كوب
November 29, 2007
هجرت، شکلهای بسیار متنوعی دارد: هجرت در مکان. هجرت در زمان (گونهای نوستالژیای افراطی). هجرت در زبان و... واز آنجمله است هجرت بهدرون خود؛ شاید غمانگیزترین شکل هجرت. آدمی که بهدرون خود هجرت میکند، در مکان (وطن) خود میماند معمولا اما از همهجا و همه کس میبرد و به درون خود میخزد. هجرت به درون خود نوعی خودخوریست. آدمی که خودش خودش را از درون میخورد و آب میشود. آدمی که درون خودش فریاد میزند. درون خودش اعتراض میکند. درون خودش اشک میریزد، ناله میکند. آدمی که بهدرون خودش هجرت میکند، غم غربتی غریب را تجربه میکند. غم غربتی که مدام در خودش ضرب میشود و هر ضرب این ضربشدنهای مداوم، درون آدم را متلاشی میکند. این غم غربت، غم غربتی اشباع شده است زیرا در خودش میچکد. تبخیر میشود و دوباره در خودش میچکد و صدای هر چکه مغز آدم را مثل طبل میکوبد. آدمی که بهدرون خودش هجرت کرده است، توی خودش جمع شده است. توی خودش مچاله شده است یا بهقول ما اصفهانیها «چماله» (که بار واژه را خیلی بیشتر از «مچاله» منتقل میکند.) شاید هم «چلیده» از همه بهتر باشد. آدمی که بهدرون خودش هجرت کرده است، توی خودش چلیده است.
چند نفر را میشناسید که بخصوص پس از انقلاب بهدرون خود هجرت کردهاند؟ متین غفاریان در بخش «پروندهی ویژه»ی مجلهی شهروند امروز (سال دوم. شماره 26. 4 آذر 1386) از «پدر تاریخنگاری مدرن ایران»، فریدون آدمیت یاد میکند که «در انزوایی خودخواسته به درون خود هجرت کرده است.» (من البته در «خودخواسته»گی این هجرت و انزوا تردید دارم.) آدمهایی اینچنین بسیارند. شمیم بهار، دکتر لطفالله هنرفر را فیالمجلس بهیاد میآورم. شما هم از ایندست آدمها میشناسید؟
November 27, 2007
خاطرات روسپیان سوده زده ی من را که با نام دلبرکان غمگین من در ایران منتشر و چندی پیش توقیف شد، از این جا دانلود کنید تا توقیف ابتر بماند و بیش از پیش عقیم شود
November 24, 2007
اسباب میگساری بماند برای بعد
ولش کن
بماند برای صبح
بیا برویم
آینه و تخت منتظرند.
اسباب میگساری بماند برای صبح که آفتاب در جامهای خالی طلوع میکند
و از ما
دیگر
هیچ خبری نیست.
ولش کن
بماند برای صبح
بیا برویم
آینه و تخت منتظرند.
اسباب میگساری بماند برای صبح که آفتاب در جامهای خالی طلوع میکند
و از ما
دیگر
هیچ خبری نیست.
آذر 86
November 20, 2007
پس از مدت ها، دوسه شب پیش، عصر به خانه آمدم و درجا نشستم این دو شعر را نوشتم
گاوگندچالهدهانم*
دهانم بوی گه میدهد
صبح
از خانه که بیرون میروم.
شب
به خانه که برمیگردم
مذاقم ترش است
ترشی که نگو!
میان تلخ وُ ترش عق اگر میزدم اقلا شاید فرجی میشد
عق نمیزنم
بدیش این است
عق نمیزنم
زهرابهی ناخواهر گهگاه نیمهکاره بالا میآید
میسوزاند تا کجایم را وُ تا آنجایم دوباره برمیغلتد
زهرابهی ذوب
زهرابهی تیز
زهرابهی مار
زهرابهی خوار...
یک نفر دارد خطابه میخواند
زهرابهی سوزان در دهان هان هان میکنم بلکه صِدام بهجایی برسد
نمیرسد
جماعت
زهراکنان زهراکنان
بلند کرده
دهانم بوی گه میدهد
صبح
از خانه که بیرون میروم.
شب
به خانه که برمیگردم
مذاقم ترش است
ترشی که نگو!
میان تلخ وُ ترش عق اگر میزدم اقلا شاید فرجی میشد
عق نمیزنم
بدیش این است
عق نمیزنم
زهرابهی ناخواهر گهگاه نیمهکاره بالا میآید
میسوزاند تا کجایم را وُ تا آنجایم دوباره برمیغلتد
زهرابهی ذوب
زهرابهی تیز
زهرابهی مار
زهرابهی خوار...
یک نفر دارد خطابه میخواند
زهرابهی سوزان در دهان هان هان میکنم بلکه صِدام بهجایی برسد
نمیرسد
جماعت
زهراکنان زهراکنان
بلند کرده
عَلَم را
(صلواااااات)
راهی شده است دیگر
کنار میکشم تا
(صلواااااات)
راهی شده است دیگر
کنار میکشم تا
نکردهام
زیر لگدها و عَلَمهای عزا.
جماعت که میرود
ها میکنم
ها میکنم
کوچهها تاریک است از ابر های من
به خانه برمیگردم
ترشم
ترشم
ترشم.
آبان 86
زیر لگدها و عَلَمهای عزا.
جماعت که میرود
ها میکنم
ها میکنم
کوچهها تاریک است از ابر های من
به خانه برمیگردم
ترشم
ترشم
ترشم.
آبان 86
«هر گاوگندچالهدهانی آتشفشان روشن خشمی شد.» شاملو *
این شبها
ماه
از چند اتاق خواب میگذرد
از چند تختِ خواب و رختِ خواب تب آلود
از چند آه وُ واه وُ وَه؟
در چند آینه
ماه
سپیدهای چروکیده و مچاله را میچرد؟
دستی
جایی
پردهی پنجرهی تاریکی را کنار میزند
ماه خودش را در آینه تماشا میکند
پرده را میکشد
ملافه را میکشد سرش
و
میخوابد.
آبان 1386
این شبها
ماه
از چند اتاق خواب میگذرد
از چند تختِ خواب و رختِ خواب تب آلود
از چند آه وُ واه وُ وَه؟
در چند آینه
ماه
سپیدهای چروکیده و مچاله را میچرد؟
دستی
جایی
پردهی پنجرهی تاریکی را کنار میزند
ماه خودش را در آینه تماشا میکند
پرده را میکشد
ملافه را میکشد سرش
و
میخوابد.
آبان 1386
November 16, 2007
گوش شیطان کر، در کار خریدن زمینی ام برای سکونت در روستای دنارت، از روستاهای حاشیه ی زاینده رود. این هم نوعی مهاجرت و هجرت است. تبعید نیست زیرا که با عزیمت به روستا گویی به اصل خود بازمی گردیم
November 09, 2007
شده است از آن وقت ها که نمی دانم از این همه مطلب کدامش را بخوانم. ولعی عجیب برای خواندن همه شان: نسخه ی کاغذی مجله ی صفحه. شماره ی جدید جنگ پردیس که بخش ویژه ی پر و پیمانی دارد درباره ی فرانسیس پونژ، شاعرفرانسوی. و مجله ی جستارهای شهرسازی که ویژه ی حکمروایی شهری ست