حیاطِ خانهی ما حیاطِ کوچکیست؛ حدودن 5/4 در (با احتسابِ ایوان) 8 متر. در
این حیاطِ کوچک، پنج باغچهی کوچک و بزرگ داریم (از 20 در 20سانت تا 80 در 150
سانت) و یک حوضِ کاشیِ حدودن 90 در 90 سانتیمتر. جز گلهای فصل، در این باغچهها،
یک تاکِ انگور هست؛ یک درخت سیبِ سبز؛ یک درختِ انارِ 4 ساله؛ یک درخت نارنجِ دو
سه ساله و کمی هم سبزی یا در باغچهها، یا مثلِ امسال در یکی دو گلدانِ کوچک و
بزرگ.
هر سال گلهای فصل را عوض میکنیم و گاهی در طولِ سال، در یک باغچه چند نوبت
گل میکاریم. صبحهای تعطیل، بهخصوص در فصلهای خیلی گرم، بهجای سنتِ بیابانگردیِ
روزهای تعطیلمان، بیشتر در حیاط، در سایهی داربستِ مو مینشینیم به کتاب
خواندن؛ با زمینهی صدای چکیدنِ آب در حوض و البته صدای ماشینها و موتور سیکلتهایی
که از خیابانِ «شریانیِ درونمحلهای»(!) ما میگذرند.
در حیاط مینشینم به کتاب خواندن و خیالپختن؛ درحالی که دلم از بیابان لبریز
است؛ اما بیابان دور است؛ گرم است؛ و عزیمت، دشوار.
اینها، بازنمودها و شبیهسازیهای مذبوحانهی ما از طبیعتیست که تنبلیِ ما،
برای گریختن از آن، یا حداقل عزیمت نکردن به آن، بهانهها دارد.
این حیاط، این حیاطهای ما، که گاهی آن را، بهگونهای مضحک و احساساتی و
خودنما، به «حیات» یاد میکنیم و اصرار داریم که دیگران متوجه باشند که این یک
اشتباهِ سهویِ املایی نیست، تصویرِ حقارتِ مذبوحانهی شهرنشینیِ ماست. این
مذبوحانگی و استیصال، بهخصوص وقتی بیشتر رخ مینماید و عمیقتر میشود که در
روزهای خیلی گرم، کمی از اول صبح که بگذرد، درحالی که هوای حیاط هنوز قابلتحمل
است، از شدتِ گرمای داخلِ ساختمان، باید درها را ببندیم و کولر روشن کنیم! آنوقت
است که ماهیتِ اصلیِ حیاط/حیاتهای ما رخ مینماید: «طبیعتی» فقط برای تماشا از
پشتِ شیشههای بسته! «طبعیت»ِ در ویترین! چیزی بهمضحکیِ آکواریوم. چهقدر کیچ! چه
حقیر!