كوب
July 23, 2012
این مقدمهی مطلبیست با عنوان
غلطانداز و گندهگوی «تاملاتی در خیال و معماری (خیال و خانه)» که تازه شروع کردهام
و شرحِ خیالهای من برای بازسازیِ خانههاییست که هربار برای خرید هرکدام، عزم
جزم کردهام و البته بهجایی نرسیده است.
«سکونت»، کارِ شگرفیست.
«سکونت» شاید مهمترین کارِ آدمیست. شاید اصلا «سکونت»، تنها کارِ آدمیست. «سکونت»،
کارِ آدمیست. هریک از اینها هم که باشد (که من خیال میکنم همهی اینهاست)،
«سکونت»، کارِ شگرفیست؛ دشوار و پرچالش؛ پرزحمت. قصدم فقط دشواری و پرزحمتیِ
ساختمان ساختن نیست؛ که این دشواری، در برابرِ دشواریِ هستیشناختی و معرفتیِ امرِ
«سکونت»، هیچ است. اما ما چه راحت سکونت میگزینیم.
July 17, 2012
و
این کشالههای لغزان بر مثلثهای لهیده
لای لمبرهای لمیده
لای لمبرهای لمیده
تا
لابهلا
از لایی
به لایی
و مثلثهای لهیده
سفید
سیاه
صورتی
سرخ
قرمز
ستارههای چشمکزن در تاریکی ِ لاها وُ لمبرهای لابهلا
لمیده
ستارههای چشمکزن به لهلهِ من در چریدنِ لاهای لابهلای
لمیده و لهیده.
تیر
91
July 11, 2012
خواب دیدم جسد، تنِ من بود.
تنِ خودم. شاید شبیه من بود. اما پُرتر و کمموتر. اما تن یک زن هم بود. زنی که
پستان نداشت. کیر داشت. کیرش درست شبیه کیر من بود. میافتاد توی توالت و با آن که
بزرگ بود، راحت تا میشد و میخواست برود توی فاضلاب. من میترسیدم توی لولهی
فاضلاب گیر کند. گاهی پاش را میگرفتم، گاهی موش را، و میکشیدمش بالا. بالا که
میکشیدمش، کاسه توالت تبدیل میشد به یک چاهک کوچک؛ کمی بزرگتر از کفشور. همهجا
تمیز بود. آب هم تمیز بود؛ هیچ بوی بدی هم نمیآمد؛ فقط هربار که جسد را میکشیدم
بالا، لب چاهک پُرِ خونِ رقیقی بود که به آب هم نمیرفت.