كوب
April 13, 2004
آقاي قاضي مرتضوي شده اند مدير نمونه ي كشور! لابد چندي ديگر رييس عراقي تبارشان هم مورد لطف ملوكانه ي مقام رهبري قرار مي گيرند
بايد خنديد؟ گريه كرد؟ فحش داد؟ فرياد زد؟ يا ساكت ماند تا ببينيم اين ها بعد از اين ديگر مي خواهند چه كنند؟
بايد خنديد؟ گريه كرد؟ فحش داد؟ فرياد زد؟ يا ساكت ماند تا ببينيم اين ها بعد از اين ديگر مي خواهند چه كنند؟
April 12, 2004
كافه خوب ميدان سن ميشل، درس هاي ميس استاين، نسل گمشده، شكسپير و شركا و... پاريس را هرگز پاياني نيست." از كتاب "عيش مدام" نوشته ي ارنست همينگوي"
نشاني هايي دارم كه در شهر پاريس بايد به دنبال آن ها بروم. شهري كه تا به حال نديده ام اما انگار مي شناسمش و نشاني هاي آن را بلدم. نشاني هايي در آن دارم؛ نشاني هايي آن قدر سرراست كه انگار مي توانم از همين جا در اصفهان سوار شوم و آن جا پياده شوم
يك: شماره ي 55. بلوار من پارناس. اين جا دفتر معماري محمد رضا مقتدر است
دو. شماره ي 67. خيابان ورنيو. اين جا دفتر معماري آلن دوبرول است كه در اوايل قرن بيست ميلادي، سال ها در ايران به سر برد و بر معماري معاصر ايران تاثير بسيار گذاشت
سه. شماره ي 37. خيابان بوشري. "درست روبه روي كليساي نوتردام" در "كيلومتر صفر پاريس". كتاب فروشي مشهوري به نام " شكسپير و شركا" كه در كمي كم تر از صد سال پيش توسط سيلويا بيچ تاسيس شد و بيش از آن كه يك كتاب فروشي ساده باشد، يك مركز يا محفل فرهنگي كوچك اما مهم بود. جيمز جويس، ارنست همينگوي، آلن گينزبورگ، گرترود اشتاين، ازرا پاوند، پل والري، ژان پل سارتر، سيمون دوبووار و بسياري از نويسندگان دوران ساز، در دوره هاي مختلف، سال هاي سال به اين كتاب فروشي رفت و آمد كرده اند. رمان "اوليسس"، اول بار به همت سيلويا بيچ و كتاب فروشي شكسپير و شركا منتشر شد
سال ها از مرگ سيلويا بيچ مي گذرد اما كتاب فروشي شكسپير و شركا- در شماره ي 37 خيابان بوشري، "درست روبه روي كليساي نوتردام"- همچنان برجاست و يكي از معتبرترين كتاب فروشي هاي انگليسي زبان اروپا به شمار مي رود. جرج ويتمن، نوه ي والت ويتمن، كه خود اكنون پيرمرد 80 ساله اي ست، به همراه دختر خوانده ي جوانش، سيلويا، شكسپير و شركا را اداره مي كند. مسافراني كه از راه هاي دور به پاريس و به اين كتاب فروشي مي روند، مي توانند تا هروقت كه بخواهند در اين جا بمانند فقط به سه شرط: يك- روزي يك كتاب بخوانند. دو- كمي در كارهاي كتاب فروشي كمك كنند. سه- شرح كوتاهي از خود و زندگي شان در دفتر خاطرات كتاب فروشي بنويسند. ساعت 12 شب، هنگامي كه شكسپير و شركا پس از 12 ساعت كار بي وقفه تعطيل مي شود، به هر كس كه خيال ماندن دارد، يك كيسه خواب داده مي شود و مسافران كتاب خوان، هريك در گوشه اي از كتاب خانه سر بر باليني آرام، گم شده در ميان هزارتوي هشتاد هزار كتاب، به خواب مي رود و اگر كسي را خواب درنربايد مي تواند همچنان به خواندن كتاب ادامه دهد تا صبح كه جرج ويتمن پير با بشقابي سوپ طلوع كند.
اطلاعات مربوط به شكسپير و شركا را از مقاله ي " شكسپير و شركاي امروز" نوشته ي احمد اخوت گرفته ام كه در شماره ي 172 مجله ي جهان كتاب چاپ شده است. نويسنده ي مقاله ي "شكسپير و شركاي امروز" در پايان مقاله ي خود مي نويسد: "خدا را چه ديديد، يك وقت شما هم از پاريس سر درآورديد. نشاني آن [" شكسپير و شركاي امروز"] را داشته باشيد بد نيست."
آه اگر بتوانم يك شب در آن كتابخانه بخوابم!
نشاني هايي دارم كه در شهر پاريس بايد به دنبال آن ها بروم. شهري كه تا به حال نديده ام اما انگار مي شناسمش و نشاني هاي آن را بلدم. نشاني هايي در آن دارم؛ نشاني هايي آن قدر سرراست كه انگار مي توانم از همين جا در اصفهان سوار شوم و آن جا پياده شوم
يك: شماره ي 55. بلوار من پارناس. اين جا دفتر معماري محمد رضا مقتدر است
دو. شماره ي 67. خيابان ورنيو. اين جا دفتر معماري آلن دوبرول است كه در اوايل قرن بيست ميلادي، سال ها در ايران به سر برد و بر معماري معاصر ايران تاثير بسيار گذاشت
سه. شماره ي 37. خيابان بوشري. "درست روبه روي كليساي نوتردام" در "كيلومتر صفر پاريس". كتاب فروشي مشهوري به نام " شكسپير و شركا" كه در كمي كم تر از صد سال پيش توسط سيلويا بيچ تاسيس شد و بيش از آن كه يك كتاب فروشي ساده باشد، يك مركز يا محفل فرهنگي كوچك اما مهم بود. جيمز جويس، ارنست همينگوي، آلن گينزبورگ، گرترود اشتاين، ازرا پاوند، پل والري، ژان پل سارتر، سيمون دوبووار و بسياري از نويسندگان دوران ساز، در دوره هاي مختلف، سال هاي سال به اين كتاب فروشي رفت و آمد كرده اند. رمان "اوليسس"، اول بار به همت سيلويا بيچ و كتاب فروشي شكسپير و شركا منتشر شد
سال ها از مرگ سيلويا بيچ مي گذرد اما كتاب فروشي شكسپير و شركا- در شماره ي 37 خيابان بوشري، "درست روبه روي كليساي نوتردام"- همچنان برجاست و يكي از معتبرترين كتاب فروشي هاي انگليسي زبان اروپا به شمار مي رود. جرج ويتمن، نوه ي والت ويتمن، كه خود اكنون پيرمرد 80 ساله اي ست، به همراه دختر خوانده ي جوانش، سيلويا، شكسپير و شركا را اداره مي كند. مسافراني كه از راه هاي دور به پاريس و به اين كتاب فروشي مي روند، مي توانند تا هروقت كه بخواهند در اين جا بمانند فقط به سه شرط: يك- روزي يك كتاب بخوانند. دو- كمي در كارهاي كتاب فروشي كمك كنند. سه- شرح كوتاهي از خود و زندگي شان در دفتر خاطرات كتاب فروشي بنويسند. ساعت 12 شب، هنگامي كه شكسپير و شركا پس از 12 ساعت كار بي وقفه تعطيل مي شود، به هر كس كه خيال ماندن دارد، يك كيسه خواب داده مي شود و مسافران كتاب خوان، هريك در گوشه اي از كتاب خانه سر بر باليني آرام، گم شده در ميان هزارتوي هشتاد هزار كتاب، به خواب مي رود و اگر كسي را خواب درنربايد مي تواند همچنان به خواندن كتاب ادامه دهد تا صبح كه جرج ويتمن پير با بشقابي سوپ طلوع كند.
اطلاعات مربوط به شكسپير و شركا را از مقاله ي " شكسپير و شركاي امروز" نوشته ي احمد اخوت گرفته ام كه در شماره ي 172 مجله ي جهان كتاب چاپ شده است. نويسنده ي مقاله ي "شكسپير و شركاي امروز" در پايان مقاله ي خود مي نويسد: "خدا را چه ديديد، يك وقت شما هم از پاريس سر درآورديد. نشاني آن [" شكسپير و شركاي امروز"] را داشته باشيد بد نيست."
آه اگر بتوانم يك شب در آن كتابخانه بخوابم!
April 06, 2004
تازه يادداشت سبز را نوشته بودم و در نشئه ي هواي خوب و نور و از اين حرف ها بودم كه ديدم: "انسان در ایران، ارزشی ندارد". يادمان باشد
سبز سبز سبز اشباع شده ام از سبز احساس مي كنم بايد بميرم از بس هوا و نور خوب است. تا به حال چنين حسي نداشته ام. اين سي و سومين بهار است. آيا به خاطر همين عدد است؟ احساس مي كنم بايد بميرم
April 05, 2004
در سايت هاي ايراني يا به عبارت بهتر سايت هاي فارسي، به دو اشتباه فاحش و مكرر و البته غم انگيز زياد برمي خوريم
يك: استفاده از واژه ي "گفتمان" به جاي "گفت و گو" و
دو: استفاده از حرف "ه" به جاي كسره. مثلا وقتي مي خواهند بگويند "ساز ايراني" مي نويسند:"سازه ايراني". اين البته به گمانم به دليل نوشتن به فارگليسي ست كه به ناگزير صداها نيز بايد به صورت حروف نوشته شوند و خدا مي داند به كجا مي انجامد. اين نگراني را البته براي نوشتن خودم هم دارم گاهي
يك: استفاده از واژه ي "گفتمان" به جاي "گفت و گو" و
دو: استفاده از حرف "ه" به جاي كسره. مثلا وقتي مي خواهند بگويند "ساز ايراني" مي نويسند:"سازه ايراني". اين البته به گمانم به دليل نوشتن به فارگليسي ست كه به ناگزير صداها نيز بايد به صورت حروف نوشته شوند و خدا مي داند به كجا مي انجامد. اين نگراني را البته براي نوشتن خودم هم دارم گاهي