June 25, 2017

یک هفته باید نروم سرِ کار؛ در خانه بمانم و کتابِ کوچکی را که مدت‌هاست طرحِ مبهمی از آن در خیال دارم، بنویسم. کتابِ کوچکی درباره‌ی این دو گربه‌مان و کارِ گربه‌داریِ ما و کوششی در پدیدارشناسیِ میلِ خودم به این "حیواناتِ  خانگی" و نوع و شکلِ رابطه‌ی ما با این دو "نفر" و به‌مناسبت، ملاحظاتی دربابِ این خانه و این حیاط. کتابی که در سطحِ جستار و کوته‌نوشت‌هایی کم‌و‌بیش شاعرانه در تب‌وتاب است؛ شاید همراه چندتایی عکس‌ و از این حرفا!

June 08, 2017

درست در محورِ تله‌ویزیون، روی میزِ جلوی کاناپه، سفره‌ی شامِ ما پهن است. لمیده‌ام روی کاناپه؛ زنم در آشپزخانه در تدارکِ اسبابِ سفره‌ی شام است. یکی‌یکی می‌آورد می‌دهد دستم و من همان‌جور خیره به تله‌ویزیون، یکی‌یکی بشقاب‌ها، لیوان‌ها، ظرفِ سالاد، یخ، نوشابه، بشقابِ سبزی‌خوردن و دیسِ جوجه‌کباب را از او می‌گیرم و می‌گذارم توی سفره. اخبار داغ است. چندتای آخری را البته خودش می‌آورد و می‌گذارد توی سفره؛ چون من، ظرفِ سالاد را، به‌جای آن که بگذارم توی سفره، همان‌طور خیره به تله‌ویزیون، دستم گرفته‌ام و کاهوها را یکی‌یکی همراه اخبار می‌بلعم.
دو خانمِ مجریِ اخبار، یکی پس از دیگری اخبار حمله‌های تروریستی در آرام‌گاهِ آیت‌الله خمینی و مجلس شورای اسلامی را می‌پاشند توی چشم و گوشِ خیره‌ی من. پای تصویر، زیرِ عنوانِ «خبر فوری»، سطرسطر، خلاصه‌ی همان اخبار می‌آید و می‌رود.
سفره چیده شده.
چند جوانِ 20 تا 25 ساله‌ی مسلح، با جلیقه‌های انتحاری، همین امروز صبح، هم‌زمان به آرام‌گاه و مجلس حمله کرده‌اند.
پرِ جوجه‌ای توی بشقابم می‌گذارم و آبلیمو می‌زنم.
تروریست‌ها به زبانِ عربی چیزهایی را عربده می‌کشند.
لای تکه‌نانی چند پر نعنا می‌گذارم و لقمه را می‌پیچم.
بیش از 10 نفر همین حوالیِ روزگار و زندگیِ ما کشته شده‌اند و چیزی حدودِ 40 نفر هم زخمی.
لقمه‌ی نان و نعنا را دهان می‌گذارم و جوجه را به نیش می‌کشم.
یکی از کشته‌شده‌های مجلس، خانم‌معلمی‌ست که نمی‌دانم از کجا (چه فرق می‌کند؟ از هرجا) آمده بوده برای «پی‌گیریِ مطالباتِ صنفی».
نوشابه را روی یخ‌های توی لیوان می‌ریزم تا حسابی خنک شود.
آیت‌الله خامنه‌ای می‌گوید «این ترقه‌بازی‌ها»...
دندان‌هایم را به هم می‌فشارم. از بالِ جوجه، استخوانِ نحیفی مانده. می‌اندازم کنارِ بشقاب و پرِ دیگری از دیس می‌گذارم وسطِ بشقابم.
رییس مجلس می‌گوید اتفاقات «جزیی‌«ست...
نفسِ عمیقی می‌کشم. کمی آبلیمو روی پرِ جوجه می‌ریزم.
دزدی آمده سنگی انداخته و رفته...
جوجه را که خوب مغز‌پخت شده، به نیش می‌کشم. چند پرِ نعنا دهان می‌گذارم و غیظم را فرو می‌خورم.
تله‌ویزیون جنازه‌ی پوشانده‌ی تروریست‌ها را نشان می‌دهد. مجری نگفت انگار که تماشای این تصاویر برای بعضی ناراحت‌کننده است.
چشم‌ها می‌بلعند.
قالیباف گفته است «باتهرانم»؛ انگار که این حمله‌ها فقط به تهران است! انگار که تهران تمامِ ایران است!
لیوانِ نوشابه را تا نیمه سرمی‌کشم. عاروقم را فرومی‌خورم.
مجری می‌گوید حجمِ اخبار حالا دیگر نسبت به صبح کم‌تر و کم‌تر می‌شود.

شامِ ما هم دارد تمام می‌شود. باقیِ نوشابه را از میانِ یخ‌های تهِ لیوان سرمی‌کشم. لیوان را روی سفره می‌کوبم و بغضم را فرومی‌خورم.
17 خرداد 96