كوب
September 22, 2014
سوزان سونتاگ در مقالهی «سیمای والتر بنیامین»، از مالیخولیای بنیامین بهتفصیل
سخن میگوید. اصلیترین مولفههای این مالیخولیای اصیل را در خوانشِ سونتاگ میتوان
بهشرحِ زیر خلاصه کرد:
-
خیالپردازیِ شهری
و میل به گمشدن و پرسه در شهر
-
«کُندی»
-
«خودآگاهی و
ارتباطی نارضایتبخش به خویشتنِ خویش»
-
«پرهیز از بیان
احساسات»
-
«بیوفایی» و
وفاداری به اشیا بهجای وفاداری به انسانها
-
«گفتگوی عمیق
بینِ فرد مالیخولیایی و جهان همواره پیرامون اشیا صورت میپذیرد (و نه پیرامون
افراد)»
-
«اندیشهی مرگ
شخصیتِ مالیخولیایی را تسخیر کرده است»
-
«تمثیل» و
«تاویل» («فراشدی که مفهوم را از اشیای متحجّر و بیاهمیت بیرون میکشد.»)
-
«فرد مالیخولیایی
بر این باور است که ارادهاش ضعیف است»
-
«نیاز به تنها
بودن –همراه با تلخیِ ناشی از تنهایی» («کار کردن [(نوشتن)] مستلزم تنها ماندن است
– یا لااقل مستلزم عدم وابستگی به هرگونه رابطهی پایدار است.»)
-
«غرقه شدن در
کار»، «تمرکزِ تام و تمام»
-
«برای فرد
مالیخولیایی روابطِ طبیعی، مانند پیوندهای خانوادگی مستلزم ذهنیتی تصنّعی و
احساساتیگری است.»
تقریبن دچارِ همهی این خصوصیاتام؛ و این دچاری را
البته به هر «سلامتِ روانی» و «نُرم» و جمعیتِ خاطری ترجیح میدهم. از این میان،
میل به تنهایی، بیوفایی به آدمها (بهمعنیِ بیعلاقگی به روابطِ پایدار و
مراوده) و گونهای وفاداری شیئی و ابژکتیو، در من گاهی بیداد میکند.
September 19, 2014
در کتابِ "معماری اسلامی" (پاپادوپولو/ ترجمهی حشمت جزنی) تعریف و
تبیینی خواندم از "محراب" که ندیده بودم جایی.
همیشه تصورم این بود که "محراب"، "مهراب" است و از عناصری
از معماری اسلامیست که بیشک نشان و ریشه از فرهنگ و معماریِ ایرانِ پیش از اسلام
دارد و نَسَب به آیینِ مهری و میتراییزم میبَرد و این حرفها.
در کتاب "معماری اسلامی" از این حرفها اما نشانی نیست. در عوض
محراب را، نه حتا نشانهی قبله، که فضای خالی، "شیءِ نامریی" (این تعبیر
در آن کتاب نیامده) و تجسمِ کالبدیِ غیابِ پیغمبرِ اسلام میداند و ریشههای آن را
به فلسفهی هلنی و معماری یونانی میبَرد. و این که باوجودِ ممنوعیتِ چهرهپردازی
و تندیسسازی در اسلام، فضای خالیِ تندیس یا پیکرِ پیامبر، بهترین و کاملترین
نشانِ تقدّسِ اوست. این ایده را میتوان فراتر برد: تقدّسِ فضای خالی و "تهیگی"؛
"شیءِ نامریی" بهمثابهی غایتِ تندیس و پیکره. بهعبارتِ دیگر میتوان
فضای خالیِ محراب را، که بهدقت تعریف شده و با جزییات و تزییناتِ فراوان مزیّن
شده، نه فقط نشان از پیکرِ پیامبر، که نشان از غایتی معنوی و انتزاعی دانست که
همان مفهومِ خدا باشد؛ و این، به اهمیت و حتا تقدّسِ فضای خالی ("تهی
گی") در معماریِ مذهبیِ، بهخصوص و مشخصن معماریِ دورهی اسلامی، نشان و
اشاره دارد.
یادم به تندیسِ بودا در افغانستان میافتد که چون فروریخت، آن فرورفتگیِ، آن
تهیِ عظیم، چیزی شبیه محرابی غولآسا، در کوه بهجا ماند؛ و شد آن غیابِ همیشگیِ
آن مجسمهی مقدس. طالبانِ احمق خیال میکردند با تخریبِ آن تندیس، آن جسم، آن را
برای همیشه از میان میبرند. اما آنچه از آن بهجا ماند، این فضای خالی، این
تهیِ عظیم و پرنشدنی، این شیءِ نامریی، بهسیاقِ محراب، شد تندیسِ نامرییِ بودا،
برای همیشه مقدس و برجا.
September 13, 2014
در شهرِ سنتیِ ایرانی (یا ایرانی/اسلامی یا شرقی یا خاورمیانهای)، گویا جایی
برای تماشای شهر نیست. پشتبامها که، علیرغمِ پتانسیلِ فوقالعادهشان، مکانِ
عمومی و فضای شهری نبودهاند هیچگاه؛ منارهها هم که بسیار مناسباند برای تماشای
شهر، هیچوقت مکانِ عمومی نبوده و نیستند. منارهها همیشه برای دیده شدن بودهاند
نه برای دیدن (دیده کردن!)؛ و این برخلافِ برجها/نشانههای شهریِ غربی (مثلن برج
ایفل) است که کارکردِ دوگانهی دیده کردن (دیدن) و دیده شدن را توامان دارد.
این کارکردِ دوگانه در برج/نشانهی شهریِ غربی، بهنظرم نشان از نوعی
خودآگاهیِ در شهر/جامعهی غربی دارد. این که بنایی بدون عملکرد (فایدهی مشخص و
عینی) بسازیم که کارکرد یا شاید حتا عملکردِ اصلیِ آن، یا چهبسا تنها عملکردِ آن،
عبارت باشد از تماشای شهر. این کارکردِ تماشا و دیدنِ شهر، بهخصوص از ارتفاعِ زیاد،
بیننده را که همواره محاطِ شهر است، بر شهر محیط میکند و بهواسطهی این اِشراف و
احاطه بر شهر، خودآگاهی شهری و بالمال خردِ جمعی را افزون میکند. آنوقت است که
شهرها خیلی زودتر از قلبِ آدمی دگرگون نخواهند شد.
این عملکردِ تماشا، یعنی مکانی برای تماشای شهر را، در شهرِ سنتیِ ایرانی بهخصوص،
نمیشناسم. برای همینهاست که خیال میکنم بازکردنِ منارهها برای بازدیدِ البته
کنترلشده و محدودِ عموم (فقط بهدلیلِ ساختارِ معماریِ خاصِ آنها) و تعریفِ پشتبامهای
بناهای عمومی بهعنوانِ فضاهای شهری، کاری بس مدرن و البته مفید (اگر باید در هر
کاری دنبالِ "فایده" بود) و بسیار لذتبخش است.