May 30, 2008

این‌جا استانبول. صدای ما را از شهری می‌شنوید که ایستاده است روی طنابی بس باریک میان دو هویت آسیایی و اروپایی و هردم از طرفی می‌لغزد. (می‌دانم. خیلی‌ها این حرف‌ها را گفته‌اند!) صدای ما را از شهری می‌شنوید که به‌نظر من به‌لحاظ اجتماعی و فرهنگی و حتا بسیار مواقع به‌لحاظ سیمای شهری نیز شاید فقط اندکی با تهران تفاوت دارد و اگر نبود این پهنه‌های دریایی، این تپه‌ها و این آزادی اجتماعی، همین‌قدر هم شخصا برایش ارزشی بیش‌تر از تهران قایل نبودم. (بی‌چاره چه افتخاری را از دست می‌داد آن‌وقت!)
چندتایی تصاویری یافته‌ام که به‌نظرم تجلی دقیق هویت معاصر ترک است. یکی از آن‌ها توالت‌های فرنگی‌ست که لوله‌ی باریکی از لای حلقه‌ی پلاستیکی دور کاسه‌ی توالت کله کشیده توی کاسه تا ملت کون‌شان را بشویند. این البته همراه است با دستمال توالت همیشه حاضر و دم دست. در ایران هم البته آب و دستمال توالت همراهان همیشه‌ی توالت فرنگی‌ست اما آن‌جا اقلا آب با شلنگ آبروداری تامین می‌شود نه با این لوله‌ی باریک و کج

May 25, 2008

دارم جان می کنم بل که دلایلم برای نخواستن بچه را صورت بندی کنم و از این حرفا

May 20, 2008

خیار اصفهانی را از طول به دو نیم کنند و با نمک گل سرخ نوش جان کنند. شیخ ما گفت روزی

May 11, 2008

مجله ی نگاه نو این شماره دو مطلب خوب درباره ی جنبش دانشجویی مه 1968 دارد و نیز مطلبی هرچند مختصر درباره ی پوپولیزم که سخت مناسب روزگار ماست

May 04, 2008

خیار اصفهانی را باید از طول به دو نیم کرد و با نمک گل سرخ نوش جان کرد. شیخ ما گفت روزی

May 02, 2008

یک: امروز با خودم فکر می کردم که چرا شهر و بیابان، این دو جای چنین متفاوت (یا متضاد؟) این قدر ذهن مرا درگیر کرده است؟
دو: حس غریبی دارد برای من که عصری در خانه بنشینم به خواندن کتابی تا دم دم غروب، و درست همان لحظه ها که نور روز از حد مناسب برای خواندن کم تر شده است، همان لحظه ها که روز تمام می شود، کتاب هم تمام شود، ببندمش و در گرگ و میش به طعمی فکر کنم که از کتاب برایم مانده است