July 31, 2009


گوشه ای از تظاهرات عصر پنج شنبه، 8 مرداد در اصفهان
مردم، پلیس و حتا نیروی ضد شورش را در خود حل می کنند. آن ها را به درون خود می کشند، دور آن ها می چرخند، از میان آن ها می گذرند، با آن ها هم سخن می شوند، آن ها را با خود همراه می کنند، گرفت و گیر آن ها را تماشا می کنند و گاهی هم آن ها را به بازی می گیرند

July 28, 2009

يادآوري 1. اعتقاد و علاقه‌اي ندارم كه وقتي پاي اثري هنري، بخصوص اثري از زمره‌ي هنرهاي تجسمي، درميان است، فقط به محتواي اثر بپردازم، انگار كه مقاله‌اي‌ست. اين‌جا اما، فيلم «نماي نزديك، نماي دور»، درواقع محمل و بهانه‌اي‌ست براي گفتن و نوشتن اين ياداشت و حرف‌هايش.
یادآوری 2. بخش مهمي از سخن اين ياداشت، ناظر است به مقاله‌ي «جمهوري اسلامي و داستان مرد پير و دريا» از محمدرضا نيكفر.
یادآوری 3. چند کلمه ای از این متن را خودم سانسور کرده ام از ترس، که با [...] مشخص شده است

آيا خيلي دور از ذهن و غريب است كه سال‌ها بعد، خبرنگاري يا فيلم‌سازي، در كوچه پس‌كوچه‌هاي گم‌نام محله‌هاي نه حتا متوسط تهران يا شهري ديگر، در خانه‌اي بسيار معمولي، برود سراغ محمود احمدي‌نژاد و بپرسد: «خب محمود! بگو ببينيم چي شد كه تو رييس‌جمهور شدي؟»
تقريبا در تمام مدتي كه فيلم «نماي نزديك، نماي دور» را مي‌ديدم، به شخص محمود احمدي‌نژاد و پديده‌ي احمدي‌نژاديزم فكر مي‌كردم. دلم نمي‌خواهد معصوميت حسين سبزيان را با نسبتي كه برقرار مي‌كنم آلوده كنم؛ معصوميت و صداقت او، علي‌رغم هرچه فريب‌كاري كه داشته است. (اما مگر به قول خودش، همه‌ي ما به‌نوعي كلاه‌بردار نيستيم؟ مگر آن خانواده‌ي ساده‌لوح كه او را مستمسكي مي‌كرد تا به پرده‌ي جادويي راه بيابد، كلاه‌بردار نبود؟ مگر عباس كيارستمي كه براي حسين سبزيان هيچ نكرد و روي شانه‌ي او سوار شد تا خودش را لانسه كند، شالاتان نيست؟ (حسين! نيستي ببيني «حافظ»ش را كه شاه‌بيت شالاتان‌هاست!). مگر بسياري از آن‌چه به نُرم‌هاي اجتماعي تعبير مي‌كنيم و پذيرفته‌ايم، خود، معيارها و ضوابط كلاه‌برداري‌هاي اجتماعي بسيار بزرگ نيست؟) باري، اما نسبتِ نزديكي مي‌بينم ميان حسين سبزيان و محمود احمدي‌ن‍ژاد، البته اين دومي را بي‌هيچ ذره‌اي از صداقت و پاكي اولي.
احمدي‌نژاديزم، كلاه‌برداري و شالاتانيزم طبقه‌ي فرودست و محروم است كه طبقه‌ي متوسط را، البته به تقصير و حماقت همين طبقه‌ي متوسط، فريب مي‌دهد و سوارش مي‌شود. احمدي‌نژاديزم،[...] بد لباس می‌پوشد (براساس نرم‌های طبقه‌ی متوسط البته)، بد حرف مي‌زند، بي‌ادب است، دروغ مي‌گويد، بي‌سواد و نادان است، [...] و به‌قول نيكفر، «تركيبي از رذالت و ساده‌لوحي‌ست». تقلب در انتخابات، تنها يكي از مصداق‌ها و نمودهاي اين كلاه‌برداري اجتماعي‌ست. اصلا احمدي‌نژاديزم نيز تنها يكي، و البته بارزترين و متاخرترين مصداق اين برآمدن فرودستان است؛ وگرنه مگر تمام نظام جمهوري اسلامي چيزي جز اين است؟
اما همه‌ي اين‌ها، يا بخش اعظم آن، از سرِ ناداني و غفلت طبقه‌ي متوسط است. احمدي‌نژاد، خودِ ماست. آن روي فرودست و[...] ما كه از آن، هم‌زمان، مي‌ترسيم و نفرت داريم. آيا عباس كيارستمي، محسن مخملباف و اين دو كارگردان فيلم «نماي نزديك، نماي دور»، يك‌بار از حسين سبزيان مثلا خواستند بنشيند اين حكايت خود را، با اين‌همه استعاره‌هاي زيبا، بنويسد و بيايد بسازد به‌جاي آن‌كه او را بگذارند جلوي دوربين، مثل و عين يك ابژه، يك شئ، و مثل بازجوها فقط از او بپرسند بي‌آن‌ كه به هيچ سوال او كلمه‌اي پاسخ دهند و بعد هم رهايش كنند و بروند؟
حسين سبزيان، به‌عنوان يك پديده، مرزهاي ميانِ طبقه‌ي پايين و طبقه‌ي متوسط، مرزهاي ميان حاشيه و متن را درمي‌نوردد. در مي‌نوردد و هم‌زمان اين مرزها و مرزبندي‌ها را مخدوش و بي‌اعتبار مي‌كند. او نر‌م‌هاي اجتماعي را به‌چالش مي‌كشد، چندان و چنان كه در بديهي‌ترين نرم‌هاي‌مان هم ترديد كنيم. او از پايگاه حاشيه، متن را به مبارزه مي‌خواند. احمدي‌نژاد هم، از پايگاه طبقه‌ي پايين، خرد و مدنيت طبقه‌ي متوسط را، و حتا در وضعيت بين‌المللي آن از پايگاه كشوري جهان سومي (حاشيه)، جهان پيش‌رفته (متن) را، به مبارزه و تهديد و استهزا مي‌كشد، اما... اما احمدي‌نژاد خطرناك است، چون قدرت دارد اما صداقت ندارد. چون تا بن دندان مسلح است اما هم‌زمان، [...] و بي‌رحم است.

July 25, 2009

بزرگ یادی احمد شاملو

عدوی تو نیستم
انکار توام

July 21, 2009

کتاب شعرم را هیچ کس چاپ نمی کند. هنوز کسی زیر بارش نرفته. اما مجموعه ای دارم به یاد مامان که تصمیم دارم به هرنحوی هست چاپش کنم. مجموعه ای ست با عنوان مرمری که از روزنگاری های پیش و پس از رفتن مامان و شعرها تشکیل شده. متن زیر را به جای مقدمه نوشته ام
این مجموعه را همان روزها ساختم؛ در واقع، هسته‌ی اصلی و اولیه‌ی این مجموعه را. همان روزها: مادرم تازه رفته بود و نوشتن یاداشت‌های روزانه‌ی من، چندی بود، روالی کم‌وبیش مرتب داشت. در این 6 سال و اندی تابِ آن نداشته‌ام این یادداشت‌ها را نگاه کنم. فکر کتاب کردن‌شان اما همیشه با من بوده است. حالا هم بازخواندن این یادداشت‌ها برایم سخت است، اما...
سوگ مادرِ شاهرخ مسکوب، در سال 1386 منتشر شد. روزنگارهای مسکوب، پیش و پس از مرگ مادرش. شباهت‌های تجربه‌ی او و من (قیاس مع‌الفارق!) در تجربه‌ی سوگ و غیاب مادر، شگفت‌انگیز است. آیا همه‌ی مردهای سی‌وچند ساله که مادرِ پنجاه‌واندی ساله‌ی خود را از دست می‌دهند، تجربه‌‌ی مشابهی دارند؟
سوگ‌واریِ من در رثای مادرم، امری‌ست به شدت شخصی و حتا خصوصی. منتشر کردن این یادداشت‌ها، عمومی کردن امرِ خصوصی و شخصی‌ست: مادرم را،احساس فقدان و غیاب او را با دیگران در میان می‌گذارم. اما آیا به واقع آن احساس غریب غیاب و غیبتِ برای همیشه‌ی او را می‌توانم با هیچ‌کس در میان گذاشت؟
اما مادرم هست. مادرم در من هست. مادرم در من ادامه دارد. چیزی شبیه، اما کمی فراتر از آن‌چه مسکوب می‌گوید: «اکنون او در اندیشۀ من زندگی می‌کند.» مادر من فقط در اندیشه‌ی من نیست. او در من است. لحظاتی بوده، بارها و بارها، که از خود پرسیده‌ام: این منم یا اوست؟

July 17, 2009

اگر روزی روزگاری، فرهنگ خیالی گیاهان بیابانی را نوشتم، این شعر را می گذارم برای پیشانی نوشتش. شعری ست از شیدا دیانی که در شماره ی 81 مجله نگاه نو چاپ شده است
کشتزاری درون توست،
کشتزاری درون من؛
ولی گل های خودرو
تنها در دشت است که می رویند
و تنها آن زمان که خود بخواهند.

July 15, 2009


July 10, 2009

کارل پوپر در کتاب انقلاب یا اصلاح (گفت و گو با هربرت مارکوزه و کارل ر. پوپر/ ترجمه‌ی ه. وزیری/ انتشارات خوارزمی)، جایی که از دفاعیه‌ی مشهور سقراط و این سخن او که «می‌دانم که هیچ نمی‌دانم» یاد می‌کند، می‌گوید: «یک سیاستگر باید بیش از انسانهای دیگر به نادانیش آگاه باشد.» و این درست همان‌ فضیلتی‌ست که محمود احمدی‌نژاد و پیشوایش، و اصولا همه‌ی دیکتاتورها، ندارند. آن‌ها بسیار نادانند اما نه تنها این را نمی‌دانند، بل‌که خیال می‌کنند بسیار می‌دانند. به‌هرحال شخص محمود احمدی‌نژاد، بسیار بی‌اهمیت و ناچیز است اما پدیده‌ی احمدی‌نژادیزم، به هیچ‌رو بی‌اهمیت نیست و به‌قول محمدرضا نیکفر باید آن را شناخت و دانست که چرا و چه‌گونه احمدی‌نژادِ نوعی به‌وجود می‌آید و از آن مهم‌تر به قدرت می‌رسد؟

July 09, 2009

هیجده تیر 1378 یاد باد

July 08, 2009

مقاله ی روشنگر محمدرضا نیکفر، جمهوری اسلامی و داستان "مرد پیر و دریا"، را بخوانید

July 05, 2009

جالب است. این روزها به یاد این شعرم افتاده ام. خواستم از پست های پیشین پیدایش کنم و دوباره بگذارم این جا، دیدم چه تقارنی. پست قبلی هم مربوط به روزهای آغاز دولت این خاشاک مزلف بوده است
اين شعر را به مناسبت خاصي ننوشته ام. امروز بازنويسي اش كردم و هرچند هنوز خيلي كار دارد اما انگار مناسبتي دارد با سوگند رييس جمهور جديد
شهر مرا غبار پوشانده‌است
غبار ريختنُ ساختن اين‌همه ساختمان
‹‹پرده‌ي غبار››
‹‹غبار فراموشي››
‹‹غبار غم››
‹‹غبار دل››
شهر مرا غبار پوشانده‌است
غباري كه باد به اتاقم مي‌آورَد
آينه‌ام را مي‌پوشانَد
غباري كه شيشه‌ها وُ آينه‌ها را كدر مي‌كند
غباري در پيچُ تاب نور ماشين‌هاي ديوانه
غبار ساختمان‌هايي كه مي‌ريزند تا دوباره بنا شوند و نمي‌شوند.
آه‌هاي‌مان هم ديگر غبار دارد
غبار
غبار
غُ‌ بار
سرفه‌ها هم غبار دارد
سرفه‌هاي شَبَحِ ناشناسي كه آخر شب از كوچه‌ي تاريك مي‌گذرد
هر سرفه غباري‌ست كه غبارها را لحظه‌اي مي‌پراكَنَد تا لحظه‌اي ديگر بر منُ شهرُ شهرِ من دوباره فرو بنشيند
غباري كه شهر مرا
كه مرا
كه ما را مي‌پوشانَد
پوشانده است
در شب
كه سياه نيست ديگر
خاكستري چرك غباري‌ست
رنگ غباري
غباري رنگ
بي‌رنگ
غباري
غبار
تير- مرداد 84

July 04, 2009

استمرار، انضباط (برنامه) و بی باکی اگر بود به جایی می رسیدیم. بی باکی بود کم و بیش. انضباط نداشت. استمرار نیافت. با این همه حرمت نامحترم خیلی ها شکست و این دست آورد کمی نیست

July 02, 2009

عباس کاظمی در مطلب چه اتفاقی افتاده است از خلاقیتی می گوید که به گمان او می تواند از ناامیدی طبقه ی متوسط ناشی شود؛ ناامیدی ناشی از تقلب بی پاسخ در انتخابات اخیر ایران. من، اگرچه به آن انتخابات امیدی نبسته بودم اما با او هم نظرم در خلاقیت ما برای ابداع انواع روش های مدنی برای ایجاد تغییر که از آن جمله است و بود یکی هم همان تحریم فعال و متحد انتخابات. اما آن چه برای من مطرح است سرخوردگی غریبی ست که اگر این همه اعتراض بی پاسخ بماند و به کلی سرکوب شود، می تواند بخش عظیمی از جامعه را دربر گیرد و آن را به ورطه های خطرناکی از انفعال، افسردگی اجتماعی، بی تفاوتی و عواقب ناشی از آن دچار کند. تاوان سنگینی دارد این سرخوردگی برای ما و برای آن ها