كوب
August 29, 2010
صدای موسیقی ویوالدی از کانال آرته را آن قدر زیاد می کنیم، تا ناله ی روضه ی همسایه که پشت بلندگو نعره می زند کمی تخفیف یابد در این ساعت 12 شب. می خواهم نامه ای ناشناس برای این همسایه ی نامحترم بنویسم و برایش بگویم که پدربزرگ من بیش از 20 سال هر عصر پنج شنبه در خانه اش که از خانه ی شما بزرگ تر نبود، روضه می گرفت اما صدای روضه اش را تا در پاشنه ی در خانه نمی رسیدی نمی شنیدی.
August 26, 2010
August 21, 2010
March 12, 2004
شعری دارم با همین عنوان (سوراخ ک و ن) که خیلی دوستش دارم اما هنوز نتوانسته ام با خودم برسر گذاشتنش در این وبلاگ کنار بیایم. این هم نوعی سانسور است دیگر. نه؟
شعری دارم با همین عنوان (سوراخ ک و ن) که خیلی دوستش دارم اما هنوز نتوانسته ام با خودم برسر گذاشتنش در این وبلاگ کنار بیایم. این هم نوعی سانسور است دیگر. نه؟
August 18, 2010
شهریور که بیاید، این وبلاگ 7ساله می شود. از این پس تا مدتی، بعضی از پست های قدیمی وبلاگم را این جا ارجاع می دهم
January 25, 2004
January 25, 2004
August 15, 2010
چهل سالگی هم
چهل سالگیِ ما
در جیغ آژیر
صدایی که میشنوید اعلام وضعیت قرمز است و معنی و مفهوم آن...
در صدای ضدهواییها وُ ترکیدن بمب روی تختخوابهای نیمهشب
در صدای تشییع شهیدان در خیابان
در صدای مقام معظّم رهبری
در صدای نوحه وُ زجّه
صدای تکبیر
صدای مارش
هیجده ساله شدیم
هیجده سالهها!
بهصف!
درازکش!
آتش!
چهل سالگی هم
چهل سالگیِ ما
که 20 سالههای 20 سالگیمان به جنگ میرفتند و در خیابانها تشییع میشدند
چهل سالگی هم
چهل سالگیِ ما
که 20 سالههای 20 سالگیمان تیرباران میشدند و تشییعنشده خاک میشدند.
چهل سالگی هم
چهل سالگیِ ما
پاترول گشت
گشت جندالله، گشت ثارالله، گشت کمیته از 20سالگیمان در چهارباغ 400ساله میگذشتند وُ میرفتند تا سیدعلیخانِ نمیدانم چندصد ساله وُ کتک وُ لگد وُ سیلی وُ فحش در اتاقهای انفرادیِ سیّد که گُه خوردی 20ساله شدی. چشمت کور، میخواستی 20ساله نشوی
و میزنند
میزنند
میزنند
تا میخوریم
میخورید
میخورم.
چهل سالگی هم
چهل سالگیِ ما
کنکور
گزینش
سربازی
هیجده سالهمان کرد وُ ما 18سالهها را کرد وُ کرد وُ کرد
تا شدیم
تا شدم این مردِ مشنگِ کچلِ چِلچِلی.
آآآی 18سالهها!
چهلسالگی هم
فقط
چِلسالگیِ ما.
مرداد 89
چهل سالگیِ ما
در جیغ آژیر
صدایی که میشنوید اعلام وضعیت قرمز است و معنی و مفهوم آن...
در صدای ضدهواییها وُ ترکیدن بمب روی تختخوابهای نیمهشب
در صدای تشییع شهیدان در خیابان
در صدای مقام معظّم رهبری
در صدای نوحه وُ زجّه
صدای تکبیر
صدای مارش
هیجده ساله شدیم
هیجده سالهها!
بهصف!
درازکش!
آتش!
چهل سالگی هم
چهل سالگیِ ما
که 20 سالههای 20 سالگیمان به جنگ میرفتند و در خیابانها تشییع میشدند
چهل سالگی هم
چهل سالگیِ ما
که 20 سالههای 20 سالگیمان تیرباران میشدند و تشییعنشده خاک میشدند.
چهل سالگی هم
چهل سالگیِ ما
پاترول گشت
گشت جندالله، گشت ثارالله، گشت کمیته از 20سالگیمان در چهارباغ 400ساله میگذشتند وُ میرفتند تا سیدعلیخانِ نمیدانم چندصد ساله وُ کتک وُ لگد وُ سیلی وُ فحش در اتاقهای انفرادیِ سیّد که گُه خوردی 20ساله شدی. چشمت کور، میخواستی 20ساله نشوی
و میزنند
میزنند
میزنند
تا میخوریم
میخورید
میخورم.
چهل سالگی هم
چهل سالگیِ ما
کنکور
گزینش
سربازی
هیجده سالهمان کرد وُ ما 18سالهها را کرد وُ کرد وُ کرد
تا شدیم
تا شدم این مردِ مشنگِ کچلِ چِلچِلی.
آآآی 18سالهها!
چهلسالگی هم
فقط
چِلسالگیِ ما.
مرداد 89
بخش اول کتاب "تارو و پود و هنوز..."، نمونه ی درخشانی ست از خاطرات شهر، بخصوص با آن کروکی مدادی زیبا از محله ی کودکی نویسنده در زنجان
August 14, 2010
و باید یادآور شوم که انتشار مجموعه ی خاطرات شهر در سایت انسان شناسی و فرهنگ، به پیش نهاد خانم زهره روحی بوده است