مالیخولیای ویرانهها یا عباراتِ ویرانی
«بنابودگی» یعنی مفهوم یا ذات یا
ایدهی استقرار یا قرارگرفتن در جایی بههر نحوی. «بنا» فقط عمارت نیست. میگوییم
«بناست چنین کنیم»؛ یعنی قرار است... بنابودگی، شکلی از بودن است. شکلِ مهم و
غالب/قالبِ بودن است. بودن عمدتن با «استقرار» (و استقرار فقط ماندن و سکون نیست)
عملی میشود. باید مستقر شویم، قرار بگیریم تا باشیم و بمانیم. بنابودگی، مفهومِ
همین نوع و نحوِ بودن است.
بنابودگی، در شکلهای متنوعی اتفاق
میافتد که شاید مهمتریناش، یا چشمگیرتریناش، عمارت و معماریست. عمارت و
معماری اما، مرحلهی عینیشدن و کالبد یافتن یا کالبدیشدنِ بنابودگیست. کوچ اما،
مثلن نمونهای از بنابودگیست؛ بیآن که عمارت و معماریِ ماندگار و مفصّلی داشته
باشد. عمارتِ کوچ، حداقل و موقتیست؛ در حدِ یک سرپناهِ سبُک که میشود بهسرعت
برپا کرد و بههمان سرعت برچید.
ویرانهها یا ویرانی، اضمحلالِ کالبد
است اما نه اضمحلالِ بنابودگی. بهگونهای تناقضنما، ویرانی، انباشتِ توده و
کالبد است که جسمِ جسیمِ کالبد را غلیظتر و قویتر میکند. ویرانی، تودهی معماری
و عمارت و کالبد را، در خالیِ فضا تلانبار و انباشت میکند؛ پس کالبد را بیشتر
از عمارتِ ناویران بهرخ میکشد؛ اما کالبدی نامعیّن و نافرم. ویرانی، کالبد را به
خمیره، به انباشتِ موادِ اولیه یا مصالح تبدیل میکند. با اینهمه اما، بنابودگی
را، ویرانی کاری نمیتواند بکند. بنابودگی، چون یک ایده یا مفهوم یا ذات است، با
هرچه ویرانی هم، همچنان هست. حتا شاید هرچه ویرانه، ویرانتر باشد، بنابودگی،
مثلِ روحِ مکانی پرسهزن و گریخته از کالبد، نمودارتر میشود. تصور کنید ویرانههایی
را که چیزی نیستند جز تلانبارِ مشتی خاک که شکلِ بسیار مبهمی از بنا (کالبد) را
دارند. میدانیم اینجا بنایی بوده است؛ اما از کالبد و فضاهای آن هیچ، هیچ نمیبینیم
و نمیدانیم. فقط میدانیم روزی کسانی اینجا «بوده»اند؛ اینجا بنا بودهاند. میدانیم
اینجا روزی بودنی، بنابودنی، بوده است.