December 27, 2006

اين را بخوانيد اگر از اين فيلتر لعنتي ضخيم مي توانيد رد شويد

December 24, 2006








هر گوشه ي اين شهر تاريخي نهفته است

December 21, 2006

اغلب اوقات با خودم به زمان آزادي فكر مي‌كنم. وقتي اين‌ها نباشند. با خودم خيال‌ها مي‌بافم كه چه‌ها مي‌كنيم و چه‌ها نمي‌كنيم. به اعدام اعتقادي ندارم. دلم نمي‌خواهد تصوير دهشتناك روزهاي لعنتي سال 58 تكرار شود و عكس جنازه‌هاي سران رژيم با آن گردن‌هاي كلفت و ريش‌هاي پهن، حتا اگر بارها اعدام كردن‌شان هم سزاوار باشد، صفحه‌ي اول روزنامه‌ها را پر كند. هم از اين موج خشونت بدم مي‌آيد و هم فكر مي‌كنم اين‌ها را مجازاتي بيش‌تر از اعدام بايد. اين روزها مجازات تازه‌اي اختراع كرده‌ام: موزه‌ي 29 سال حكومت اسلامي. اين موزه البته گوشه و كنارهاي بسيار و پيچ در پيچ خواهد داشت از فيلم و نوشته و اسناد و عكس و … اما بخش مهمي از اين موزه، ساختمان‌هايي خطي (عرض كم و طول زياد) است. دو بدنه‌ي طولي اين ساختمان‌ها، يك‌پارچه از شيشه‌هاي سكوريت است و در درون آن‌ها، سران رژيم، با همان هيات روزهاي حكم‌راني، انگار كه هيچ اتفاقي نيفتاده است، روزگار مي‌گذرانند تا سرانجام به مرگي طبيعي درگذرند. از ساعت 9 هر روز صبح تا مثلا 7 عصر، مردم، از همه‌جاي ايران و جهان به تماشاي اين‌ها مي‌آيند. به تماشاي گذران روزگار كاملا طبيعي اين‌ها. و هم‌زمان، يا در آفيش‌هايي بزرگ يا در بلندگو، به‌چندين زبان، سوابق اين‌ها و آن‌چه كرده‌اند براي بازديدكنندگان گفته و بازگفته مي‌شود.

December 20, 2006

جیغ

جیغ زدم که زد. زد که جیغ زدم. زد که زوزه کشیدم. زد که ناله کردم. که گریه کردم. که خندیدم. و خندیدم که از خندیدن‌ام ترسیدم. که از خودم ترسیدم. که از مُردن‌ام ترسیدم. و باز جیغ کشیدم. که جیغ زدم. که زد. که زد. که شد. و شد که تمام شد. که تمام شدم و تمام شد. و شدم و شد.
جیغ زدم که زد. زد که جیغ زدم. و نمی‌خواست بزند که گفتم بزن. که بزند. که درد بکشم. که ببینم زنده‌ام. و به یاد بیاورم که فراموش کرده‌ام. می‌خواستم بزند. بزند که بشود. که بشود. که شد.
جیغ زدم که زد. زد که جیغ زدم. خم شده بودم. تا شده بودم. دولا شده بودم. آویزان شده بودم. چنگ زده بودم به شیر آب. به آب. به دوش. به حنجره‌ام. به سینه‌ام. به نفس‌هایم. چنگ زده بودم به جیغ‌هایم و به شیر آب. که بزند. که ببینم زنده‌ام. و زد. و زد. و زد که نفس‌ام بند آمد. که اشک‌هایم پاشید. و اشک‌هایم داغ‌تر از آب بود. و سنگین بود که گونه‌هایم سنگین شد. که چشم‌هایم سنگین شد. که نفس‌ام سنگین‌تر شد. که سرم سنگین‌تر شد. و خودم سنگ شدم. و سنگین شدم که فکر کردم می‌میرم. که فکر کردم مُرده‌ام. که فکر کردم دیگر نفس‌ام بالا نمی‌آید. که فکر کردم نگاه کنم به انگشت شست پای راست‌ام. و نگاه کردم. و ندیدم‌اش. که نبود. که پاهایم نبودند. و انگار زیر پاهایم خالی بود. و سیاه بود. و گود بود. و عمیق بود که چشم‌هایم سیاهی رفت. که دیگر جیغ نکشیدم. که ناله نکردم. که نفس نکشیدم.
جیغ زدم که زد. زد که جیغ زدم. و نفس‌ام که سنگین شده بود نمی‌گذاشت جیغ بزنم. که بزنم. که فکر کنم زنده‌ام. که مرگ را نبینم. و مرگ‌ام را نبینم. و چیزی نبینم. و سنگینیِ آب را حس کنم. و حس کنم که به پشت‌ام چنگ می‌زند. و شانه‌هایم را که چنگ می‌زد، گلویم را فشار می‌داد. و کمرم را که چنگ می‌زد، نفس‌ام را فشار می‌داد. و سینه‌هایم سنگ شده بودند. و قطره‌های آب به سنگینی قلوه‌سنگ بود. که سرم را تکیه داده بودم به میله. و صورت‌ام را چسبانده بودم به میله. و دست‌هایم را گرفته بودم به میله. و به شیر آب. و به آب. و به هوا. و به زمین و زمان. که بزند. که بزند. که فکر کنم زنده‌ام. و زنده‌ام که می‌شود. که می‌زند. که می‌شود. که بشود.
جیغ زدم که زد. زد که جیغ زدم. می‌زد که جیغ‌هایم زوزه شد. که ناله شد. که گریه شد. که خنده شد. و خنده شد که بیشتر ترسیدم. و ترسیدم که بمیرم. که از ترس‌ام ترسیدم. که مُردم‌ُ زنده شدم. که زنده شدم. و زنده شدم که فکر کردم زاییده‌ام. و فکر کردم زاییده‌ام که می‌خندم. و دیگر از زاییدن نترسیدم. و گونه‌هایم سنگین بود و می‌خندیدم. و می‌خندیدم که نزاییده‌ام. و نزاییده بودم که گریه می‌کردم. و صدایم می‌لرزید. و زانوهایم می‌لرزید. و ایستاده بودم. و سردم بود. و میان پاهایم داغ بود. و داغ بود که می‌سوزاند. و می‌سوزاند که خنده‌ام مثل فاحشه‌ها شده بود. که فاحشه شده بودم. و فکر کردم فاحشه‌ها همین‌طورند که گریه کردم. که به هِق‌هِق افتادم. که خم شدم. که تا شدم. که دولا شدم. که زد. که زد. و زد و دیگر جیغ نزدم. که جیغ نکشیدم. که نفس نکشیدم. که خفه شدم. و خفه شدم که نخندیدم. و دیگر اشک‌ام نپاشید. و دیگر چشم‌هایم ندید. و دیگر چیزی یادم نیامد. و آن روزها یادم نیامد. و بار اول هم یادم نیامد. و هیچ چیز یادم نیامد. و همان لحظه را هم فراموش کردم. و فراموش کردم که فراموش کرده‌ام. و فراموش کردم که زنده‌ام. که زنده بودم. که بودم. که بود. که شده بود. و دلم می‌خواست سینه‌هایم را محکم‌تر بچسباند به سینه‌هایش. و چسبانده بود که زنده شدم. که فهمیدم زنده‌ام. که یادم آمد زنده‌ام. که زنده شدم. که شدم. و تمام روز فکر کردم و باز چیزی به خاطر نیاوردم. و به خاطر نیاوردم که چه کرده‌ام. که چطور کرده‌ام. که چرا کرده‌ام. که چرا فراموش کرده‌ام. و چرا دلم می‌خواست بزند. بزند و جیغ بزنم. بزند که سنگ بشوم. بزند که آه بشوم. که تمام بشوم. و تمام بشود. و تمام که شد بگوید عزیز دلم. و تمام بشود. و تمام که شد دلم بخواهد که باشم. که باشم برایش. و باشم برایش برای همیشه. و تمام نشوم برایش برای همیشه.

مریم مجنون
مهر 85

December 09, 2006

December 06, 2006

دلم مي خواهد يك عصر جمعه كه هيچ كس نباشد بايستم وسط بازار قديم اصفهان و داد بزنم: سراي فخر. سراي گلشن. سراي سعادت. سراي آقا. سراي سفيد