August 27, 2005

اين را مي گويند دولت عوامانه ي عوام زده. و بنيان اين عوامانه گي بر عوام فريبي ست

August 25, 2005



اصفهان. خيابان عباس‌آباد
برای ماريا

چه بادهايي از سر چنارها گذشته است
چه بادهايي از سرِ
برسرِ چنارهاي عباس‌آباد گذشته است
چه‌ها بر سرِ چنارهاي عباس‌آباد گذشته است.

برفراز ما
باد
از چنارهاي عباس‌آباد مي‌گذرد
درخت به درخت
روز به روز
شب به شب
مرگ به مرگ.

اگر اين روسري لعنتي نبود باد موهايت را به هم مي‌ريخت
هرچه باداباد
لب‌هايت را مي‌بوسم
چشم‌ها بسته است
طعم دريا در دهانُ
صداي بادهايي
كه مي‌گذرند بر سرِ ما وُ چنارهاي عباس‌آباد
درخت به درخت
سينه به سينه
دم به دم.
مرداد 84

August 16, 2005

کابينه سيد ضيالدين طباطبائی که "کابينه سياه" لقب يافت، تنها سه ماه دوام يافت و يکی از رجالی را که به زندان انداخته بود (احمد قوام) از زندان به نخست وزيری رسيد و بار ديگر رجال آشنا به کار برگشتند
اين، فرازي ست از گفتاري از مسعود بهنود در مرور كابينه هاي تاريخ معاصر ايران
آيا تاريخ تكرار مي شود؟

August 10, 2005




تفکر درباره ی مفهومی شاید تازه از فضای خالی یا تهی، به عنوان فضای شهری: فضایی خالی که موجودیت خود را صرفا مدیون احجام پیرامون نیست بل که خود از خصوصیاتی آن چنان برخوردار است که این فضای خالی را موجودیتی کم و بیش مستقل از احجام پیرامون می بخشد. فضایی خالی که چگالی دارد و چه بسا بتوان آن را مجرد از «توده» ی پیرامون تصور کرد. می‌توانیم آن خالی را به یاد بیاوریم از بس که حس و معنا دارد و از فرط این حس و معناست که این «خالی»، این «تهیگی»، گویی موجودیتی مستقل از توده‌ی پیرامون می‌یابد. این «توده» یا «فضای مثبت» (واژه‌های کلیشه‌ای گم‌راه‌کننده) نیست که این «تهیگی» را تعریف می‌کند. این، حس فضاست، حس «فضای خالی»‌ست که آن را تعریف می‌کند و به آن هویت و موجودیت می‌بخشد. تهی‌ست. برهوت است. در برهوت، جایی مثل یک بیابان بکر، بکر بکر، هیچ «توده‌»‌ای، «فضا» را «تعریف» نمی‌کند. اما فضا هست. حس فضا هست. ما برهوت را، آن بیابان بکر، یا درواقع بکری بیابان را به یاد می‌آوریم. به آن فکر می‌کنیم. پس هست زیرا هویتی دارد (شاید همان بکری) که فضا را متحقق می‌کند؛ هست می‌کند.
اما بازخوانی این حس و هویت فضا چه‌گونه امکان‌پذیر است؟ با چه ابزاری می‌توان این "آن‌"ِ فضا را بازخواند؟ تصویرها؟ نوشته‌ها؟ تحلیل‌ها؟ آیا حتا مدیوم‌های چند رسانه‌ای هم حق مطلب را به درستی ادا خواهند کرد؟

August 06, 2005

اين شعر را به مناسبت خاصي ننوشته ام. امروز بازنويسي اش كردم و هرچند هنوز خيلي كار دارد اما انگار مناسبتي دارد با سوگند رييس جمهور جديد
شهر مرا غبار پوشانده‌است
غبار ريختنُ ساختن اين‌همه ساختمان
‹‹پرده‌ي غبار››
‹‹غبار فراموشي››
‹‹غبار غم››
‹‹غبار دل››

شهر مرا غبار پوشانده‌است
غباري كه باد به اتاقم مي‌آورَد
آينه‌ام را مي‌پوشانَد
غباري كه شيشه‌ها وُ آينه‌ها را كدر مي‌كند
غباري در پيچُ تاب نور ماشين‌هاي ديوانه
غبار ساختمان‌هايي كه مي‌ريزند تا دوباره بنا شوند و نمي‌شوند.
آه‌هاي‌مان هم ديگر غبار دارد
غبار
غبار
غُ‌ بار
سرفه‌ها هم غبار دارد
سرفه‌هاي شَبَحِ ناشناسي كه آخر شب از كوچه‌ي تاريك مي‌گذرد
هر سرفه غباري‌ست كه غبارها را لحظه‌اي مي‌پراكَنَد تا لحظه‌اي ديگر بر منُ شهرُ شهرِ من دوباره فرو بنشيند
غباري كه شهر مرا
كه مرا
كه ما را مي‌پوشانَد
پوشانده است
در شب
كه سياه نيست ديگر
خاكستري چرك غباري‌ست
رنگ غباري
غباري رنگ
بي‌رنگ
غباري
غبار

تير- مرداد 84

August 03, 2005

ترور نحس مزخرف اما گاهي چسبيدن شش آدم حال آمدن

August 01, 2005


شعر رنتزو پيانو (موزه ي پال كله در سوييس) به پايان رسيد يا به عبارت درست تر تازه آغاز شد