كوب
May 21, 2012
درس بزرگی که معماری بومی به ما میدهد، این است که معماری، هنر نیست یا نباید
باشد. معماری، پاسخی دقیق، سریع، عملی و ارزان است به نیاز ما برای استفادهی درست
از فضا (عملکرد). (نمونهاش همین عکس است.) البته هرکدام از این واژهها، بهخصوص
این واژهی «مفسدهبرانگیز» (!) و بحثانگیز «عملکرد»، را باید تعریف کرد و اینجاست
که موضوع پیچیده میشود. بههرحال سادگی معماری بومی و پرهیز آن از فرمپردازی و
هنرنمایی، برای من درس بزرگیست. معماری بومی، زیباشناسی خودآگاه ندارد. کار ما،
بهنظر من، بهعنوان معمار، آموختن این درسها بهاضافهی حدِّ اندکی از زیباشناسی
خودآگاه است. معماری روستایی معاصر، اگر وجود داشته باشد، که حتما میتواند وجود
داشته باشد، بهگمان من چیزی در این حدود است و من آرزو دارم بتوانم این کار را در
«سُهر» بکنم: یک خانه بسازم فقط با آجر و گِل؛ بی آهن و ذرهای بتن مسلح. پیاش از
سنگ بیابان و شفتهی آهک؛ با دیوارهای حمّال ضخیم آجری که تاقهای گهوارهای را برپا
میدارند. نما که همان آجریست که ساختمان را ساخته است؛ داخل خانه اما با گچ سفید
میشود. کف اتاقها، سیمان درجای کاملا صیقلی؛ گرمای خانه از آتش چوب؛ سرمایش از
کوران هوا و حداکثر از پنکهای سقفی و همین. باقی، فقط وصل شدن به طبیعت است و چشمانداز
و نور و آفتاب. معماری بومی و روستایی، برای چشمانداز و لذت از آن، تره هم خرد
نمیکند. من معمار، بخشی از خودآگاهم و زیباشناسی خودآگاهم، توجه و لذت از چشمانداز،
شنیدن صدای پرنده، دیدن آسمان پرستارهی شب بیابان و چیزهایی از این قبیل است که
بهقول لوکوربوزیه، روستایی آنها را نمیبیند و نمیشنود. مزر این من ِ نوعی با
«روستایی» همین است و نه بیشتر. این خودآگاهی باید حد خودش را بداند. اگر زیاده
از «حد» شد، خودنما میشود.
May 18, 2012
«ميان
استادان قديمي در اصفهان، قطعهاي با نام «بيات درويش حسن» در دستگاه اصفهان مشهور
است كه ميگويند، منسوب به مردی است بدين نام كه در چهارباغ گلبان بوده و « مچين
مچين » را به بانگ بلند، بدين طرز موسيقايي ادا مينموده و گذريان را به لطف، از
چيدن گل باز ميداشته است. اين بيت نيز در اين باب مشهور پيران صاحب ذوق اصفهان
است:
دست بلورين كه به گل ميرسد مچين مچين تا سر پل ميرسد
دست بلورين كه به گل ميرسد مچين مچين تا سر پل ميرسد
مصرع
دوم نيز بدين صورت روايت شده است: داد « مچين » تا سر پل مي رسد.»
تاریخ اصفهان/جابری انصاری
May 14, 2012
May 10, 2012
من
منیست
بپاشد و دور بریزد.
من
منیست
تف شود از استمنا.
منمنی
که من است:
آرش اخوت
که منیست
تف شود و دور بریزد روی خاک
تف روی خاک
(تمامِ این بیشهها کودکانِ مناند).
منمنی
که پاشید روی خاک وُ
خاک شد.
من شدم
من پاشید وُ
پا شُد
اینهمه درخت از خاک
من که شد
من پاشید
منمنی
پاشید وُ
خاک شد.
من شدم
من پاشید وُ
خاک گِل شد
گِلِ من
گِلِ منی که سرشت از منی من را
که سرشت سرشتِ من از منی
گِلِ منمنی سفالینهای شد
سفالینهی من
افتاد
زد بر خاک
خاک شد
شدم
شوم
بشود!
بشود!
دی
90