September 30, 2004

این صفحه را نگاه کنید. آن جا یکی دیگر از آن حکایت ها را که نباید یادمان برود می توانید بخوانید

September 22, 2004

Posted by Hello

Posted by Hello

Posted by Hello

Posted by Hello

در قبرستان پرلاشز آدم دلش می خواهد بمیرد اگرمرگ این همه آرامش و زیبایی فراهم می آورد... پیش از ظهری بود که به قبرستان پرلاشز رفتم. شب قبل یا صبح همان روز باران باریده بود. حالا نمی بارید اما همه جا خیس بود و ابرهایی که آسمان را جسته گریخته می پوشاند، سایه روشنی توصیف ناپذیر بر گورستان پاشیده بود. قبرستان پرلاشز یک شهر است. خیابان دارد، کوچه پس کوچه دارد، محله دارد و خانه هایی در ریخت و قیافه های گوناگون، هرکدام به وسع صاحب خانه (درست مثل قبرستان تخت فولاد خودمان). در هرخانه، کسی خفته است برای ابد. شاید همان روح فضا، وقت هایی که ما مردگان نیستیم تا مزاحم شهر پرلاشز و ساکنان آن شویم، در آرامش ابدی این شهر به آمد و شدی پر رونق مشغول است. آرامشی آن قدر عمیق که می توانیم صدای تپیدن قلب خود را از اعماق بشنویم. قلبی که می تپد چرا که حضرت مرگ او را عجالتا به حال خود گذاشته است. قلبی که از فرط بی کاری می تپد و به همان بیهودگی هر کار عبثی که در هنگام بی کاری های مزمن، خود را به آن مشغول می کنیم. قبرستان پرلاشز، درست مثل تخت فولاد و کاملا برخلاف گورستان های بی روح و مزخرفی مثل باغ رضوان یا بهشت زهرا، تجسم کامل جهان پس از مرگ است. زنده ها در این قبرستان ها به مردگانی بدل می شوند زیرا این جا مرگ در هیئت شهر و فضا، شکل گرفته است و ما زنده ها که با مرگ بیگانه ایم، پس با روح این فضا بیگانه ایم. از جنس این مکان نیستیم. در جهان این مکان نیستیم و در منطق این مکان، ما اصلا نیستیم، وجود نداریم. این جا، در این شهرهای آرام، قاعده مرگ است و زندگی استثنا

September 15, 2004

در مدرسه ی چهارباغ اصفهان، که یکی از بناهای عمومی مهم عصر صفوی به شمار می آید، اتفاق بسیار جالبی می افتد: مادی فرشادی، یکی از مهم ترین مادی های اصفهان، از حیاط این مدرسه و کاروان سرای کنار آن (که بیش از 30 سال پیش به صورت یک هتل (هتل عباسی) بازسازی شد) می گذرد. مادی ها در تملک هیچ شخص یا سازمانی نیست. گذشتن یک مادی از حیطه ی یک بنا که اگرچه عمومی ست اما به هرحال تملک قانونی دارد، نمونه ی جالبی از آمیزش حیطه های خصوصی تر و عمومی تر را به نمایش می گذارد. جالب تر از همه هنگامی بود که عابر پیاده می توانست در ادامه ی سیر و سفر خود در حاشیه ی مادی، بدون برخورد با مانعی جدی، از حیاط مدرسه ی چهارباغ و هتل عباسی بگذرد و استمرار حس فضایی مادی را، آن چنان که در سایر نقاط شهر، در داخل حیاط این بناهای عمومی نیز درک کند
این بخشی از مقاله ای ست که دارم جان می کنم بنویسم ، عجالتا با عنوان مردم سالاری بناهای عمومی

September 03, 2004

چندروز پيش، جلسه‌ي بررسي طرح احياي باغ چهل ستون اصفهان بود در سازمان ميراث فرهنگي كل كشور. آدم‌هاي بسيار مهم آمده بودند براي بررسي اين طرح بسيار پراهميت و حرف‌هاي فوق‌العاده باارزشي گفتند و به نكات بي‌نهايت مهمي اشاره‌ كردند. و چون توضيحات بنده را درباره‌ي نورپردازي باغ و كاخ، البته به دليل خسته‌گي و به طول انجاميدن جلسه خيلي با دقت نشنيدند، نقدهاي مهمي را مطرح كردند تا انشالله در صد سال آينده اين طرح عظيم به اجرا درآيد و البته تا آن موقع آرشيوهاي الكترونيك و غيرالكترونيك، جاي كافي براي اين طرح‌هاي بسيار ارزشمند و مهم خواهند داشت.
روز بعد به اصفهان آمدم. در داخل يك دفتر كار با معماري‌اي فوق‌العاده پرت وپلا، يك ديوار طراحي كرده بودم به عرض هشتاد سانتيمتر و ارتفاع دو متر كه البته يك پيچيده‌گي‌هايي داشت. از صبح ساعت 9 تا ساعت 7 عصر ايستادم كنار استاد بنا و دانه دانه آجرها را با هم چيديم. و البته هيچ نكته‌ي پراهميتي در اين ميان نبود.