April 17, 2015

پرسه‌های آقای نویسنده
نامه‌های پرویز دوایی (پرویز دوایی/ «به‌خاطر باران (نامه‌هایی از پراگ)»/ نشر جهان کتاب/ چاپ اول 1393) در مجموعه‌ی «به‌خاطر باران»، به‌خصوص از نامه‌ی سوم چهارم به‌بعد و به‌خصوص در نامه‌ی «به‌خاطر باران»، یک‌جور روایتِ پرسه‌های آقای نویسنده است در پراگ/تهران. «پرسه‌زنی» به‌مفهومِ دقیقِ «فلانر»: پیاده‌روی در کوچه‌ها و فضاهای عمومی؛ بدون هدف و مقصدِ مشخص؛ فقط پرسه و تماشا و روایت. هربار از کوچه‌ای و راسته‌ای و باغی در پراگ شروع می‌کند و تقریبن بی‌استثنا، پرسه‌هاش در خیال به تهران می‌رود؛ البته تهرانِ سال‌های دور (که او بیش از 40 سالی‌ست گویا که ساکنِ پراگ است) و البته با غمِ غربتِ فضاهای قدیمی. نثرش ‌خون‌دار است و روایت‌هاش، پرحس؛ و از حسن‌هاش، معمولن (البته نه همیشه) پرهیزش از فضاها و روایت‌های گردش‌گرانه‌ی پراگی که از در و دیوارش، "توریست" بالا می‌خزد. مثلن می‌نویسد:
«باغ ما را یک مقداری جمع و جور می‌کند و سر می‌دهد در گذرگاه، و آدم می‌آید تا می‌رسد به این کوچۀ خلوتی که از این خیابان توریست‌گرا جدا می‌شود و با یک خم ملایمی می‌رود تا برسد به انتهای پُل، و با این که در مرکز شهرست، ولی زیاد محل گذر عابرها نیست، چون که از دکان و از این جنس‌های توریست‌پسند درش خبری نیست»...
یا این یکی که هرچند به‌تماشای منظره‌ای توریستی و «رسمی» از پراگ می‌رود اما چیز دیگری از تماشا و روایتِ توریستی را کنار می‌زند:
«از آن بالا آدم یکی از زیباترین منظره‌های شهر و رودخانه را در برابر چشم دارد؛ خم رودخانه و پل‌هایش که با فاصله‌های خاص پست سر هم ردیف شده‌اند و می‌روند تا آن ته، و آن سوی رودخانه بام‌های بناها و قپه‌های طلایی قصرها و کلیساها و یک حکایتی؛ از آن مناظری که جزو جدایی‌ناپذیر تمامی کتاب‌های مصوّر مربوط به جلوه‌های پراگ است و توریست‌ها هم چپ و راست، تق تق تق، از آن عکس می‌گیرند و ما که عکس نمی‌گیریم، و از این دوربین‌های فلان، دیجیتالی و بساط نداریم، فقط طبق معمول نگاه می کنیم. یعنی زُل می‌زنیم که تصویر بماند ته نی‌نی چشم شاید، و درمان کند آدم را «و قارون کند گدا را». بگذریم...»

در این کتاب چیزی که مرا خیلی می آزارد، استفاده‌ی زیادِ نابه‌جای "هست" به‌جای "است" و "درش" به‌جای "در آن" است؛ به نامه بودن و فحوای دوستانه و غیررسمیِ متن هم کاری ندارد.

April 01, 2015

از میانِ «سوپراستارها»ی معماری، پیتر زومتور برایم مهم‌تر و ارزشمندتر است. یک‌جور حس و معنایی در کارهاش پیدا می‌کنم؛ و هم‌زمان، نوعی خلوص و تواضع و کناره‌گیری از موج‌های برندسازی و مد و بازار. اما نمی‌دانستم به‌شکلِ جدی هم می‌نویسد. کتابِ «معماری‌اندیشی»، مجموعه‌ی خوبی از نوشته‌های این معمار است. نکته‌ی مهمی که از این کتاب دریافتم این است که او فقط در توضیح کارهاش نمی‌نویسد. به‌عبارتِ دیگر، نوشتار برای او گویا فقط وسیله یا مدیومی دستِ دوم نیست در کنارِ مدیای معماری. او می‌نویسد و در و با نوشتن، می‌اندیشد. نوشته‌ی زیر، یکی از نوشته‌های این مجموعه است:

«من و همکاران‌ام سال‌ها روی طرح، شکل، و نقشه‌های مرکز آب‌درمانیِ والس کار کرده‌ایم. ساختِ پروژه آغاز می‌شود. من جلوی دیوارِ خارجیِ نخستین بلوک‌هایی ایستاده‌ام که بنّاها با سنگ‌های یکی از معادن اطراف ساخته‌اند. گیج . غافل‌گیر شده‌ام. همه چیز دقیقاً مطابق نقشه است، اما من انتظار این سختی و نرمیِ همزمان، این صافی و نخراشیدگیِ توأمان، این حضورِ رنگ‌به‌رنگ‌شونده‌ی خاکستری-سبزِ رگچینِ تخته‌سنگ‌های مستطیل‌شکل را نداشتم. لحظه‌یی احساس می‌کنم که پروژه از چنگ من می‌گریزد و مستقل می‌شود، چون حالا دیگر به موجودی مادی بدل شده و از قوانین خودش پیروی می‌کند.» (پیتر زومتور/ معماری‌‌اندیشی/ ترجمه‌ی علیرضا شلویری/ نشر حرفه هنرمند/ چاپ اول 1394)
(عکس‌ها از اینترنت. مرکز آب‌درمانی والس)