كوب
August 30, 2013
من اگر
بودم «در ستایش دیوانگی» را بهشکل دیگری مینوشتم. دیوانگی را به فرمش هم سرایت
میدادم. به نثر و لحنش هم. یکی از مشکلهام با این کتاب این است که معمولن
دیوانگی را با بلاهت همقدر و مصادف میداند. اراسموس گاه از نوعی سفسطه یا شبهمنطق
استفاده میکند که بامزه است و با جنون همخوان؛ اما بیشتر از منظرِ آدمی معقول
از دیوانگی میگوید. تناقضی هم دارد گاهی که دیوانگی را ارزش میداند و گاه، مثلِ
منطقِ عاقلان، مثلن میگوید اگر چنان کنید از دیوانه هم دیوانهترید؛ انگار که دیوانگی
چیز بدیست یا بیارزش است؛ یعنی همان منطقِ فرزانگی و عقل.
من اگر
بودم گاهی یاوه مینوشتم. گاهی مُهمل میگفتم. تناقضها را پر-و-بال میدادم و بهرخِ
خواننده میکشیدم؛ پُر میگفتم. خواننده را سرِ کار میگذاشتم و...
«در
ستایش دیوانگی» کتاب خیلی خوبیست؛ بهخصوص اگر زمانِ نوشتنِ آن را درنظر داشته
باشیم؛ اما چندان دیوانه نیست.
اراسموس/ در ستایش دیوانگی/ حسن صفاری
August 19, 2013
اراسموس،
«در ستایش دیوانگی» را چنین آغاز میکند:
«دیوانگی
سخن میگوید: عقاید و آراءِ مردم درباره من هرچه میخواهد باشد (زیرا این نکته بر
من پوشیده نیست که دیوانگی، حتی نزد دیوانگان، تا چه اندازه بدنام است). این حقیقت
مسلم انکارناپذیر است که راز شادمان ساختن مردم و خدایان در دست من و فقط در دست
من است.»
سپس
دربارهی تولد و والدین خود مینویسد:
«برخلاف
پالاس وحشی و بدخوی که از مغز ربالارباب خارج شده است، من از مغز پدرم بیرون
نیامدهام بلکه وی مرا از درون لطیفترین و زیباترین نیمه الههها، یعنی الهه
جوانی، متولد ساخته است. لازم به تأکید است که پیوند این دو تن به وسیله ارتباط غمانگیز
ازدواج، [...] انجام نگرفته بلکه موجب آن عامل پرلطف و دلفریبی بوده است که هومر
عزیز ما آن را «پیوند عشق» نامیده است.»
«[...]
از آنجا که امروزه نجابت به خصوص به مکانی بستگی دارد که شخص اولین فریادهای زندگی
را در آنجا کشیده است، لازم به توضیح است که من نه در جزیره مواج [؟] دلوس، نه در
دریای طوفانی، و نه در بن غاری متولد شدهام بلکه زادگاه من جزایر نعمت و فراوانی
بوده است که در آن همه چیز بی تخم پاشیدن و درو کردن به عمل میآید. [...] من که
در میان این نعمتها و زیباییها متولد شدم، ورود خود را به عرصه زندگی با اشک ریختن
اعلام نکردم بلکه با لبخند شیرینی به سوی مادرم ورود خود را اعلام کردم.
من به
بزی که به فرزند پرقدرت زحل شیر داد اصلاً حسادت نمیورزم زیرا دو تن از زیباترین
نیم الهههای جوان مرا از پستان خود شیر دادند. یکی از آن دو مستی نام دارد [...]
و دیگری موسوم به نادانی [...].»
اراسموس/
در ستایش دیوانگی/ ترجمهی حسن صفاری/ نشر فرزان
August 18, 2013
از
روزنگاریهای قدیمی:
«چند
روز پیش تصمیم گرفتم گهگاه، روزی یکبار، در تنهایی خودم سیگار بکشم. و این کار را
با خرید دو نخ سیگار Marlboro شروع
کردم. دو شب پیش یک بسته سیگار KENT خریدم
که هنوز نشده چیزیش را بکشم. همین. 17/8/75»
August 08, 2013
نکاتی دربارهی پروژهی میدانِ عتیقِ
اصفهان
احیای یک فضای شهریِ ازدسترفته، بهنظرم
مهمترین دستآوردِ طرحِ میدان عتیق است. آنچه بهدست آمده اما، صرفنظر از این
که بخشِ مهمی از خاصیت و هویتاش به اجرای مرحلهی دومِ طرح و اتصالِ میدان به
سردرِ اصلیِ مسجد جامعِ عتیق وابسته است، بهلحاظِ معماری دستآوردی نیست که
شایستهی چنین پروژهای باشد.
بهنظرِ من آن فضای خالیِ ذوزنقه،
جوهرهی اصلی و ماندگارِ میدانِ عتیق است که احیای آن بسیار ارزشمند است اما نه با
این کالبد و اجزا. اصرار به ساختِ بدنهی میدان را با این تاقهای جناغی، آن هم با
اسکلت فلزی، نمیفهمم؛ بهخصوص که تا جایی که میدانم هیچ سندی مبنی بر این فرمِ
جرز-و-دهانه و این تاقهای دورتادورِ این میدان وجود ندارد. از این لحاظ بدنهسازیِ
میدانِ عتیق، نوعی جعلِ تاریخیست که البته بهکارِ سرگشتگیِ آیندگان میآید برای
تعیین زمان و دورهی «پرافتخار»ِ ساختِ این پروژه!
علاوهبراین، این برهوتِ بیسایهای
که «اکنون» ایجاد شده است، بهچهکارِ این روزها و آیندهی ما و این شهر میآید،
جز ارضای میلِ ارضانشدنی و بیمارگونِ ژایگناتیزمی که ریز-و-درشتِ پروژههای این
مملکت را دچار کرده است؟ برهوتِ بیسایهای که بهواسطهی وجودِ فضاهای زیرِ
میدان، کاشتِ حتا یک نهالِ نازک را هم امکانناپذیر کرده و بعید میدانم جذبهی
کافی را برای جذبِ مردم، بهمنظورِ حضورِ خودجوش (و نه فرمایشی و رسمی) در این
«فضای شهری»، داشته باشد. خوشحالام که اقلا منار و گنبدِ مسجدعلی و گنبد و منارههای
مسجدجامع در دو سوی قطرِ میدان، پرسپکتیوهای بیپایان و غریبِ این میدان را کمی
هویت و اندازه دادهاند؛ اما این فضا، بهلحاظِ کالبد و منظر، برای منِ یکی از هزاران شهروندِ اصفهانی، همچنان
غریب و غریبه است.
خلاصه کنم: فضای شهریِ میدان عتیق در
این مکانِ مشخص از ساختارِ تاریخیِ اصفهان، یک ایده یا خیال یا تصور است. این
ایده، این جوهره را بهنظرم میشد، و اجازه بدهید بگویم باید، به شکلهای معاصرتر
و اتفاقا اصیلتری ساخت. قوس جناغی با اسکلتِ آهنی در این زمانه «اصیل» نیست. بهعبارتِ
دیگر آنچه انجام شده، صرفنظر از ایدهی جسورانه و ارزشمندش، کالبدیست محافظهکار
با خلاقیتی ناچیز و همچنان در بندِ قداستِ تاریخ.
با اینهمه اما بیتردید این مجموعهی
«عظیم»، دیر یا زود تاثیراتِ خود را بر همهی جنبههای زندگیِ شهریِ اصفهان، بهخصوص
در محدودهی مرکزیِ اصفهان خواهد گذاشت. امیدوارم حداقل در برنامهریزیِ عملکردی
و نحوهی استفاده از این کالبد، از خلاقیت و بلندپروازیِ بیشتری استفاده شود تا
این مجموعه، بهجای تبدیل شدن به یک مجتمعِ تجاریِ «عظیم» با اجناسِ حقیرِ
چین-و-ماچین، به جایگاهی درخورِ یک مجموعهی شهریِ مرکزِ شهرِ اصفهان برسد. بهنظرم
تنها در اینصورت میتوانیم تحولاتِ اجتماعی/فرهنگیِ این محدوده و بهتبعِ آن،
احیایِ تدریجیِ بافتِ فرسودهی اصفهان را انتظار داشته باشیم.