كوب
February 22, 2013
«ننهخانم میگفت "هرکس صبح ناشتا تا چهل روز
پست سر هم دو مشت از آب زندهرود، آن هم کنار رودخانه، بنوشد صد سال عمر میکند و
حتماً حضرت خضر را میبیند. چون آبیار حقیقی زندهرود حضرت خضر است."»
از کتاب «یادداشتهای سفر اصفهان در سال 1303 شمسی»/
علی جواهر کلام
امروز که این را اینجا نقل میکنم، 4 اسفند 1391
است و حدود 9 ماه است که "زندهرود" خشک است؛ تاریک است. تاریکِ تاریک.
February 13, 2013
February 02, 2013
هستند آدمهایی که یکجوری واردِ زندگیِ آدم میشوند
و یکجورهایی هم میروند که میروند و ما را دیگر با آنها هیچ کاری نیست. کمتر
ممکن است شمارهی موبایل یا تلفنِ این جور آدمها را در موبایلم ذخیره کنم؛ مگر به
ضرورت.
دقیق یادم نیست؛ اما حدود سالهای 83 و 84 بود که یک
جیپِ پاژنِ لاجوردیِ 4 سیلندر خریدم؛ بههمت و توسطِ عموی دوستم داریوش باستانی،
از شخصی بهنامِ «حسین معمارزاده» که گویا ابزارفروشی سیار بود. قولنامهای در
کار نبود؛ اگر هم بود من آن را هیچوقت «رویت» نکردم.
اولینبار آقای معمارزاده را اتفاقی در خیابانِ اردیبهشت
دیدم. من که حضرتش را نمیشناختم؛ او بود که ماشین را شناخته بود. میخواستم سوارِ
ماشین شوم که کسی از پشتِ سرم گفت: «شوما سندی این ماشینا نمیخَی؟»
همیشه از «امور اداری»، از هر نوع و شکلی، فراری و
بیزار بودهام؛ و از آنجمله است انتقالِ سند و محضر و ثبت و... از همینرو، یکی
دوسالی ماشینی را سوار میشدم که رسما مالکِ آن نبودم. از آن خنده دارتر، یا شاید
هم گریهدارتر، اینکه هنوز گواهینامه هم نداشتم! باری؛ اگر نبود شوقِ سفر با آن
پاژنِ گردنکلفت، چهبسا هیچوقت بهصرافتِ گرفتنِ گواهینامه نمیافتادم. و هم
اگر بهاجبارِ قانونِ تعویضِ پلاکِ «خودروهای سواری» و ترس از توقیفِ ماشین و همان
میلِ وافرِ سفر نبود، قطعا هیچوقت پلاک ماشین را عوض نمیکردم؛ و تعویضِ پلاک به
وکالتی از آقای معمارزاده نیاز داشت. پلاک را عوض کردم. حالا پلاک و «برگِ سبز»ِ
ماشین بهنامِ من بود؛ اما سند نه!
گذشت و گذشت تا اواخر سال 88 که پاژن را فروختم.
خریدار البته میخواست که پلاک را بهنامِ خودش بزند؛ اما دلگندگیاش دستِ کمی از
خودم نداشت و برادران محرابی هم، که پاژن را برای کوه و دشت و شکار خریده بودند،
دو-سه سالی ماشینی را سوار بودند که سندش بهنام حسین معمارزاده بود و پلاک و «برگ
سبز»ش بهنامِ من! جالب اینکه پرداختِ 300هزارتومان از پولِ پاژن به انتقالِ سند
موکول بود و باز من همت نمیکردم!
بالاخره همین چند وقت پیش، برادرانِ محرابی هم پاژن
را به شخصی گویا ساکنِ تهران فروختند و پافشاریِ مالکِ جدید، و البته تمایل بنده
برای فکِ نامِ خود از ماشینی که خدا میداند دستِ کیست و کجا میگردد، مرا
واداشت، بعد از حدود 7 سال، به هزار زور-و-ضرب، دوباره در اعماقِ موبایل و مدارکِ
پاژن بروم دنبالِ آقای معمارزاده که هیچ از او خبری نداشتم و در این 6-7سال همیشه
با خودم فکر میکردم اگر مرده باشد چه کنم؟! خوشبختانه آقای معمارزاده را راحت
پیدا کردم و سرانجام، چند روز پیش، سندِ پاژنِ دودست گشته، بهنامِ نامیِ بنده
خورد و من هم به مالکِ جدید وکالت دادم برای فکِّ پلاک؛ تا بعد، خدا میداند کی؟،
او پلاک را عوض کند و سند از نامِ من به او منتقل شود.
بله؛ حالا دیگر میتوانم شمارهی آقای معمارزاده را
از موبایلم پاک کنم.