ورسیونِ غیرنهایی!
«[...] و آنجا
هم بدونِ شک بخشی از یک خانه. برخوردِ یک بمب نمای آن را از هم درانده؛ قفسِ یک
پرنده هنوز در جایی که احتمالاً پذیراییشان بوده آویزان است...»
(ویرجینیا
وولف. نقل از: سوزان سونتاگ/ نظر به درد دیگران/ ترجمه احسان کیانیخواه/ نشر
گمان/ 1393)
«البته
معلوم است که فضا و نمای شهری قطعاً از جنسِ گوشتِ تنِ انسان نیست. با این حال،
ساختمانهای متلاشیشده نیز تقریباً به همان اندازه گویا هستند که اجسادِ کفِ
خیابان.»
(سوزان
سونتاگ/ نظر به درد دیگران/ ترجمه احسان کیانیخواه/ نشر گمان/ 1393)
- پذیرایی
این هم که حتمن پذیراییست
(پرده را تکان بده!)
شومینهی ویکتوریایی
سینه از گلولهها سوراخ
شکسته تاج
وانهاده
گود
اِشباع از اَشباحِ سرد
سیاه
آوار
آسمان تاق است
تاقِ قابِ دیوارهای رُمبیده
سررفته
از غبار
از حفر
از مغاک
از تهی
از ملال
چلچراغِ هزار شعله
در جوخهی آسمانِ مجلل
آونگون
هر شعله چکیده بر فرشهای ابریشم
«چون زرِّ گدازنده»[1]
«چکانیش» بر هوارهای تفتیده
توفیده
از وزشِ پردههای تور دریده
پردههای مخمل دریده
پردههای ساتن دریده
شمایلِ گچی
گچبری
مقرنس
بیسر
دستان
دهان
دریده
شکم
دریده
پَرکشان
از پنجرههای خالی.
دسته
پایههای مبلهای آنچنانی
گوشه
گوشه
گوشه
گوشههای خندههای یادگاری
در قابهای فتوخاطره
با شیشههای شکسته...
این عینک دیگر از کیست؟
- اتاقخواب
لتهای میزِ آینه را ببند!
تخت
خوابهای
خالی
از آه
آههای های
پاره از آوازِ لبریز
پاره
پاره.
کمد
قوارهی شلیک
لنگههای دربهدر
در جوخهی کاغذهای دیواریِ بیدیوار
(آی کاغذهای دیواری!
کاغذهای دیواری!)
برقِ آسمان
در مغاکِ گودِ آینههای آرایش
رژِ لبهای گزیده
لاکهای زخمی
سرمه چشمهای شکسته
سرخابهای تاریک
هر تَرَکِ هر لتِ لنگهبهلنگهی آن میزِ آینه
چشمی
لبی
گونهای
ابرویی
آسمانی.
لتهای میزِ آینه را ببند!
«دریا نیز میمیرد».[2]
- آشپزخانه
ناهار
صبحانه
شامِ آخر.
میزِ متروک!
میزِ متروک!
دری که کوبه ندارد
دری که دیوار ندارد...
اصفهان و همهی جهان. زمستان 94