- پیش از این، مقدمهوار به مقولهی شهر به مثابهی متن پرداختهام. ن.ک: آرش اخوت / خواندن شهر یا شهر به مثابهی متن / مجلهی دانشنما / شماره 104-102 / مرداد – مهر 82.
[4] - ادموند بیکن / طراحی شهرها / فرزانه طاهری / مرکز مطالعات و تحقیقات شهرسازی و معماری ایران / چاپ اول: 1376.
[5] - فرح حبیب / فضای شهری [،] بستر تعامل اجتماعی / مجلهی معماری و فرهنگ / شماره 24 / 1385.
August 14, 2006
موضوع اين شماره ي ساعت 15 موضوع جالبي ست
August 06, 2006
August 02, 2006
يك. گاهي شب ها پناه مي برم به مستي، من شرالوسواس الخناس
دو. پاييز پدرسالار. اثر گابريل گارسيا ماركز، دوست قديمي كاسترو
دو. پاييز پدرسالار. اثر گابريل گارسيا ماركز، دوست قديمي كاسترو