كوب
February 26, 2005
آب در کوزه و ما گرد جهان می گردیم. هرچند این کوزه از ما دور است
کتاب پرتره هایی از اصفهان، بخش مهمی از کاری را که رویش می خواهد انجام دهد، عملی کرده است. و آفرین به خانم پریسا دمندان که عطای دستگاه سانسور جمهوری اسلامی را به لقایش بخشید و کتابش را جای دیگری چاپ کرد. فقط افسوسش می ماند برای ما محبوس ماندگان در این قفس تنگ "وطن" که خدا می داند کی دستمان به این کتاب ارزشمند می رسد. همان افسوسی که دیگر داریم به اش خو می کنیم زیرا بارها تجربه کرده ایم
کتاب پرتره هایی از اصفهان، بخش مهمی از کاری را که رویش می خواهد انجام دهد، عملی کرده است. و آفرین به خانم پریسا دمندان که عطای دستگاه سانسور جمهوری اسلامی را به لقایش بخشید و کتابش را جای دیگری چاپ کرد. فقط افسوسش می ماند برای ما محبوس ماندگان در این قفس تنگ "وطن" که خدا می داند کی دستمان به این کتاب ارزشمند می رسد. همان افسوسی که دیگر داریم به اش خو می کنیم زیرا بارها تجربه کرده ایم
February 18, 2005
February 07, 2005
چند روز پیش که داشتم کاغذهایم را شخم می زدم، به این نامه برخوردم که برای بابا نوشته بودم، آن روزها که نام ها و سایه ها در یکی دو نسخه ی زیراکسی آماده شده بود و هنوز نرفته بود برای چاپ و ما حواریون می خواندیم. این متن که این جاست، البته کمی کوتاه تر از نامه ی اصلی ست
رمان نام ها و سایه ها را با لذت تمام خواندم. به نظر من کار فوق العاده ای ست. ای کاش می شد یا بشود چاپش کرد. مطمئنم اگر این مملکت خلاء نباشد، این صدا به گوش کسانی خواهد رسید. اما چند نکته را می خواستم یادآور شوم. البته پرواضح است که چنین کاری را باید چندبار خواند. من فرصت چندبار خواندن این رمان را نداشتم، اما بسیار مواقع بود که قسمت هایی را دوباره یا سه باره مرور می کردم.
یک. این رمان، مثل آینه هایی ست تو به تو که از تصویر/صدای راوی های گوناگون تشکیل شده. هر تصویر/ صدایی، دیگری را در خود منعکس می کند. آدم های این داستان، با زبان و لحن ساخته می شوند. هر کاراکتری، یک لحن است یا برعکس. و هر لحنی، برشی از تاریخ این سرزمین. حالا (زمان حال رمان) یکی از این راوی ها این همه را گرد می آورد و می گذارد کنار هم. اما یک آینه (= تصویر/ صدای راوی) دیگری هم هست که عبارت باشد از محمد رحیم اخوت. پروین دخت ترشیزی در آغاز پیش گفتار می گوید: من این رمان یا نمی دانم چی را چند سال پیش نوشته ام. و به نظر من این جمله همه چیز را خراب می کند. همه ی آن چه که پروین نوشته است، واقعا و در اصل یادداشت های روزانه و خصوصی اوست. برای خودش نوشته. شاهدش هم لحن اوست و بخصوص آن جاها که می گوید بمیرم الهی. او قصد نوشتن رمان نداشته که هیچ، آن کاراکتری که من شناختم، از آن درجه از درک هنرمندانه برخوردار نیست که بتواند بر چنین مجموعه ای نام رمان بگذارد.این کار فقط می تواند کار همان نام مستعاری باشد که به عنوان نویسنده انتخاب شده، یعنی محمد رحیم اخوت. یعنی یکی از راوی های متعدد این رمان
پروین دخت البته این ها را از میان آن همه نوشته انتخاب کرده و کنار هم گذاشته است اما به نظر من، انتخاب این نوشته ها، و مشخصا نوشته های خان دایی، از میان آن همه نوشته ی دیگر، تا حدود زیادی می تواند اتفاقی باشد زیرا به قول خودش، بقیه ی نوشته ها، نوشته های مفهوم و نامفهومی ست که هیچ خاطره یی را در من بیدار نمی کند. یا از آن سردر نمی آورم. او به ناگزیر می گوید: فکر می کنم باید به همان چیزهایی که هست، همان نوشته های داستان گونه یی که با آن نثر کهنه دنبال هم ردیف کرده، قانع باشم. بنابراین گزینش پروین دخت، گزینشی برای تالیف یک رمان نیست. براین اساس، ترتیب فصل ها را هم می توان به هم ریخت و برای همین معتقدم فصل ها شماره نمی خواهند. چه بسا پروین دخت، خود متوجه داستان رمان و ساختار آن نشده باشد. او البته بر این مجموعه پیش گفتاری می نویسد، اما اگر محمدرحیم اخوت به او بگوید که این پیش گفتار برای یک رمان است، پروین دختی که من شناختم، به یقین می زند زیر خنده و می گوید مگر رمان هم پیش گفتار دارد؟
دو. زیرنویس ها گاهی تصنعی به نظر می آید. از آن جمله است زیرنویس صص 19، 76، 129و بخصوص 161. به نظرم این ها فقط بهانه ای ست برای یادآوری حضور پری دخت در کنار متن و به رخ کشیدن تکنیک. برعکس، زیرنویس ها گاهی بسیار عالی و به جاست. مثل زیرنویس صفحه ی 177
سه. خان دایی، که یک راوی دانای کل است و نویسنده ی آن داستان های پرکشش و کش دار، البته در پردازش نثر و روال ساری کلام بسیار تواناست. اما این آدم با یک هنرمند داستان نویس فرق می کند. او خیلی خوب قصه تعریف می کند. او حکایت می کند. پس نمی تواند صلاح الدین و غزاله را از طریق نوشته یکی کند. ص 150
چهار. در فصل یازدهم، پری دخت داستانی را که نوشته فقط تعریف می کند. از زبان و لحن آن داستان (روایت) خبری نیست. فقط انگار با موضوع کار داریم و می خواهیم مقصودی را برسانیم. چنین کاری در ساختار این رمان، به نظر من جایی ندارد و اضافی ست. این پرگویی ست. پرگویی منفی و فرق می کند با پرگویی های نوشته های خان دایی که هرچند پرگویی ست اما در این رمان لازم است.
پنج. نمی توانم قهقهه های کاراکتری مثل خان دایی را تصور کنم
رمان نام ها و سایه ها را با لذت تمام خواندم. به نظر من کار فوق العاده ای ست. ای کاش می شد یا بشود چاپش کرد. مطمئنم اگر این مملکت خلاء نباشد، این صدا به گوش کسانی خواهد رسید. اما چند نکته را می خواستم یادآور شوم. البته پرواضح است که چنین کاری را باید چندبار خواند. من فرصت چندبار خواندن این رمان را نداشتم، اما بسیار مواقع بود که قسمت هایی را دوباره یا سه باره مرور می کردم.
یک. این رمان، مثل آینه هایی ست تو به تو که از تصویر/صدای راوی های گوناگون تشکیل شده. هر تصویر/ صدایی، دیگری را در خود منعکس می کند. آدم های این داستان، با زبان و لحن ساخته می شوند. هر کاراکتری، یک لحن است یا برعکس. و هر لحنی، برشی از تاریخ این سرزمین. حالا (زمان حال رمان) یکی از این راوی ها این همه را گرد می آورد و می گذارد کنار هم. اما یک آینه (= تصویر/ صدای راوی) دیگری هم هست که عبارت باشد از محمد رحیم اخوت. پروین دخت ترشیزی در آغاز پیش گفتار می گوید: من این رمان یا نمی دانم چی را چند سال پیش نوشته ام. و به نظر من این جمله همه چیز را خراب می کند. همه ی آن چه که پروین نوشته است، واقعا و در اصل یادداشت های روزانه و خصوصی اوست. برای خودش نوشته. شاهدش هم لحن اوست و بخصوص آن جاها که می گوید بمیرم الهی. او قصد نوشتن رمان نداشته که هیچ، آن کاراکتری که من شناختم، از آن درجه از درک هنرمندانه برخوردار نیست که بتواند بر چنین مجموعه ای نام رمان بگذارد.این کار فقط می تواند کار همان نام مستعاری باشد که به عنوان نویسنده انتخاب شده، یعنی محمد رحیم اخوت. یعنی یکی از راوی های متعدد این رمان
پروین دخت البته این ها را از میان آن همه نوشته انتخاب کرده و کنار هم گذاشته است اما به نظر من، انتخاب این نوشته ها، و مشخصا نوشته های خان دایی، از میان آن همه نوشته ی دیگر، تا حدود زیادی می تواند اتفاقی باشد زیرا به قول خودش، بقیه ی نوشته ها، نوشته های مفهوم و نامفهومی ست که هیچ خاطره یی را در من بیدار نمی کند. یا از آن سردر نمی آورم. او به ناگزیر می گوید: فکر می کنم باید به همان چیزهایی که هست، همان نوشته های داستان گونه یی که با آن نثر کهنه دنبال هم ردیف کرده، قانع باشم. بنابراین گزینش پروین دخت، گزینشی برای تالیف یک رمان نیست. براین اساس، ترتیب فصل ها را هم می توان به هم ریخت و برای همین معتقدم فصل ها شماره نمی خواهند. چه بسا پروین دخت، خود متوجه داستان رمان و ساختار آن نشده باشد. او البته بر این مجموعه پیش گفتاری می نویسد، اما اگر محمدرحیم اخوت به او بگوید که این پیش گفتار برای یک رمان است، پروین دختی که من شناختم، به یقین می زند زیر خنده و می گوید مگر رمان هم پیش گفتار دارد؟
دو. زیرنویس ها گاهی تصنعی به نظر می آید. از آن جمله است زیرنویس صص 19، 76، 129و بخصوص 161. به نظرم این ها فقط بهانه ای ست برای یادآوری حضور پری دخت در کنار متن و به رخ کشیدن تکنیک. برعکس، زیرنویس ها گاهی بسیار عالی و به جاست. مثل زیرنویس صفحه ی 177
سه. خان دایی، که یک راوی دانای کل است و نویسنده ی آن داستان های پرکشش و کش دار، البته در پردازش نثر و روال ساری کلام بسیار تواناست. اما این آدم با یک هنرمند داستان نویس فرق می کند. او خیلی خوب قصه تعریف می کند. او حکایت می کند. پس نمی تواند صلاح الدین و غزاله را از طریق نوشته یکی کند. ص 150
چهار. در فصل یازدهم، پری دخت داستانی را که نوشته فقط تعریف می کند. از زبان و لحن آن داستان (روایت) خبری نیست. فقط انگار با موضوع کار داریم و می خواهیم مقصودی را برسانیم. چنین کاری در ساختار این رمان، به نظر من جایی ندارد و اضافی ست. این پرگویی ست. پرگویی منفی و فرق می کند با پرگویی های نوشته های خان دایی که هرچند پرگویی ست اما در این رمان لازم است.
پنج. نمی توانم قهقهه های کاراکتری مثل خان دایی را تصور کنم
شش. فریبا، علی رغم آن که خواننده خوب می بیندش اما یک تیپ است. من از این تیپ ها زیاد می شناسم. به نظر من، حتا در فصل آخر هم کار زیادی نمی کند. شاید باید به اندازه ی لیلا حضور داشته باشد
هفت. پیشانی نوشت ها به نظر من بد است. البته این ها انگار تنها سایه های محو نویسنده (محمد رحیم اخوت) است. اما درحد نوشته هایی بسیار معمولی که به شکل شعر نوشته شده، مانده است. البته خود پیشانی نوشت در شکل چنین رمانی خیلی کار می کند، اما متن نوشته ها به نظرم خوب نیست
هشت. اولین شب زفاف. مگر زفاف فقط شب اول نیست؟
نه. ص 208. سطر آخر: باز مدتی را به سکوت گذراند. باز لبی تر کرد. نفهمیدم کی باد شروع شده بود. مو روی تنم سیخ شد از تاثیر این جمله ی نفهمیدم کی باد شروع شده بود. اما به نظرم بقیه ی جمله اضافی ست
نه. پروین دخت که تا فصل آخر، خیلی خوب جزییات و مکالمات را به یاد می آورد (و گاهی هم خودش البته متعجب می شود!) در فصل آخر چندجا می گوید که قسمت هایی از یک گفت و گو یا تک گویی های خان دایی را ازیاد برده است. به نظر می رسد نویسنده (محمدرحیم اخوت) می ترسد کار بیش از این طول بکشد. به نظرم تصنعی ست. و نیز آن دو جمله یی که با کمی فاصله در ص 302 آمده و پیش از این سابقه نداشت: حالا چی شد که یادم به آقای الف افتاد؟ آهان!... و: چی می گفتم؟ آهان، یادم آمد
دستتان درد نکند. 4/12/80
هفت. پیشانی نوشت ها به نظر من بد است. البته این ها انگار تنها سایه های محو نویسنده (محمد رحیم اخوت) است. اما درحد نوشته هایی بسیار معمولی که به شکل شعر نوشته شده، مانده است. البته خود پیشانی نوشت در شکل چنین رمانی خیلی کار می کند، اما متن نوشته ها به نظرم خوب نیست
هشت. اولین شب زفاف. مگر زفاف فقط شب اول نیست؟
نه. ص 208. سطر آخر: باز مدتی را به سکوت گذراند. باز لبی تر کرد. نفهمیدم کی باد شروع شده بود. مو روی تنم سیخ شد از تاثیر این جمله ی نفهمیدم کی باد شروع شده بود. اما به نظرم بقیه ی جمله اضافی ست
نه. پروین دخت که تا فصل آخر، خیلی خوب جزییات و مکالمات را به یاد می آورد (و گاهی هم خودش البته متعجب می شود!) در فصل آخر چندجا می گوید که قسمت هایی از یک گفت و گو یا تک گویی های خان دایی را ازیاد برده است. به نظر می رسد نویسنده (محمدرحیم اخوت) می ترسد کار بیش از این طول بکشد. به نظرم تصنعی ست. و نیز آن دو جمله یی که با کمی فاصله در ص 302 آمده و پیش از این سابقه نداشت: حالا چی شد که یادم به آقای الف افتاد؟ آهان!... و: چی می گفتم؟ آهان، یادم آمد
دستتان درد نکند. 4/12/80
نمی دانم. شاید وقتی که مسلمان های حاکم، بیش از حد مردم را زیر منگنه بگذارند، و نقش آن معلم شرعیات مرا بازی کنند. ترق! چرا با دگمه ی شلوارت بازی می کنی؟ آنوقت، همه مردم، محض خنده هم که شده شروع می کنند به بازی کردن با دگمه هاشان. مجسم کن: معرکه است
محمود ايراني/ گفت و گو با یک ساواکی الگو/ کتاب جمعه/ شماره 4/ شهریور 1358
محمود ايراني/ گفت و گو با یک ساواکی الگو/ کتاب جمعه/ شماره 4/ شهریور 1358