حجاب/بیحجاب
در
گروهی تلگرامی گفتوگو یا درواقع یک «چت» بهشرحِ زیر سر گرفت: (عین عبارات نقل میشود.)
خانم
آ: ۶ آذر ۱۴۰۱، [...] چهارباغ
[عباسی] دو نیم شده، بیحجابها این سمت خیابان میروند و از آن جوی وسط گذر نمیکنند.
خانم
ش: بهتر نیست
روی واژه بیحجاب تجدید نظر کنید؟
خانم
آ: آره اتفاقا
بهش فکر کردم. خلاصه ما این طرف بودیم آنها آنطرف.
خانم
ش: مرسی
:))) 🍀
من: مشکل کلمه «بیحجاب»
چیه؟ بهنظرم یه دیسیپلینه.
خانم
ش:
پوشش آزاد و از روی عقل و شعور مقابل حجاب نیست که با حجاب و بیحجاب بشه.
خانم
آ:
کلمهی مناسبش برای متن چیه؟به طور مشخص میخواستم بگم اگر روسری سرت نبود از سر امادگاه
تا بعد از مدرسهی چهارباغ راه نمیرفتی.میآمدی اینطرف خیابان.
خانم ش: حقیقتا انقد مسخرس برای این داستان دنبال کلمه بگردی که هربار بهش فکر میکنم
برام نتیجه نداره، پوشش آزاد حق هرکسی هست.
من: «حجاب» در کانتکست
ایران امروز معنی مشخص و حکایت از اجباری بودن داره اغلب. پس «بیحجاب» هم معنای مهمی
داره.
خانم ش:
اون اسمش روشه، حجاب اجباری.
من: آخه در ایران اسمش روش نیست. حجاب، هم آزاد هم اجباری را دربر میگیره و بیحجاب
هم میشه یه دیسیپلین قابل دفاع.
خانم
ش: اگر بخوایم
از اونچه تو ایران هست تبعیت کنیم بیحجاب لیبل قابل دفاع نیست.
من: احتمالن این تکجملههای
بدون توضیح که داریم ردوبدل میکنیم موجب سوتفاهمهایی برای همدیگر و برای دیگران باشد
اما اتفاقن بهنظرم دقیقن در ایران که حجاب بهعنوان یک ارزش یا امتیاز معرفی و درواقع
القا شده، بیحجابی یک دیسیپلین یا هویته حتا.
[پایانِ
گفتوگو.]
حالا میخواهم این گفتوگو
را یکجورهایی با خودم یا با مخاطبِ خیالیِ این یادداشت ادامه بدهم؛ هرچند شاید یکجورهایی
یکطرفه به قاضی رفتن باشد درحالی که خانمِ ش اینجا نیستند تا بتوانند بحثشان را
ادامه بدهند؛ اما ایشان هم میتوانند بنشینند دقیقتر و مشروحتر حرفشان را بنویسند.
1. حرفِ من کموبیش
همینهاست که در گفتوگوی بالا گفتهام: در زمینهی جامعه و حکومتی که بهصورتی
ایدولوژیک و بهشدت ارزشی و فرمایشی و ایجابی، «حجابِ اسلامی» را فراتر از توصیه،
تحمیل و اجبار میکند، «بیحجابی» و «بیحجاب» چند ویژهگی یا مشخصه یا مولفهی
هویتی دارد:
نوعی
نافرمانی یا تمردِ مدنی از این اجبار است.
علاوهبر
وجهِ سلبیِ این نافرمانی، بیحجابی وجهِ ایجابیِ خود را هم دارد؛ هرچند این وجهِ
ایجابی، مثلِ هر پوششِ آزادِ متعارفی، برخلافِ «حجابِ اسلامی»، عبارت نیست
از ضابطه و مقررات گذاشتن برای عمومِ مردم که چه و چهگونه بپوشند و چه و چهگونه
نپوشند و از هیچ «واجب» حکایت ندارد.
«بیحجابی»، نوعی هویت
یا دیسیپلینِ آگاهانه است یا میتواند باشد و بهواسطهی این دیسیپلین، نمیتوان
«بیحجاب/بیحجابی» را الزامن بهمعنای سلبیِ خودبهخودی و ناآگاهانه
یا بیمبالات تعبیر کرد.
2. تبیینِ حرفِ خانمِ
ش از این که چرا در «واژه بیحجاب»، بهتر است «تجدیدنظر» کنیم، در این «چت»،
احتمالن ناقص مانده یا من هنوز دقیق متوجه حرفِ ایشان نمیشوم. یک احتمال یا تحلیل
اما این میتواند باشد که این برنتابیدنِ «بیحجاب» بهعنوانِ یک دیسیپلینِ قابلدفاع
و باهویت، از یکجور «ارزش» برمیآید که ما در جامعه و زیستِ ایرانیِ معاصر، چهبسا
بهشکلی ناخودآگاه و نهادینه و گفتمانی، برای حجاب قایلیم و با آن بار آمدهایم و
این ارزشِ ناخودآگاه سبب میشود که وقتی بهشکلی خودآگاه با دوگانه یا همآوریِ «حجاب»
و «بیحجابی» در عرصهی عمومی (و چهبسا حتا خصوصی) مواجه میشویم، «بیحجاب/بیحجابی»
را یکجور ضدِ ارزش یا نوعی نفیِ منفعلانه و بیمبالات میپنداریم، برایش وجه و
اعتباری ایجابی قایل نیستیم و برای همین از آن اکراه داریم؛ حتا اگر در عمل برای
دوگانهی حجاب و بیحجابی، بهتساوی اعتبار قایل باشیم.
من خیال میکنم اتفاقن
بهرسمیت شناختنِ اتلاقِ «بیحجابی» به نوعِ متعمدانهای از پوششِ عمومی در زمینهی
جامعهی ایرانیِ معاصر، حتا باوجودِ احتمالن تضادی که با «حجاب» دارد، موضوعِ مهمیست؛
بهشرطِ این که این دوگانه، به یک پارادوکسِ عملی، که یکی دیگری را نقض میکند،
تبدیل نشود.
نکتهی جالب این است
که این دوگانه، بهصورتِ عملی و البته روادارانه در عرصهی زندگیِ روزمرهی
ایرانی هم، تا حدِ قابلتوجهی محقَّق شده است. یعنی در غیابِ چوبوچماقِ تمامخواهِ
حکومتی، باحجاب و بیحجاب، در عرصهی زندگیِ عادی، کموبیش مسالمتآمیز کنارِ هم
به زندگیِ خود ادامه میدهند؛ بیآن که یکی دیگری را بخواهد نقض کند. آن «کموبیش»
را البته نباید از قلم انداخت؛ چه، در عرصهی زندگیِ ایرانی، بهخصوص پس از بیش از
40 سال زندگی در سیطرهی تمامخواهیِ دینِ حکومتی، حجاب بهمثابهِ ارزشِ بیچونوچرا،
بهویژه در لایهها و قشرهایی از جامعه، نهادینه و «طبیعی» شده است؛ آنقدر که حتا
در غیابِ آن چوبوچماقِ حکومتی هم، بخشی از مردمِ عادی همواره برای تحمیلِ حجاب به
دیگران، آماده و «آتشبهاختیار» است. باوجودِ این من خیال میکنم اگر دوگانهی
حجاب/بیحجاب، بهعنوانِ یکی از وجهها یا فرمهای مدنیت و رواداریِ مدنی، بتواند
(که بهنظرم میتواند و توانسته است) در متن و بطنِ زندگیِ ایرانی تاب بیاورد، بهتدریج
و نسل بعد از نسل، چیزِ چندانی از آن «آتش بهاختیاری» باقی نخواهد ماند یا اگر
هم بماند، عاملیتِ چندانی دیگر نخواهد داشت.
این که از این دوگانه
(که به وجهِ «عادی» و روزمرهی آن اصرار دارم) میتوان به سطح یا مراحلِ دیگری از
رواداریِ اجتماعی و سیاسی ارتقا یافت یا نه (که بهنظرم حتمن میتوان) بحثِ قابلملاحظهایست
که حوصله و بضاعتی دیگر میطلبد.
آرش
اخوت. اصفهان. آذر 1401