March 30, 2007

چه چنارها
چه چنارها
چه چنارها که کلاغ‌ها
از چنارها بلند می‌شوند
چرخ می‌زنند
دور می‌شوند
چرخ می‌زنند
برمی‌گردند
به چنارها
چه چنارها
چه چنارها
که کلاغ‌ها
با هزارها
قارُ قارُ قارُ قار
قال می‌کنند
دور می‌شوند
محو می‌شوند
در تاریک روشن غروب‌های ما.
اصفهان. اسفند 85-فروردین 86

March 24, 2007

اصفهان لایه‌های مختلفی دارد. یک لایه، لایه‌ای‌ست زیر زمین که باستان‌شناس‌ها از آن می‌گویند. لایه‌ی دوم، لایه‌ای‌ست که می‌بینیم و در آن زندگی می‌کنیم و بسیاری از آن بسیار سخن گفته‌اند و بسیار خواهند گفت مثل خیلی شهرهای دیگر. لایه‌ی سوم، لایه‌ی پشت‌بام‌هاست. چشم‌انداز این لایه برای خودش شهری دیگر است؛ دنیایی‌ست با فراز و نشیب‌های خاص خود که با چشم‌اندازهای دور دست درهم می‌‌آمیزد. این لایه کم‌تر دیده شده است و یادم نمی‌آید جایی چیزی درباره‌ی آن خوانده باشم. اگر می‌شد (که به گمان من می‌شود) راه گردش‌گرها را به بالای بام‌های شهر، بخصوص بام بازار و بافت قدیم، باز کرد، شهر تازه‌ای، اصفهان تازه‌ای، درست می‌شد که بیا و ببین.
اما از این‌ها بگذریم. بالای این‌ها، بالای ما و لایه‌هایمان، لایه‌ی دیگری هست که از ما و گزند ما (اما نه از گزند تاویل و خیال ما) آسوده مانده است و آن لایه‌ی کلاغ‌ها و چنارهای پیر است. از سر چناری کلاغی پرید و بال ‌زد تا چنار دیگری بی آن‌که آدمیان و جهان‌شان را به تخمش بگیرد.
می‌گویند کلاغ 200 سال عمر می‌کند. فکرش را بکنید: 200 سال بالای شهری بال بزنید

March 22, 2007

یکی از ایرادات زندگی مشترک این است که آدم نمی تواند هروقت دلش خواست با خودش گریه کند

March 20, 2007

رابطه‌ی دموکراسی و خانه‌تکانی را می‌دانید؟ رابطه‌ی خانه‌تکانی و دموکراسی این است که وقتی خانه‌تکانی می‌کنیم (و فقط وقتی خانه‌تکانی می‌کنیم) از خودمان می‌پرسیم زندگی در یک کشور آزاد با شغل شیشه‌شوری بهتر است یا زندگی در خراب‌شده‌ی دیکتاتورزده‌ای با شغل خوب؟
رابطه‌ی معماری و خانه‌تکانی را می‌دانید؟ رابطه‌ی معماری و خانه‌تکانی این است که وقتی خانه‌تکانی می‌کنیم (و فقط وقتی خانه‌تکانی می‌کنیم) به معمارهایی که شیشه‌خورهای زیاد طراحی می‌کنند ناسزا می‌گوییم و معتقد می‌شویم که تا می‌شود از سطوح افقی خاک‌گیر باید پرهیخت و خانه‌ها را تا می‌شود باید کوچک‌تر طراحی کرد.

March 19, 2007

اين هم از نوروز 1386. اما نوروز بعدي، نوروز پيروزي

March 05, 2007

اظهار نظر آقاي رضا فرخ‌فال، داستان نويس و نويسنده‌ي مقيم كانادا، و پاسخ من را درباره‌ي دائره‌المعارف اصفهان بخوانيد.

جناب فرخ‌فال عزيز سلام
از اظهار‌نظر روشن‌گرانه‌تان درباره‌ي دائره‌المعارف اصفهان بسيار سپاس‌گزارم. من هم به آن «آرشيو پرستي» ارادتي ندارم. اين روزها كه فكر اين دانش‌نامه جدي‌تر و بيش‌تر ذهنم را مشغول كرده به همين فكر مي‌كنم كه اين دانش‌نامه چگونه مي‌تواند باشد تا از آن صورت سنتي و مالوف دانش‌نامه‌ها جدا شود و حق مطلب را درباره‌ي اصفهان كمي بهتر ادا كند؟ اين روزها به اين فكر مي‌كنم كه هر مدخل مي‌تواند مجموعه‌اي باشد از مقاله‌هايي كه توسط چند نفر نوشته شده، عكس‌ها، داستان‌ها، شعرها، خاطرات، فيلم، صداها و... چه‌بسا يك مدخل خود كتابي بشود حتا. و علاوه براين چه‌بسا كه اين دائره‌المعارف بشود روايت من از اصفهان. بشود دانش‌نامه‌ي من از اصفهان. و در اين ميان همين موضوع انتخاب مدخل‌ها هم خود داستاني‌ست. البته از آن «محدوديت لامحاله» گزيري نيست.
مجموعه‌ي «خاطرات شهر» كه چندي‌ست در كار جمع‌آوري آن هستم و تاكنون هفت-هشت مطلب توانسته‌ام پيدا كنم (و هم‌چنان منتظر خاطرات شما هستم از اصفهاني كه خودتان مي‌شناسيد و از سال‌هاي قبل از 1350 به‌ياد مي‌آوريد)، بخش مهمي از اين دانش‌نامه خواهد بود كه فكر مي‌كنم تا حدودي با آن «تك‌نگاري» موردنظر شما نزديك باشد.

March 04, 2007

گويا اولين دائره المعارفي كه درباره ي يك شهر بخصوص تاكنون بر روي اين كره ي خاكي منتشر شده است، دائره المعارف استانبول است كه اورهان پاموك فصلي از كتابش، استانبول، خاطرات يك شهر، را به آن اختصاص داده و بنده هم فكر دائره المعارف اصفهان را از آن جا گرفته ام! باري. پاموك جايي اشاره مي كند كه "بافت نثر" دائره المعارف استانبول مثل بافت شهري استانبول است. اين يعني شعر

March 01, 2007

هر مدخل دانش‌نامه‌ي اصفهان مي‌تواند به شيوه‌ي ايرانيكا، مقاله‌اي باشد كه به فرد يا افراد شايسته‌اي سفارش داده مي‌شود.(عكس‌ها و تصاوير و اسناد هم كه جاي خود دارد.) اين روش، ضمن ارزش‌هاي بسيار آن، اما به‌گمانم جاي نقد دارد (البته با احترام بسياري كه براي ايرانيكا و دكتر احسان يارشاطر قايلم): اين كه توضيح هر مدخل مقاله‌اي باشد كه فرد يا افرادي نوشته باشند و گاه تاويل و روايت خود را هم نوشته باشند، به‌عنوان يك دانش‌نامه، حق مطلب را براي آن مدخل تا چه حد مي‌تواند ادا كند؟ اين اتفاق براي ايرانيكا هم افتاد و آن، مدخل معماري معاصر ايران (كه البته تيتر دقيقش را به‌ياد ندارم) بود كه نادر اردلان روايت خود را از معماري معاصر ايران نوشت و اعتراضاتي را برانگيخت آن‌سان كه ايرانيكا برآن شد كه آن مقاله‌ي جانب‌دارانه را از دانش‌نامه حذف كند و آن مدخل را به فرد ديگري سفارش دهد و اين حكايت همچنان باقي‌ست.

به دست‌هاي رييس‌جمهور احمدي نژاد دقت كرده ايد؟ حرف‌هاي زيادي براي گفتن دارد از اصل و نسب صاحبش. مثل لب‌ها و چشم‌هاي وزير كشور (بخصوص خنده‌هايش) و چشم‌هاي بسياري ديگر. دماغ مصباح يزدي از اين مقوله نيست اما آن هم حكايتي‌ست