وحی
پَرْکتر از جیغِ پرنده در کوه
غمینتر از طنینِ سُمضربهها بر سنگ
واحه در خودش تمام میشود
از تمامِ راهها
از خودش شروع میشود
واحه
واحه
از انزوای تختهسنگی
با آسمانی لبریز
در دل.
چشمِ
سنگاب
لرزید
از
سُمضربهها
بر
سنگ.
پیامبرِ گمشده از تختِ سنگها فرود
آمد
وحی در واحهی منزوی نازل میشود
از انزوای بُنان
انجیربُنان
پستهبُنان
از انزوای قیچ
آویشن
بادامِ تلخ...
به اتکای صخرههای دِبْش
برخیز!
که وحی
همین انعکاسِ فلق در سنگاب است
و این
طنینِ
غمینِ
سمضربههای بزهای کوهی
بر سنگ.
چشمِ
سنگاب
لرزید
از
سمضربهها
بر
سنگ.
روستای
کبودان. اردیبهشت 97