October 30, 2009

88/8/8

امروز 8/8/88

October 29, 2009

ماشین (اتومبیل)، تنها شیئی ست که هم محیط ماست و هم محاط ما

October 24, 2009

در محله‌ی ما پیرمردی هست 70ساله و اندی، لاغر و تکیده و کمی خمیده. هر روز کت و شلوار و کلاه شاپوی خاکستری می‌پوشد و راه می‌رود، راه می‌رود، راه می‌رود. از این کوچه به آن کوچه، از این خیابان به آن خیابان، در مسیری مشخص ودایره‌ای. راه می‌رود، راه می‌رود، راه می‌رود و با ریتم مشخصی، جاهای مشخصی چند دقیقه‌ای ایستاده مکث می‌کند و دوباره راه می‌افتد. راه می‌رود، راه می‌رود، راه می‌رود با گام‌های تند و کوتاه و کمی خمیده و شکسته. گاهی که می‌ایستد کنار سکوی سنگی یک خانه‌ی قدیمی، دولا می‌شود و سنگ پارسو را سه بار می‌بوسد. دوباره راه می‌افتد. با هیچ کس، هیچ کس حرف نمی‌زند، سلام را جواب نمی‌دهد و چشمانی سخت شوریده و سودایی و مضطرب دارد.

October 21, 2009

بوی نفتالین

October 20, 2009

پرسه زنی و زندگی روزمره از عباس کاظمی

October 17, 2009

گاهی با مریم، عصرها، به خرید می‌رویم؛ به خرید اجناس بسیار روزمره. فروش‌گاه‌های رفاه البته جای مناسبی‌ست برای این‌گونه خریدها، اما ما گاهی به چارسو می‌رویم. جایی که در روزگاری نه‌چندان دور، تا همین 60-70 سال پیش و بیش‌تر، یکی از مهم‌ترین مرکزهای شهر اصفهان بود و حالا هم اگرچه آن نقش پیشین خود را تا حدود زیادی از دست داده است، اما هنوز هم گاهی چیزهایی، هیچ‌جا جز این‌جا پیدا نمی‌شود. باری. هربار که برای خرید به چارسو می‌رویم، با خودم فکر می‌کنم چه چیزی پلکیدن در این مغازه‌ها را گاهی چنین جذاب می‌کند؟ بخشی از این جذابیت شاید به همان جذابیت ذاتی خرید (Shopping) مربوط است. اما این تمام موضوع نیست. چنین جذابیتی را در فروش‌گاه‌های رفاه و بخصوص در بازار هم می‌توان جست و البته در تمام راسته‌های تجاری قدیم و جدید شهر. اما جذابیتی که در پلکیدن و پرسه در مغازه‌های چارسو نهفته است، چیز دیگری‌ست. مغازه‌هایی مملو از اجناس خُرد و ارزان و نو. مغازه‌های لوازم پلاستیکی‌فروشی هم از همین زمره است. رنگارنگ و فراوان، که حتا اگر داخل مغازه‌ هم نشویم، ما را فرا می‌گیرند. اجناسی که گاه آن‌ها را «بُنجل» می‌نامیم، اما نواند، رنگارنگ وبراق. تراکمی از رنگ و فرم و فایده (کاربرد) که حسی از فراوانی و تنعّم را در ما، شاید در ناخودآگاه ما، زنده می‌کنند و شاید از همین‌رو چنین جذاب‌اند. کاریکاتوری پلاستیکی از تنعّم و فراوانی. برای من جذاب‌تر، مغازه‌هایی‌ست که انواع بی‌شماری از لوازم فلزی (استیل، مس و بیش‌تر گالوانیزه) را می‌فروشند. انواع منقل، انواع خاک‌انداز، انواع سیخ، انواع ظرف، انواع ملاقه و کف‌گیر، آتش‌گردان، سطل، بیل،... چنان فروان و فراگیر که میل ما را به مصرف دامن می‌زنند. هر کالا را می‌بینیم و بلافاصله نیاز آن در ما شعله می‌کشد.هر کالا بلافاصله به ابزاری تبدیل می‌شود که از خودمان می‌پرسیم چه‌گونه این‌همه وقت بی آن به‌سر کرده‌ایم؟

October 10, 2009

تعریف
خیابان شریانی (درجه 1)، عبارت است از خیابانی که ظرفیت جمعیت بسیاری را دارد تا به خیابان بریزند و فریاد بزنند: مرگ بر دیکتاتورخیابان جمع و پخش‌کننده (درجه 2) عبارت است از خیابانی که اهالی چند محله را گرد هم می‌آورد، با آرامش و اطمینان، تا بسیجی‌ها را دوره کنیم و به آن‌ها درسی بدهیم، درسی بدهیم
در خیابان دسترسی (درجه 3)، عمرا که بسیجی خایه کند پا بگذارد، مادرش به عزاش می‌نشیند. جان می‌دهد روی دیوارهاش بنویسیم به خطی درشت و عجول: مرگ بر دیکتاتور. مهر 88

October 05, 2009

لعنت به این روزگار که پرویز مشکاتیان باید بخوابد و محمود احمدی نژاد بچرخد

October 03, 2009

این جا کسی غمگین است
پهلو به پهلو می شود
گذر ابرها را در پنجره نگاه می کند
دوباره به خواب می رود
این جا
کسی غمگین است