كوب
January 27, 2012
آنچه امین معلوف در کتاب "سمرقند" دربارهی حسن صباح و ترورهای اسماعیلیان مینویسد، با بنلادن، القاعده و ترورهای انتحاری شباهت غریبی دارد. جالب این است که "سمرقند" را امین معلوف در دههی 80 میلادی نوشته است:
"چنانکه میدانیم شخصیتهای بلندپایه در پیرامون خود نگهبانانی با قیافههای وحشتناک میگمارند که هر مهاجم احتمالی را به فکر مرگ حتمی میاندازند و منصرف میسازند. اما اگر مهاجم از مرگ نترسد تکلیف چیست؟ اگر اعتقاد داشتهباشد که به محض شهادت مستقیما به بهشت میرود چه باید کرد؟ اگر دائماً کلمات داعی کبیر در گوشش طنین بیفکند که «شما برای این دنیا ساخته نشدهاید، بلکه به جهان دیگر تعلق دارید» [...] در این صورت هیچکاری برای متوقف ساختن او نمیتوان کرد. وانگهی اگر قاتل موفق شود بین اطرافیان قربانی رخنه کند؟"
"وقتی حسن صباح ابزارهای کاملترین جنگی را که میتوان تصور کرد ساخت و در قلعهی تسخیرناپذیرش مستقر شد، دیگر آن را ترک نکرد. نویسندگان زندگینامه[ی] او میگویند که او طی سی سال آخر عمرش فقط دوبار از اقامتگاهش خارج شد و آنهم برای رفتن به بام خانه بود. [...] او درس میداد، چیز مینوشت و آدمکشان را به تعقیب دشمنانش میفرستاد و پنجبار در روز همراه هرکس که به دیدارش رفته بود نماز میگزارد."
امین معلوف/ سمرقند/ عبدالرضا هوشنگ مهدوی/ انتشارات مروارید
January 22, 2012
یک زیرسیگاری
فقط یک زیرسیگاری
وسطِ تنها یک میزِ تنهای تنها یک کافهی این شهر
کافیست کافههای شهر را بههم بریزد
کافیست تمام «استعمال دخانیات ممنوع»ها را مستعمل کند
کافیست «اماکن» را دود کند وُ فوت کند
کافیست کِیفِ مرا کوک کند
و به شیش وُ هشتی
بنوازد
بر سرِ
هر
کوچه وُ
برزن
ترانهای قدیمی را.
دی 90
January 15, 2012
"سلام. اگر به فروش این خانه مایلید، لطفا با ما تماس بگیرید. (برای استفادهی شخصی)............. اخوت"
گاهی در کوچهپسکوچههای بافت قدیم میگردیم و خانههای کوچک و فریبا را که مییابیم (که انگشتشمارند البته)، حتا اگر خرابهای باشند، این عبارت را روی تکه کاغذی مینویسیم و از در به درون میاندازیم. تا حالا البته هیچکس "با ما تماس" نگرفته است!
و آنچه مضحک است، این است که گویا هیچ "تسهیلاتی" برای خرید یک خانهی فرسوده در بافت قدیم وجود ندارد. تسهیلات و وامی اگر هست انگار فقط برای خرید یا ساخت آپارتمان نوساز است و ما ماندهایم که اگر کسی "با ما تماس" گرفت، پولمان که کافی نیست، چه بگوییم بی "تسهیلات"؟
January 13, 2012
February 05, 2004
"محل كار معمولا گفتنيهاي بسياري درباره خلق و خوي ساكنانش دارد. [...] ميز مربع شكل بزرگي كه با كتاب و طرح و نوشته پوشيده شده، بخش بزرگي از اتاق را گرفته است. هرضلع ميز به يكي از اعضاي گروه تعلق دارد، به شكلي كه هر سه نفر رو در رو مي نشينند و روي فضايي واحد كار مي كنند. ضلع چهارم، دقيقا همان كه رو به پنجره است، براي حضور جهان، باز و آزاد گذاشته شده است."
اين بخشي از نوشته ي كارلوس مارتي آريس، سردبير مجله ي دي. پي. ا. ، در معرفي گروه معماري آر. سي. آر. است كه در شماره ي 23 مجله ي معمار چاپ شده است همراه با معرفي چند پروژه ي اجرا شده از اين گروه.
يك گروه سه نفره، يك زن و دو مرد، در يك اتاق بزرگ. همه چيز، اتاق كار آن ها، پروژه هاشان و حتا چهره هايشان، شاعرانه، آرام، ساده و پروژه هايشان، در عين حال، از شگفت انگيزي كارهاي نو سرشار است.
مارتي آريس، به گفت و گوي متقابل كارهاي آن ها با طبيعت اشاره مي كند: "آنها به شكل چشم گيري در چشم انداز قد برافراشته اند و نوعي رابطه تركيبي و كنترپوان با آن برقرار كرده اند."
پروژه هاي گروه آر. سي. آر.، يك اتفاق ساده است در طبيعت اما يك اتفاق است و به نظرم همين مهم است. اين چيزي ست كه دلم مي خواهد بتوانم در پروژه ي مجموعه ي ويلايي شمال، به آن برسم: يك اتفاق ساده. اين پروژه را مدتي ست انداخته ام روي ميزم. شايد مجموعا 2 ساعت ننشسته ام روي آن كار كنم اما مدام در پس ذهنم بوده است. شايد در زير ابر آن تنبلي كه رولن بارت از آن ستايش مي كند، دارم مزمزه اش مي كنم. به عكس ها و به سايت نگاه مي كنم. فكر مي كنم طبيعت و بوم آن جا به من خواهدگفت چه بايد بكنم. مثل مجسمه اي خوش تراش كه ميكل آنژ با نگاه كردن مدام، از دل تخته سنگي كشف مي كرد و مي آفريد.
في الواقع خودمان را با بزرگان مقايسه كرديم
January 05, 2012
June 13, 2009
نکته همینجاست به نظرم که ما همواره در موضع استیصال و اضطراب قرار داریم و همواره داریم از بدتر، به هر قیمتی که شده، به بد پناه میبریم. یونس، آن شرایط عادی بهقول تو، کی فراهم میشود وقتی شورای نگهبان بهراحتی میتواند همیشه و همیشه ما را در چنین وضعیتی قراردهد؟ 12 سال پیش هم که شرایط
بهمراتب «عادی»تر از حالا بود، گزینهی رای ندادن همواره نادیده گرفته شد و عملی بهکلی منفعلانه و «شعار شیک» تلقی میشد. تصور میکنم خودمان بر این آتش دامن زدهایم و ترسم این است که در دور بعد و دورهای بعد انتخابات، در برابر گزینههای وحشتناکتری قرار بگیریم و هربار مضطربتر از پیش... این روند بهکجا میانجامد؟ نشستهایم تا آقای رییسجمهور شرایط را «عادی» کند؟ از «شرایط عادی» هشت سال ریاستجمهوری خاتمی چه طرفی بستیم؟ تصور من این است که این بازی در چارچوب نظام و قوانین جاری آن بهجایی نمیرسد. باید نوشت، گفت، به خیابان باید آمد (با آشوب و بیآشوب، با مجوز و بیمجوز) و مهمتر و پیش از همه باید این وفاق باشد تا رای ندادن بهصورت یک نظریه و سپس یک تاکتیک صورتبندی شود. بله، میدانم خواهی پرسید در غیاب مطبوعات آزاد کجا بنویسیم؟ این درست است اما بخصوص امروز کانالهای نوشتن فقط مطبوعات آزاد (نسبی) نیستند. درچنین وضعیتی، مطالبات طبقهی متوسط و شهرنشین، ناگزیر است بهخیال من، که با شیوههای غیررسمی (غیر از آنچه نظام بهرسمیت میشناسد)، خواسته شود.
بله، من هم وخامت اوضاع را میفهمم. من هم سخت مضطربم و بهخوبی میدانم که اقبال رایندادن در این دور از همیشه کمتر بود. برای همین هم، بخصوص در روزهای آخر، دیگران را به رای دادن به هرکس بهجز احمدینژاد تشویق کردم. اما اجازه میدهید از خودم، از حامد و از همه بپرسم آن مقدمات نافرمانی مدنی کی و چهگونه فراهم میآید و اساسا چهگونه میتوان تشخیص داد که چنین مقدماتی فراهم آمده است؟ نشستهایم تا آن پوپولیزم ایرانی که بهنظرم ربط چندانی هم به احمدینژاد ندارد، آماده شود؟ آن پوپولیزم نه کتاب میخواند، نه روزنامه میخواند نه مخاطب من و شماست. آن پوپولیزم، مخاطب اصلاحات نیست. برای این پوپولیزمی که نتیجهی نامبارک همین انتخابات (با هرچه تقلب هم که شده باشد) نشان داد از پس جامعهی شهرنشین و خواهان «تغییرات» بهراحتی برمیآید، دموکراسی و حتا رای دادن همانقدر «شعار شیک» است که رای ندادن یا بهقول خودتان «تحریم» برای شماها. آیا اگر از دوازده سال پیش رای ندادن را نزده بودیم توی سر «برج عاجنشینها» و به آن بهعنوان یک نمیدانم تاکتیک یا گفتمان یا حداقل بهعنوان یک گزینه فکر کردهبودیم، امروز چنین مچاله بودیم؟ اصلا نمیتوان مطمئن بود اما آنچه روشن است این است که راهِ این چند ساله گویا علیرغم دستآوردها و تمام احترامو ارزشی که شخصا برای آن قایلم، بهجای چندانی نرسیده است که ما حالا چنین بیش از پیش مضطرب و مستاصلیم.
اگر در این وضعیت اضطراب و استیصال حوصله کردهاید و تا اینجای این نوشته را خواندهاید، یک سوال هم دارم ( البته علاوه بر سوالی که در چند پست قبلی مطرح کردم) و آن این که: خب! این هم انتخابات! یک انتخابات حداکثری! اگر نتیجهی آن را میپذیریم پس باید بپذیریم که این خواست اکثریت مردم ایرانیست. اگرنه، پس باید بگوییم تقلب شده است. من هم بسیار احتمال تقلب میدهم. اما حالا چه میکنیم؟ این تقلب را چه کسی یا چه ارگانی برمیرسد؟ چهگونه در روزنامهها یا با هر شیوهی رسمی اعتراض خود را به تقلب اعلام میکنیم و چهگونه این ادعا را اثبات میکنیم؟ اگر با شیوههای رسمی و بهاصطلاح قانونی پیش میرویم که خب، منصفانه است: هر ادعایی میکنیم باید اثبات کنیم. میگوییم تقلب شده، میگویند ثابت کنید. نکند داد باید به رهبری ببریم؟ آیا در چنین وضعیتی شیوههای غیررسمی، که خود صورتهایی از نافرمانی مدنیست، کارآمدتر نیست؟
بهمراتب «عادی»تر از حالا بود، گزینهی رای ندادن همواره نادیده گرفته شد و عملی بهکلی منفعلانه و «شعار شیک» تلقی میشد. تصور میکنم خودمان بر این آتش دامن زدهایم و ترسم این است که در دور بعد و دورهای بعد انتخابات، در برابر گزینههای وحشتناکتری قرار بگیریم و هربار مضطربتر از پیش... این روند بهکجا میانجامد؟ نشستهایم تا آقای رییسجمهور شرایط را «عادی» کند؟ از «شرایط عادی» هشت سال ریاستجمهوری خاتمی چه طرفی بستیم؟ تصور من این است که این بازی در چارچوب نظام و قوانین جاری آن بهجایی نمیرسد. باید نوشت، گفت، به خیابان باید آمد (با آشوب و بیآشوب، با مجوز و بیمجوز) و مهمتر و پیش از همه باید این وفاق باشد تا رای ندادن بهصورت یک نظریه و سپس یک تاکتیک صورتبندی شود. بله، میدانم خواهی پرسید در غیاب مطبوعات آزاد کجا بنویسیم؟ این درست است اما بخصوص امروز کانالهای نوشتن فقط مطبوعات آزاد (نسبی) نیستند. درچنین وضعیتی، مطالبات طبقهی متوسط و شهرنشین، ناگزیر است بهخیال من، که با شیوههای غیررسمی (غیر از آنچه نظام بهرسمیت میشناسد)، خواسته شود.
بله، من هم وخامت اوضاع را میفهمم. من هم سخت مضطربم و بهخوبی میدانم که اقبال رایندادن در این دور از همیشه کمتر بود. برای همین هم، بخصوص در روزهای آخر، دیگران را به رای دادن به هرکس بهجز احمدینژاد تشویق کردم. اما اجازه میدهید از خودم، از حامد و از همه بپرسم آن مقدمات نافرمانی مدنی کی و چهگونه فراهم میآید و اساسا چهگونه میتوان تشخیص داد که چنین مقدماتی فراهم آمده است؟ نشستهایم تا آن پوپولیزم ایرانی که بهنظرم ربط چندانی هم به احمدینژاد ندارد، آماده شود؟ آن پوپولیزم نه کتاب میخواند، نه روزنامه میخواند نه مخاطب من و شماست. آن پوپولیزم، مخاطب اصلاحات نیست. برای این پوپولیزمی که نتیجهی نامبارک همین انتخابات (با هرچه تقلب هم که شده باشد) نشان داد از پس جامعهی شهرنشین و خواهان «تغییرات» بهراحتی برمیآید، دموکراسی و حتا رای دادن همانقدر «شعار شیک» است که رای ندادن یا بهقول خودتان «تحریم» برای شماها. آیا اگر از دوازده سال پیش رای ندادن را نزده بودیم توی سر «برج عاجنشینها» و به آن بهعنوان یک نمیدانم تاکتیک یا گفتمان یا حداقل بهعنوان یک گزینه فکر کردهبودیم، امروز چنین مچاله بودیم؟ اصلا نمیتوان مطمئن بود اما آنچه روشن است این است که راهِ این چند ساله گویا علیرغم دستآوردها و تمام احترامو ارزشی که شخصا برای آن قایلم، بهجای چندانی نرسیده است که ما حالا چنین بیش از پیش مضطرب و مستاصلیم.
اگر در این وضعیت اضطراب و استیصال حوصله کردهاید و تا اینجای این نوشته را خواندهاید، یک سوال هم دارم ( البته علاوه بر سوالی که در چند پست قبلی مطرح کردم) و آن این که: خب! این هم انتخابات! یک انتخابات حداکثری! اگر نتیجهی آن را میپذیریم پس باید بپذیریم که این خواست اکثریت مردم ایرانیست. اگرنه، پس باید بگوییم تقلب شده است. من هم بسیار احتمال تقلب میدهم. اما حالا چه میکنیم؟ این تقلب را چه کسی یا چه ارگانی برمیرسد؟ چهگونه در روزنامهها یا با هر شیوهی رسمی اعتراض خود را به تقلب اعلام میکنیم و چهگونه این ادعا را اثبات میکنیم؟ اگر با شیوههای رسمی و بهاصطلاح قانونی پیش میرویم که خب، منصفانه است: هر ادعایی میکنیم باید اثبات کنیم. میگوییم تقلب شده، میگویند ثابت کنید. نکند داد باید به رهبری ببریم؟ آیا در چنین وضعیتی شیوههای غیررسمی، که خود صورتهایی از نافرمانی مدنیست، کارآمدتر نیست؟