July 30, 2013

از کارهای قدیمی در کاغذهای قدیمی؛ بی هیچ دخل-و-تصرفی

تا چشم‌های تو می‌شود
عصر می‌شود
شب می‌شود
و ماهِ تمام، با آب-وُ-تابِ تمام بر آسمان می‌شود
مهتاب می‌شود
ماه تا آب می‌شود.

تا چشم‌های تو می‌شود
صبح می‌شود
بی‌آن‌ که خوابِ کسی آشوب شود.

تا چشم‌های تو می‌شود
با آن نگاه‌ها که مرا می‌کنند
در بویِ تو خم می‌شوم
صورتم را در دست‌هایم می‌گیرم تا چشم‌هایت را به‌یاد بیاورم وقتی تو رفته‌یی
رفته‌یی از نگاهِ من، از پیچ کوچه گذشته‌یی و من مانده‌ام، مانده‌ام، درمانده‌ام.

تا چشم‌های تو می‌شود...

                                    تیر 80

July 18, 2013

گاهی زخم‌هایی و دردهایی به‌سراغ‌ام می‌آید. از آن‌میان، سردردهای گاه‌گاهی را خوش ندارم. اما غیر از آن، معمولن باقیِ دردها و زخم‌های‌ام را دوست دارم و با آن‌ها معمولن سر-و-کله می‌زنم. آفت‌ (جوش)هایی که به‌خصوص تا چند سال پیش خیلی زیاد و حالا کم‌تر در دهان‌ام می‌زند، یک دوره‌ی 10-15 روزه مرا به‌خود مشغول می‌کنند. در نوجوانی و اوانِ جوانی به‌خصوص گاهی می‌شد که زخمِ دهان‌ام مرا از خوردن بازمی‌داشت. می‌سوختم و می‌چزیدم اما درمان نمی‌کردم. دیگران که می‌گفتند/می‌گویند چرا مداوا نمی‌کنی؟ می‌گفتم/می‌گویم دوره‌اش باید طی شود.
تازه مامان رفته‌بودند و از سرِ آن‌همه بغض و گریه، گلوی‌ام به‌شکل خیلی بدی آماس کرد. هیچ‌چیز، حتا آب دهان‌ام را هم برای مدتی نمی‌توانستم به‌راحتی فرو دهم. یادم است سینه‌ی پخته‌ی مرغ را رشته‌رشته می‌کردم تا هر رشته را با مشقتی فرو دهم. اما آن درد، که مثلِ دردِ گلوی مادرم در روزهای آخر بود، او را انگار در من ادامه می‌داد و من به درمان یا حتا علت‌یابیِ آن دردِ بی‌امان هیچ علاقه‌ای نداشتم.
7-8 ساله بودم؛ انگشت‌های پام که مثل امروز خیلی عرق می‌کرد، جوش‌های ناسوری زد. در سفرِ شمال، پیاده‌روی با دمپایی‌های انگشتی، تقریبن برایم ناممکن شد. می‌سوختم اما آن درد را خوش داشتم.

چندی پیش، برای یک دوره‌ی چند ماهه، هرازگاهی بدون مقدمه و ظاهرن بی‌دلیل، سمتی از صورت‌ام باد می‌کرد. هرگز دلیل‌اش معلوم نشد. مداوایی نکردم. بخشی از من بود.

July 11, 2013

این دو سایت را اخیرن پیدا کرده‌ام و به‌نظرم خیلی کارهای خوبی‌اند. پرنوگ‌رافیِ صنعتی و حرفه‌ای، هرچند همیشه مرا به‌خود بسیار مشغول کرده است، اما به‌خصوص وقتی نُرم‌ها و معیارهای کلیشه‌ای و همه‌پسندی از زیبایی و س‌ک‌سی بودن ارائه‌ می‌کند و یا براساسِ آن بنا نهاده می‌شود، برای‌ام کم‌تر جذاب است یا گاهی اصلن جذاب نیست. برعکس، پرنوگ‌رافیِ آماتور، که از اتفاق بخشِ پررونقی از صنعتِ پرنوگ‌رافی‌ست، به‌نظرم بسیار جذاب و عالی‌ست معمولن.
این دو سایت، به‌خصوص سایتِ دوم، با شعارِ بسیار پرمفهوم
You are Beautiful، که من میل دارم آن را به «هیچ‌کس زشت نیست» ترجمه کنم، معیارهای زیبا‌شناختیِ متداول و هالی‌وودی را، به‌قول امروز‌ی‌ها «به‌چالش» می‌کشد و آن‌ها را یک‌سر بی‌اعتبار می‌کند. "روزمرگی" و "معمولی بودن"، به‌خصوص در این سایت، زیبا و زیباتر می‌شود؛ و این سخن را که نگاهِ ما و تاویلِ ما جهان را، و حتا معمولی‌ترین اجزا و وقایعِ روزمره و معمولی را، "متفاوت" و "زیبا" می‌کند، بیش از پیش معتبر می‌نماید.

اهمیتِ سایتِ اول برای من بیش از هرچیز در عکس‌های برهنه‌ای‌ست که مرزِ میانِ جنسِ زن و مرد را برمی‌‌دارد یا آن را چنان نازک می‌کند که پیدا نیست. به‌عبارتِ دیگر، حتا جنسیت و تفکیکِ جنسیتی براساسِ فیزیک و صورت و ظاهر را، به‌عنوان یک کلیشه، "به‌چالش" می‌کشد و از آن شاید آشنایی‌زدایی می‌کند و از این حرفا.

July 09, 2013



مجموعه‌ی "مکعب‌های خیالی"، مجموعه‌ای‌ست که خیلی دوست‌اش دارم و به‌مرور روی آن کار می‌کنم. امیدوارم روزی از این‌ها، در قطع‌ِ بزرگ (50 در 70) نمایشگاهی بگذارم. قبلن دستی می‌کشیدم؛ اما چند روزی‌ست که دارم با AutoCAD می‌کشم. سردیِ خط‌های AutoCAD به‌نظرم با ایده‌ی این کارها هم‌خوان‌تر است.