خواب
طرح برای یک فیلم نیمهبلند
صبح زود است. دوربین، پنجرهی باز و چشمانداز مهآلود و ساکت یک شهر را در یک روز بهاری در قاب دارد. پردهی سفید تور به نسیم ملایمی تکان میخورد. هیچ صدایی نیست بهجز شاید صدای دور جاروی رفتگری و صدای سرفههای گاهبهگاه رهگذری. در طول تیتراژ، هوا روشنتر میشود. با تمام شدن تیتراژ، دوربین به آرامی پایین میآید. زن و مردی، زیر پنجره، روی تخت، کنار هم در میان ملافههای سفید خوابیدهاند. دوربین در پایان حرکتی مداوم و نرم و سیال بر روی پست و بلند ملافهها، روی تصویرِ بستهی صورتِ مردِ خفته که موهایاش به نسیم، بفهمی نفهمی تکان میخورد، متوقف میشود. چند لحظه بعد صدای آرام و خشدار زنی را میشنویم که مرد را یکی- دو بار بهنام صدا میکند. سپس دست رنجور و پیر و لاغر زنی، گونههای مرد را به پشت انگشتها نوازشی میکند. مرد چشمهایش را باز میکند. نیمخیز میشود و اطراف را میپاید. فقط زن جوان، نیمهعریان، کنارش خواب است. مرد بلند میشود و از پنجره بیرون را نگاه میکند. بیرون پنجره، که از پشت سر مرد و از درون تاریک-روشن اتاق میبینیم، نور زیادیست. آسمان به سفیدی میزند.
در ادامه، زنی که مرد را صدا کرده و بهمرور میفهمیم که مادر اوست و بهتازگی مرده است، حضور بیشتری مییابد؛ حضوری مبهم، خوابگونه، شاعرانه و خیالانگیز. زن جوان اما از این حضور دریافتی ندارد.
رابطهی مرد و همسرش، در جریان عادی، ساده و روزمرهی فیلم، چندان خوب نیست و هرچه میگذرد بدتر میشود. زن بچه میخواهد اما مرد بههیچ وجه زیر بار داشتن بچه نمیرود. با تیرهتر شدن رابطهی آنها، حضور مادر مرد پررنگتر (اما همچنان خوابگونه و خیالانگیز) و رابطهی مادر و فرزند قویتر میشود. رابطهای که خالی از مالیخولیایی کمرنگ نیست. سرانجام در یک سکانس پیچیده و سنگین اما کوتاه، مرد از مادر میخواهد تا او را با خود از اینجا ببرد. (این درخواست، در طول فیلم، چندباری از سوی مرد، بهاشاره، مطرح شده است.) پنجرهی سفید، در یک صبح زود اوایل پاییز ، راه رهایی و رفتن مرد (شاید رفتنی خیالی) است در سکانسی مشابه سکانس آغاز، درحالی که زن جوان در میان ملافههای سفید خفته است.
پاییز 86
«همین و نه چیزی دیگر»
*«و اینجا نامی از او نمانده دیگر»
با یاد مادرم، برای احمد اخوت
این کلاغ
که درست همین وقت غروب نشسته است بر کنگرهی خانهی ما
تو فرستادهای؟
تا به من بگوید همچنان:
«همین و نه چیزی دیگر»
«نه دیگر»
دیگر نه
دی 86
این سطر و عنوان شعر، برگرفته از شعر غرابِ ادگار آلن پو، ترجمهی احمد میرعلایی*
در انتخابات مجلس
به کی رای می دهید؟ کی رای می آورد؟ کی را انتخاب می کنید؟ به کی رای بدهید
موضوع: ایران را در یک جمله وصف کنید
ایران کشوری ست که قاضی مرتضوی مدعی العموم آن و محمود احمدی نژاد رییس جمهور آن است
موضوع: ایران را در یک جمله وصف کنید
ایران کشوری ست که زن و شوهر حق ندارند در خیابان همدیگر را ببوسند اما مرد حق دارد زنش را در خیابان کتک بزند
تنهای تاریک
1
تنها
تنهایی
تنهای ما را در خواب تنها نخواهد گذاشت.
تنهای ما در تنهایی تاریک
تن به تاریکی میسپرند تنها.
تنهایمان را به تاریکی و تنهایی تنها میسپرند
تنهای تنهای ما را
و تنهای تنهای ما تنها
تنها
تنهای بیشماری را تنها در تاریکی خواب میبینند تنها
تنها تنهایمان تاریکی را خواب میبینند تنها
تنهایمان تنهاییمان را خواب میبینند تنها
تنها
تنهایی ما میماند برای تنهای تنهای ما
در خواب
در تنهایی تاریک.
2
تنهای ما
پشت کرکرهها
بر ملافههای چروک
آفتاب میگیرند
تنهای تنهایمان را میسپاریم به آفتاب پاییزی
تا تنهایمان
تنهای تنها
در پشت کرکرهها
در ملافههای چروک
خواب
بروند
از پس سرخوشی تنهای تنهایمان.
تنهای تنهای ما هیچ تنهای دیگری ندارند پشت تنهایی هیچ پنجرهی دیگری.
3
تا تنهایمان تنها میشوند
تنهای تنهایمان دلشان میخواهد هم را به هم بسپرند
عصر باشد
دم دمِ غروب
تن به تن
تنهایمان میسپرند
تنهاییشان را لابهلای هم
دل به دل میدهند
تن به تن میسپرند
دم به دم میدمند
تا تنهایمان
شب را به ملافههای سفید چروک
لابهلا
بکشانند
تا تنهای تنهایمان
لابهلای چروکیدههای سفید داغ
چاک میدهند
تنهایی تنهای تاریک ما را
تنهای ما
بههم میسپرند تن به تن
دم به دم
جان به جان.
دی 86
مروری بر ساختمان جدید نیویورک تایمز و رنزو پیانو. این "بانوی کبود" را، به تفصیل بیش تر و فنی تر، می توانید در
این جا هم ببینید
این ورسیون اولیه و خامی ست از تجربه ای که برای خودم تازه و جذاب است
مرد خاکی رییسجمهور
باریدن تو در خاکُ سنگُ شهرُ کوهُ جنگلُ دریا
آه! مرد خاکی رییسجمهور ما!
آه! مرد خاکی راستقامتِ جاودانه
باریدن و کاویدن تو
خواهران با جامههای چرکُ سیاه
سینهزنانُ شیههکنان
جامه میدرند
سینه میدرند
سینه میزنند
میزنند
میزنند
زنند
تا بشوند
عزادار
عزادار
عزادار
به سر بریزند خاکُ سه چار چادر چرکُ سیاه به سر کنندُ
خاک به سر کنندُ
خاک به سر شوندُ
سینه زنندُ
بزنندُ
بزنندُ
بشوند
عزادار
عزادار
عزادار
آه! مرد خاکی رییسجمهور ما!
خاکُ سنگ را نشاید دیگر چنین مرد خاکی راستقامت جاودانه
که باریدنش در این خاکُ سنگُ شهرُ کوهُ جنگلُ دریا
کاویده ما را
کاویده شما را
کاویده من یکی را
کاویده همهگی را
خاکُ سنگ را
خاکُ سنگ همهگی را
همهگی را
همهگی را.
آه! مرد خاکی راستقامتت در دهان من که شاعرم
مرد خاکی راستقامتت کاویده دهان من را که شاعرم
اگر شاعرم
با این شعرم.
کاویده دهان همهگی را
باریدنت
باریدنت
باریدنت
دی 86
ضد خاطرات، گفت و گوی مهدی یزدانی خرم را با ابراهیم گلستان، در هفته نامه ی
شهروند امروز این هفته خوانده اید؟ بخوانید حتما. گلستان جایی در پاسخ یزدانی خرم که می پرسد چه قدر به گذشته فکر می کنید؟ می گوید:
من گذشته را «به یاد می آورم» ولی به آن فکر نمی کنم
آزادی، فقط و نه چیزی دیگر