کوری
چشمهایم را تنگ میکنم
نبینم
تار ببینم
ببینم چهطوری میبینند آنها که چشمشان
ضعیف است؟
ببینم پدرم چهطوری میبیند؟
چهطوری نمیبیند؟
چند روزیست عینکِ نزدیکبین میزنم.
برای مطالعه عینک میزنم و این عینک یک اتمسفری میسازد برایم. وقتی کتاب میخوانم،
اطراف را از متنی که میخوانم تیز میبُرَد.
از گوشهچشم که به اطرافِ متن نگاه
میکنم
همهجا تار است
و متن که واضح است از همهجا جداست
و عینکم مرا تیز میبرد دوباره در
محیطِ متن
در تنها کادرِ واضحِ تمیزِ شارپ.
گاهی سرم را از متن بلند میکنم و
اطراف را نگاه میکنم از پشتِ عینکِ نزدیکبین
و همه چیز تار است
و سرم درد میگیرد
و حس میکنم میخواهم بالا بیاورم
نگاه میکنم
نگاه میکنم
و فکر میکنم پدرم لابد همه چیز را
همینجورها
میبیند
نمیبیند.
آرش
اخوت. تیر 99