September 26, 2005

...
برای مادرم

چشم!
چشم‌هايم را همّ مي‌گذارم تا خوابم ببرد
بل‌كه كم‌تر عرصه‌كاري كنم
تا مثل سگُ گربه با مازيار نيفتيم به هم
تا عصر گرم ساكت باشد
تا تو بخوابي
دست راست زير سرُ چادر نمازي كه رويت كشيده‌اي
تا بخوابي
بخواب
بخواب
بخواب.
چشم!
چشم‌هايم را همّ مي‌كذارم تا به تاريكي‌اي كه ما را فرا گرفته‌است خو كنم
بل‌كه خوابي كه تو را درربوده است مرا هم ببرد
ببرد از اين‌جا.

نسيم سحري از پنجره‌ بر خواب ما مي‌وزد
مريم خواب است
چشم‌هايش را مي‌بوسم
حالا حاضرم
مرا ببر از اين‌جا
ببر از اين‌جا.
مهر 84

September 10, 2005

معروف بود هميشه مي‌گفتند خوانندگان فارسي‌زبان رمان پابرهنه‌ها بسيار بيش‌تر از خوانندگان زبان اصلي اين رمان از آن لذت مي‌برند زيرا شاملو فقط اين كتاب را ترجمه نكرده بل‌كه آن را دوباره نوشته است. به‌گمان من يعني همان كاري كه شاملو با لوركا كرد. لوركاي اسپانيايي را نخوانده‌ام اما خيلي احتمال مي‌دهم كه لذت ما فارسي‌زبان‌ها از ‹‹لوركاي ايراني›› شاملو از لذت خوانندگان اسپانيايي زبان لوركا بس بيش‌تر باشد. اما حالا مورد سومي هم يافته‌ام و آن دن آرام است كه بي‌ترديد اداي دين شاملوست به زبان فارسي و از اصطلاحات تازه و بداعت در نحو و لحن و نوشتن و رسم‌الخط آن‌قدر اشباع است كه من فكر مي‌كنم ما فارسي‌زبان‌ها، فقط با همين يك كتاب مي‌توانيم سال‌هاي سال منبعي داشته‌باشيم سرشار براي نوشتن‌هاي تازه و تازه‌تر و آموختن و آموزاندن. به نمونه‌هايي از خروار كلمات تازه‌ي اين ترجمه كه با فضاي قزاقي رمان هم سخت متناسب است توجه كنيد: آفتاب در يا آفتاب درآ (طلوع)، آفتاب پر يا آفتاب پرا (غروب)، دست برچين (چيزهايي كه به‌ترتيب و مرتب جايي چيده شده‌است)، ناوه كردن (لوله‌كردن كاغذ براي پيچيدن سيگار)، تنگ‌درز شدن باران (شدت يافتن باران)، چايمان (سرماخوردگي)، سم‌چاله (چاله‌هاي كوچكي كه از سم چارپايان در گل مي‌ماند)، دم به تو (ساكت)، خراش‌تراش، مال‌مرگي (مردن گاو و گوسفند و اسب) و ... البته گاهي آدم احساس مي‌كند شاملو يك جورهايي افراط مي‌كند يا تناقض‌هايي در نوشتن دارد از آن جمله است كه از يك‌سو به اعتبار گفتار محاوره‌اي كه بسياري حروف تلفظ نمي‌شود، شاملو هم اين حروف را در نوشتن حذف مي‌كند (مثل زرچوبه به جاي زردچويه) اما از سوي ديگر هيچي را هيچچي مي‌نويسد. و هم نوشتن آسيا به‌جاي آسياب به‌نظرم نابه‌جاست.

September 06, 2005

و اين حكايت دهشتناك

September 03, 2005

بسيار خوش حالم كه بالاخره گزارشي از گورستان خاوران در يك سايت رسمي و معتبر درج شد. اما نكاتي را بايد به اين گزارش اضافه كنم
گورستان خاوران، برخلاف آن چه در اين گزارش آمده است، با خاك سپاري اعداميان سال 67 افتتاح نشد بل كه افتتاح اين گورستان به سال 61 و خاكسپاري پانزده اعدامي از گروه هاي چپ و مشخصا سازمان پيكار بازمي گردد. 15 نفر در تيرماه سال 61 در تهران دستگير و به فاصله ي دو روز "محاكمه" و تيرباران شدند. من خودم حدود يك سال بعد كه به اتفاق چند نفري به آن جا رفتيم، تابوت هاي فلزي اي را كه آلوده به خون بود و آن گوشه و كنار افتاده بود و كلمات ركيكي كه خطاب به اعداميان و خانواده هاي آن ها بر روي ديوارهاي گورستان نوشته شده بود به ياد دارم. بعدها نيز تا پيش از سال 67 خاكسپاري بسياري از اعدامياني كه عمدتا از گروه هاي چپ بودند بر "رونق" اين گورستان افزود تا سال 67 كه آن جنايت وحشتناك كار را يك سره كرد

September 01, 2005

دلم به شكل غريبي براي سينما، آن اتاق تاريك، تنگ شده. از آخرين بار كه اين فضاي تاريك را تجربه كردم بيش از يك سال مي گذرد. دو فيلم خيلي خوب در پاريس ديدم در سينمايي كوچك در محله ي سن ميشل. فيلم اول مادر بود كه توسط بي بي سي تهيه شده بود و فوق العاده بود. سانس آخر بود و ما تنها 3 تماشاگر بوديم كه در سكوتي دل پذير فيلم را تماشا كرديم. فبلم دوم را يك يا دو روز بعد در همان سينما اما در سالن ديگري ديدم. اين بار سالن تقريبا پر بود اما هم چنان در سكوت گذشت. فيلمي بود به نام روما(اگر اشتباه نكنم) به زبان ايتاليايي و با پانويس فرانسه. بنابراين تقريبا چيزي نفهميدم اما ديدن فيلم كه فقط فهميدن حرف ها و داستان نيست
چقدر دلم تنگ شده اما اين جا، در اين شهر عزيز، نه فيلم خوبي در سينماها مي يابم كه تازه اگر هم باشد به لطف تماشاگران محترم، فيلم زهرمار آدم مي شود