March 30, 2011

مجموعه‌ی «تجربه تهران» (ویژه‌نامه‌ی حرفه هنرمند)، مجموعه‌ی بسیار ارزشمندی‌ست به‌نظر من. حدود 27 مقاله‌ی تالیفی و تازه و اریژینال درباره‌ی شهر. کار کوچکی نیست. این مجموعه، به‌نظر من، بابی تازه و بدیع و راه‌گشا را بر روی مطالعات شهری، به‌طور عام، و مطالعه یا «تجربه‌«ی تهران باز کرده است. پیش از این، کتاب تهران، بخصوص در جلد سوم آن (1372)، البته بسیار مختصرتر و کم‌بارتر از این مجموعه‌ی تجربه‌ تهران، به شهر و به تهران پرداخته است اما تجربه تهران تجربه‌ی دیگری‌ست. تجربه تهران، مجموعه‌ای غنی‌ست از نوشته و ایده و تصویر (عکس، نقاشی، تبلیغ و...) و در این ترکیب، به‌نظرم خیلی خوب توانسته است روی‌کردی تازه و مناسب را برای مواجهه و خواندن شهر معرفی و تجربه کند و امیدوارم این کار ادامه پیدا کند که قطعا این تازه اول راه است.
هشت-نه سال پیش، در مجله‌ی دانش نما، ویژه‌نامه‌ای درآوردیم با عنوان اصفهان، شهر عابر پیاده. آن ویژه‌نامه، بی آن‌که بخواهم ادعایی کنم، به‌گواهی سرمقاله‌ای که با عنوان «خواندن شهر یا شهر به‌مثابه‌ی متن» برای آن نوشتم و چندی پیش با تغییراتی مختصر دوباره این‌جا منتشر شد، آرزوی روی‌کردی از این‌دست را به شهر اصفهان داشت که البته نشد اما شباهت ایده‌ها و روش‌ها برایم خیلی جالب است. آن «سرمقاله» هم که سعی می‌کرد از نقاشی‌هایی مثل نقاشی‌های پال کِله برای ترسیم تصویری از شهر در کنارِ متن، یا حتا درآمیخته با آن، استفاده کند، ساختاری پاره پاره و تاحدی (اما نه دقیقا) گزین‌گویانه داشت. ساختاری که در شاید بیش از هفتاد درصد مطالب تجربه‌ تهران می‌بینیم؛ گویا برای نوشتن درباره‌ی شهر، این ساختار، ساختاری خیلی مناسبی‌ست. و نیز ارجاع به کتاب تجربه‌ی مدرنیته و پاساژ‌ها که در آن سرمقاله‌ی اصفهان، شهر عابر پیاده و در سرمقاله و چند مقاله‌ی دیگر تجربه تهران می‌بینیم. و علاوه بر این‌ها، شباهت برخی ایده‌هایی که در تجربه تهران از آن‌ها یاد شده با ایده‌هایی که این سال‌ها همواره برایم، بخصوص درباره‌ی اصفهان، مطرح بوده است؛ مثلا: ایده‌ی ترسیم مسیر‌های تاکسی‌ها بر روی نقشه در مقاله‌ی عالی مهران تمدن (تهران هیچ چیز دارد). با این تفاوت که من همیشه به ترسیم مسیرهای ماشین‌سواریِ بی‌هدف و بی‌مقصدِ خودم در اصفهان در روزهای مختلف فکر کرده‌ام و این که این پرسه‌زدن سواره‌ی ما در خیابان‌ها، این انتخاب مسیر و ردیف کردن خیابان‌ها از پیِ هم، نوعی تالیف و تصنیف کردن شهر است. یا ایده‌ی مطلب مجید اخگر (چند صحنه در تهران) با آن چیزی که من اسمش را می‌گذارم تک‌نگاری خیابان‌های شهر و...
به‌هرحال، سال جدید من با تجربه تهران آغاز شد که آغاز خوبی بود و امیدوارم این آغاز تازه در مطالعات یا «تجربه»‌ی شهری، ادامه پیدا کند و دست راستش هم زیر سر ما اصفهانی‌ها. اما دو یا سه نکته در باره‌ی تجربه تهران:
موضوع بغرنج تهرانی و شهرستانی در سرمقاله و مطلب باوند بهپور اشاره شده اما به‌نظرم جا داشت خودش می‌شد موضوع مقاله‌ای. نوعی پدیدارشناسیِ این پدیده‌ی به‌گمان من مضحک.
دوم، هرچند نوشته و تصویر در کل این مجموعه با هم ترکیب می‌شود و مجموعه‌ی فوق‌العاده‌ای را درست می‌کند، اما فقط در خط 11 و تاحدی در تهران هیچ چیز دارد است که تصویر موقعیتی کم‌وبیش ساختاری پیدا می‌کند و می‌شود چیزی هم‌پا و هم‌بار نوشته. «نوشتن» درباره‌ی شهر، یک متن چندرسانه‌ای‌ست یا باید باشد که علاوه بر متن، به‌مفهوم ادبی آن، گاهی باید ترکیبی ساختاری (و نه فقط صوری) از انواع تصاویر و گراف‌ها و نقشه‌ها و تحلیل‌های دیاگراماتیک را دربر بگیرد. جای چنین «متن»ی در تجربه تهران بسیار خالی‌ست.
سوم، در همین شماره یا شاید شماره‌های بعدی، بسیار لازم است به‌نظرم که تجربه‌های دیگری که به‌نحوی با این نوع تجربه سنخیت دارند، معرفی شوند که از آن‌جمله است کتاب استانبول، خاطرات یک شهر از اورهان پاموک که هم مجموعه‌ی فوق‌العاده‌ای‌ست از ترکیب نوشته و عکس‌های قدیمی استانبول (البته نه دقیقا به آن شیوه‌ی متن چندرسانه‌ای) و هم به‌نظرم نمونه‌ای عالی‌ست از نوعی مواجهه و بازخوانی شهر توسط یک نویسنده‌ی بومی و شهری؛ یعنی وقتی که شهر می‌شود ابژه‌ی نویسنده‌ای که خودش در ابژه‌ی خودش غرق است و سخت دل‌بسته‌ی آن.

March 22, 2011

شعری از استانیسلاو بالینسکی (شاعر لهستانی). (متاسفانه تاریخ شعر معلوم نیست.) نقل از کتاب بچه‌های اصفهان/ پرتره‌نگاری‌های ابوالقاسم جلا از پناهندگان لهستانی (1321-1324)/ به کوشش پریسا دمندان

تو به اصفهان بازخواهی گشت
آنسان که چوپان به دره‌ها؛

از میان کوچه‌هایی با درختان زرد پاییزی
با صدای موزون سیم‌سازی به هنگام عصر
هم‌نوا با بانگ جرس شتران مست

از میان روستاهای دوردست
در همهمه خروشان رودخانه‌ها
و سکوت باغ بهشت
پیچیده در عطر گل سرخی،
خوشبوتر از عطر همه گل‌های گیلان

در سایه سیمگون عصری آرام
تو به اصفهان بازخواهی گشت
ذهنت آزاد،
فکرت رها،
نرم در افق‌هایش جاری می‌شوی
گم می‌شوی در آبی‌های شهر
در زیبایی میدان‌ها
و نجوای موزون بازارها
تپش قلبت را
و ضربان نبض زمان را
از یاد خواهی برد

آسمان به زیرمی‌آید و گنبدهایش را
با شیره زمردین خود
خواهد شست
و تو، چشمان سیراب‌شده‌ات را
به بلندی‌هایش خواهی دوخت

چه سعادتمند خواهی بود
چه سعادتمند!

March 18, 2011

از گوشه های ساختمان سنگ تراش ها



March 12, 2011

عصرها، کار داشته باشم یا نداشته باشم، می روم سنگ تراش ها. حدود ساعت شش از در سمت حیاط آتلیه به حیاط می روم که حالا لای سنگ هایش بذر چمن از دل خاک و کود گوسفندی باید کم کم سرک بکشد. کمی وسط حیاط می ایستم و از پنجره ها و شیشه های رنگی، داخل اتاق ها را تماشا می کنم. از در حیاط به کوچه می روم. سیگاری روشن می کنم. راسته ی اصلی جلفا را می گیرم پیاده تا میدان جلفا، کشان کشان از کنار کافه ها و از میان بوی قهوه، از خیابان توحید (با این نام مزخرفش) می روم تا زاینده رود و از خیابان آذر تا مادی نیاصرم و تا عباس آباد و تا خانه

March 10, 2011

March 24, 2007

March 01, 2011

آی لباس‌شخصی‌ها!
لباس‌شخصی‌ها!
سی‌وسه‌پل به رودخانه می‌ریزد‌تان تا رودخانه ببردتان گاوخونی
اما رودخانه
یک یک‌تان را
لباس‌شخصی‌ها!
تف می‌کند.
                           9/12/89



                                                           با الهام یا شاید تقلید از شعرِ «کمانداران»ِ فدریکو گارسیا لورکا
لباس‌شخصی‌های موتورسوار با چماق وُ چاقو وُ زنجیر
از سی‌وسه‌پل می‌گذرند
آه سی‌وسه‌پلِ بی‌دفاع!

مردم را
لباس‌شخصی‌ها
می‌زنند وُ از چشمه‌های پل به رودخانه می‌اندازند
آه زنده‌رودِ بی‌دفاع!

لباس‌شخصی‌ها خیابان‌ها را قُرُق کرده‌اند
از ره‌گذرها وُ مردمِ شهر بیش‌ترند
آه اصفهانِ بی‌دفاع!
                           9/12/89





لباس‌شخصی‌ها توی دهنِ سی‌وسه‌پل زدند
به زنده‌رود فحشِ از آن نه‌بدتر دادند
یقه‌ی چارباغ را گرفتند
موهای مادی‌ها را کشیدند
دنبال‌رودخانه را به خاک وُ خون کشیدند
توی صورت میدان نقش‌جهان
با دهان کف‌کرده‌ی بدبو
عربده کشیدند.
هیچ‌کدام
نه سی‌وسه‌پل
نه زنده‌رود
نه چارباغ
نه مادی‌ها وُ
نه میدان
هیچ‌کدام
سخنی‌ نگفت.
                           9/12/89