April 24, 2018


آیا زمانِ حال وجود دارد؟ وقتی هر لحظه به آنی سپری می‌شود، آیا می‌شود در حال زندگی کرد؟ نمی‌خواهم ادای سفسطه‌ها و پیچیده‌بازی‌های به‌اصطلاح فلسفی را درآورم؛ اما مدت‌هاست با چنین سوال‌هایی به‌سر می‌برم؛ به‌خصوص وقتی امروز عصر زیرِ باران عالی و تند و طولانی، زیرِ صدای تق‌تقِ قطره‌های باران روی چتر، مدت‌ها وسطِ میدانِ نقش‌جهان ایستاده بودم و به گستره‌ی فضای میدان و چکیدنِ قطره‌های باران روی سنگ‌فرشِ خیسِ میدان خیره شده بودم. آن لحظه، آن لحظه‌هایی که به‌سرعت سپری می‌شد، از خودم می‌پرسیدم آیا زمانِ حال وجود دارد وقتی این لحظه‌های بی‌نقص‌، این حالِ خوب، چنین به‌سرعت دارد سپری می‌شود؟
لحظه‌ها البته به‌سرعت سپری می‌شوند و به گذشته می‌پیوندند. با این وصف شاید بشود، بی‌سفسطه و ادا اطوار، در این که بتوان در لحظه زندگی کرد، تردید کرد؛ اما درعین‌حال بتوان در نوعی حس و طعم یا چیزی شبیه اتمسفرِ زمانِ حال به‌سر برد.
به‌هرحال زمانِ حال برای من چیزی از جنسِ نوعی خیال، نوعی امپرسیون است؛ چیزی‌ست مثلِ عکسی که روی کاغذِ عکس آمده اما خیلی سریع محو می‌شود؛ چیزی‌ مثلِ پرهیبِ خوابی که به‌محضِ این که به آن فکر می‌کنیم تا به‌یادش بیاوریم، به‌جای این که حاضر شود، به‌کلی از ذهن‌مان می‌گریزد و محو می‌شود و از آن، جز همان طعم و حسی مبهم و وهم‌گون، نمی‌ماند.
زندگیِ روزمره (و نه روزمره‌گی)، برای من استمرارِ زمانِ حال است؛ تراکمِ زمان‌های حال؛ حال‌های مدام در حالِ شدن. زندگیِ روزمره برای من یعنی سپری‌شدنِ مدام؛ یعنی گریزانی و دست‌نیافتنیِ حال (در هر دو معنای آن). و با این وصف، زندگیِ روزمره برای من، تلاشِ مدام (و احتمالن به‌تمام ناکام) برای دست‌اندازی و به‌دام انداختنِ حال است. احتمالن همین گریزانی و دست‌نیافتنیِ حال، اصلی‌ترین مولفه‌ی ماهیتیِ حال است. چه‌، زمانِ حال اگر به‌دام افتد و سپری نشود، اصلن زمانِ حال نیست.
                                                                        آرش اخوت         3/2/97

April 10, 2018



شروع کرده‌ام، هرچند شکسته بسته، به نوشتنِ خودزندگی‌نامه‌ی جنسی‌م. روایت و واکاویِ خودم از منظرِ سکس و از این حرفا.