November 12, 2015

پیش‌ازظهر بود.؛ ظهر بود دیگر. دفتر بودم. بابا زنگ زدند که ناهار چی‌کار می‌کنی؟ میری خونه؟ گفتم فکر نکنم برسم. گفتند من یه‌کم جگر گرفتم بیا با هم بخوریم. گفتند کمه اما بیا. گفتم من 2 زودتر نمی‌رسم اون‌جا. گفتند خوبه تا من آماده کنم. 5 دقیقه به 2 رسیدم آن‌جا. 4 سیخ ساخته بودند از جگر و قلوه و چند پر دنبه. گفتم دنبه؟ گفتند آره. آتش مفصلی از میوه‌ی کاج هم به‌راه بود که برای جگر خیلی زیاد بود. باری در حیاط کباب کردیم و کنارِ بخاری خوردیم و هرچند ظهرها اهلِ جگر نیستم، خیلی لذت بردم. بعد یک‌ربعی روی یکی از مبل‌های اتاق پذیرایی خوابیدم. بابا کنارِ بخاری کتاب می‌خواندند. بعد هم خداحافظی کردم و رفتم.
غروب بود. شب بود دیگر. زنگ زدند گفتند: «من هنوز مستِ دیدارِ ظهرم


November 07, 2015

                برای مریم
نَقرِ نُقره بر دشت
سلخ‌ها
آبگینه از اشک
جیغِ جغد
سووووتِ مار
هووووی باد
زاویه‌ی غار
خار خار خار
از دشتِ شب
جیغِ شغال
می‌کِشد.

جا مانده‌ایم
راه نیست
آینه‌‌ها از شب لبریز
ما
از هم.
            اصفهان. آبان 94