خیابان عباس آباد
سرانگشتهای باریکُ بلندُ پریدهرنگ پیرزنان این خیابان
به اشاره
به خطاب
به ملامت
به زدودن اشکی
به سکوت خواندن مردی در عصر خلوتی از عصرهای سال مثلا 1327
«حرف نزن! فقط نگاه کن!»
شاخههای چنارهای این خیابان در هم میشوندُ
بر هم میشوندُ
از هم میشوند
در بادهای این خیابان.
بهمن 86
خشک آمد کشتگاه من در کنار کشت همسایه
قاصد روزان ابری
داروک
کی می رسد باران؟
این شعر نیما یوشیج (که بخشی از آن را از حافظه نقل کرده ام) حکایت روزگار ماست با تمام لایه های معناییش
مگر دل درد داریم که دل ببازیم و دل ببریم تا دلمان بشکند به هنگام جدایی؟
سالار. قادر. خداوند. رییس. آقا. رهبر... پدر
همه آن چه باید شکست و درهم ریخت
موریانه ها و خانه ی من. 1
موریانه ها ! موریانه ها! بروید از خانه ی من. بروید
یکی از سرگرمیهای من (که البته برای خودم فقط هم یک سرگرمی ساده نیست) تکرار متوالی و مستمر برخی کلمات، یا شاید هرکلمهایست آنقدر که آن کلمه از ماهیت و محتوای آشنایش خالی و خالیتر شود و –به قول پل آستر- به «سطحی از لغت» برسد که بیشتر یک صداست تا یک واژهی معنادار. با تکرار مداوم یک واژه، آن کلمه به یک ابژه تبدیل میشود. یک ابژهی خودمدار که بهنظرم بخصوص به کار شعر میآید.
یک. یکی از نمودهای آبژکتیو آزادی این است که در هرجا که بخواهید با یک لپ تاب (درست نوشتم؟)به صورت بی سیم به اینترنت پرسرعت و بی فیلتر وصل شوید. یک هفته ای چنین بود و تمام شد. البته ناگفته نماند که در فرودگاه بین المللی تهران هم می توان به همین ترتیب به اینترنت وصل شد اما این یکی همچنان پر است از فیلترهای وحشتناک
دو. حالا دیگر برای نوشتن این وبلاگ هم باید از فیلترشکن استفاده کنم. گویا سایت مادر فیلتر شده باشد. فیلترشکن هم سرعت را بیش از پیش پایین می آورد. این هم از این
سه. اگر در یک مملکت آزاد در کافه ای نشستید به خوردن شراب، به جای سفارش گیلاس شراب، یک شیشه ی نیم لیتری یا 75صدم لیتری سفارش بدهید که هم به صرفه تر است و هم می توانید بی نیاز به آمد و شد گارسون، آداب شراب خواری خاص خود را به جا بیاورید. فقط اگر احتمال می دهید شیشه را در همان نشست تمام نمی کنید یادتان باشد نگذارید گارسون چوب پنبه را هنگام باز کردن شیشه با خود ببرد
چاهار: تقریبا در تمام کافه هایی که نشستیم، آتشی می سوخت: شمعی یا فانوس کوچکی. و ما در بسیاری از این کافه ها نان و شراب قرمز عصرانه خوردیم
5. In khat-e Torkgilish ham hekaiat-e khande darist. Football ra minevisand Futboll!
اذان بدصداتر و بد اداتر از استانبول گمان نکنم جایی باشد
در ایاصوفیه مقهور عظمت شدم اما حوصله ام سررفت. برنامه ی ما چندان بنا نداشت تا به درون بناهای به اصطلاح تاریخی سربکشد اما نشد هم که از پس وسوسه ی تجربه ی فضای ایاصوفیه با آن توصیف ها که بخصوص درباره ی بازی نور طبیعی در این مسجد/کلیسا خوانده بودیم برآییم. به ایاصوفیه رفتیم و به جرات می توانم بگویم (زبانم لال) هیچ حسی جز حس اقتدار طلبی و بزرگ نمایی تصنعی و بی ظرافت برای من نداشت
اما شهری که کبوتر دارد و کبوترهاش از آدم ها نمی ترسند، شهر خوبی ست
این تصویر دیگری ست از ترکیه و هویت معاصر ترک (البته بنابر استنباط من) تاریخ در زیر لباس زیر مدفون می شود
نکند دیگر بلد نیستم لذت بردن را و خوشی کردن را. نکند
این چند خط را دیشب در نور شمع روی میز در یک کافه ی سایه روشن دلچسب نوشتم وقتی کله مان از شراب قرمز نسبتا خوب گرم بود
جای کسانی که خالی ست سر میز ما
در نور این شمع
آب می شود و
محو می شود
ما مانده ایم سر این میز
معطل
که چه کنیم تا پایان جهان
راستش خسته شده ام یک جورهایی. امروز روز سوم سفر بود. 5 روز دیگر این جاییم
پست قبلی اندکی کم انصافی داشت اما فقط اندکی