November 28, 2012


دیده‌اید ماشین‌هایی را، به‌خصوص مثلا پرایدهای سفیدی، که در شب‌های نه‌چندان سرد، تمام شیشه‌هاشان یک‌سر بخار گرفته؟ بخاریِ ماشین دارد با توان و اصرارِ زیاد می‌سوزد.
گاهی با خودم فکر می‌کنم دو نکته در مردمانِ جوامعِ عقب‌افتاده، یا به‌عبارت محترمانه: «درحالِ توسعه»، مثلِ خودمان، به‌وضوح دیده می‌شود که با کمی تساهل حتا به‌نظرم می‌توان از شاخص‌ها و مولفه‌های توسعه‌نیافتگیِ آن‌ها (ماها) قلمداد کرد: یکی اصرارِ آن‌ها به تمیزی و «بهداشت» و شستن و روفتن که مشخصا در بسیاری از خانم‌های محترمِ هم‌‌شهری فراوان دیده‌ام. و دوم، افراط و اصرارِ «ما» در ساختن و نوسازی و ترجیحِ بی‌چون-و-چرای نوسازی به بازسازی. نوعی اصراف در ساختن و تغییرِ مدام؛ چیزی از جنسِ اصراف‌مان در مصرف انواعِ انرژی.
محمد قائد در کتابِ «ظلم، جهل و برزخیانِ زمین»، می‌نویسد: «[...]در مقایسۀ نتایج سنّت و عواقب تجدد، مثلاً، در فلورانس و اصفهان، به‌وضوح می‌بینیم دومی بیشتر در معرض تهاجم به‌اصطلاح مدرن‌گرایی است تا اولی، به حدی که یونسکو باید به دفاع از شهرِ سنتیِ ایران در برابر ویرانگریِ مردمانش برخیزد، در حالی که شهرِ یادگار عهد رنسانس نیازی به دفاع ندارد.» و بعد نمونه‌ای دیگر: «شهرهای مشهد و آکسفورد از نظر گسترش نظامِ وقف بسیار به هم شباهت دارند. مشهد چنان با شتاب دگرگون می‌شود که پس از گذشت هر دو سه دهه بازشناختنی نیست، در حالی که ساکنان پانصد سال پیش شهر آکسفورد اگر زنده شوند راه خانۀ خود را به آسانی خواهند یافت.»

November 08, 2012



دیری‌ست این حکایت پرآب‌چشم، دیری‌ست.
متن زیر را از خاطراتِ خودنوشتِ سیمین بهبهانی، «با مادرم همراه» نقل می‌کنم:
«دو روز پیش از عید [1388]، وبلاگ‌نویس جوان، امیدرضا میرسیّافی در زندان درگذشت. دکتر حسام فیروزی نیز چند روز پیش از عید برای اجرای حکم محکومیتش خود را به زندان معرفی کرده بود. تلفنی خبر مرگ امیدرضا را به من داد. [...] گفت که در آخرین فرصت‌های زندگی‌ی او بالای سرش بوده و فشار خونش را اندازه گرفته و تذکر داده که فشار خون او بسیار پایین است و ضربان قلبش وضع بدی دارد.»

November 07, 2012

مرگ یک وبلاگ نویس در زیر شکنجه