كوب
July 31, 2008
هرروز، هرروز بدون استثنا، این جمله ی بودلر را به یاد می آورم: افسوس. چهره ی شهرها بارها زودتر از قلب آدمی دگرگون می شود
July 30, 2008
چند روز پیش، عصر کنار مادی نیاسرم قدم می زدم.مردی نشسته بود کنار مادی. روی زانویش کتابی باز بود. سیگاری به لب داشت و فندک می زد، فندک می زد. فندک روشن نمی شد. رسیدم بالای سرش. گفتم آقا کبریت بدم خدمتتون؟ و بسته ی کبریت نو را دستش دادم و گذشتم. پشت سرم صدا زد آقا! کبریتتون! بی آن که برگردم گفتم: قابلی ندارد. سبک بار رفتم تا چارباغ و برگشتم
July 29, 2008
کسی نمی داند آیا می شود در این وبلاگ فایل صوتی گذاشت؟ فیلم و تصویر می شود اما صدا نه انگار. یکی دوتا از شعرهایم را خواندم و خواستم بگذارم این جا، نشد
July 28, 2008
July 27, 2008
این قطعات، از سفرنامهی تاورنیه، آیا نشان میدهد که ریشههای روحانیت شیعی را (که میدانیم در عصر صفویه بنیان گذاشته شد) باید در آیین درویشی آن روزگار جستوجو کرد؟ یا شاید بتوان آبشخور هر دو را یکی دانست؟ هرچه هست، حتا اگر اینها که تاورنیه میگوید، بهقول مصحح کتاب، همان نقالی باشد، باز هم سندیست از دخالت دولت دینی در فضای عمومی، گیرم به شیوهای ظریف و زیرکانه:
حالا ببدنه شمالی میدان ]نقشجهان[ میپردازیم: ایوان آنجا را باطاقهائی چند تقسیم کردهاند که رو بمیدان هستند و مردم در آنجا قهوه و قلیان صرف مینمایند.]...[ همه ایرانیهائیکه بضاعتی دارند هرروز قبل از ظهر بآن مکانها میروند و فوراً یک قلیان و یک فنجان قهوه بآنها عرضه میدارند. اما شاه عباس کبیر که پادشاه عاقلی بود ملتفت شد که این اطاقها محل اجتماع مردم و مذاکرات دولتی میشود و از این فقره بسیار نفرت و کراهت داشت، برای اینکه از بعضی کنگاشها و فتنهجوئیها جلوگیری نماید تدبیری بکار برد و حکم کرد، هرروز صبح قبل از آنکه کسی داخل آن اطاقها بشود یک ملا بهر اطاقی برود و بنشیند و واردین را بگفتن مسئله و تاریخ و شعر مشغول نماید و این رسم هنوز هم معمول است؛ پس از آنکه دو سه ساعت بدین منوال مردم را مشغول میکرد، ملا برمیخواست و بحاضرین میگفت، حالا دیگر وقت کار است و باید دنبال کار رفت؛ بفرمائید تشریف ببرید و مردم فورا اطاعت کرده بیرون میرفتند در صورتیکه قبل از وقت هریک نیازی هم بملا داده بودند.» و درجای دیگری مینویسد که تمام باغهای چهارباغ به شاه متعلق است اما در این میان «خانه درویشی است که شاه یکی از باغهای خود را باو داده و او این خانه را بنا نموده است. در آنجا بعضی از آثار مقدسه متعلق بعلی (ع) و سایر ائمه را زیر طاقی گذاردهاند که ایرانیها در وقت عبور از مقابل آنها تعظیم و کرنشی مینمایند. این دراویش هرروز سه چهار ساعت بعدازظهر در بازارها آمده و هرکدام قاعده و حدی دارد. یک پیر و یک جوان متفقا حرکت کرده از این دکان بآن دکان رفته مسائل دینی را بمردم میآموزند
البته شاید برای این گزارش تاورنیه بتوان تعبیر وتفسیر خوشبینانهتری هم داشت و آن این که شاه میخواسته به شیوهای ملایم و غیرمستقیم، مردمی را که « هرروز قبل از ظهر» به قهوهخانه میرفتند، به رفتن سرِ کار وادارد! اما بهگمان من، بیتردید این تنها بخشی از حقیقت ماجراست.
حالا ببدنه شمالی میدان ]نقشجهان[ میپردازیم: ایوان آنجا را باطاقهائی چند تقسیم کردهاند که رو بمیدان هستند و مردم در آنجا قهوه و قلیان صرف مینمایند.]...[ همه ایرانیهائیکه بضاعتی دارند هرروز قبل از ظهر بآن مکانها میروند و فوراً یک قلیان و یک فنجان قهوه بآنها عرضه میدارند. اما شاه عباس کبیر که پادشاه عاقلی بود ملتفت شد که این اطاقها محل اجتماع مردم و مذاکرات دولتی میشود و از این فقره بسیار نفرت و کراهت داشت، برای اینکه از بعضی کنگاشها و فتنهجوئیها جلوگیری نماید تدبیری بکار برد و حکم کرد، هرروز صبح قبل از آنکه کسی داخل آن اطاقها بشود یک ملا بهر اطاقی برود و بنشیند و واردین را بگفتن مسئله و تاریخ و شعر مشغول نماید و این رسم هنوز هم معمول است؛ پس از آنکه دو سه ساعت بدین منوال مردم را مشغول میکرد، ملا برمیخواست و بحاضرین میگفت، حالا دیگر وقت کار است و باید دنبال کار رفت؛ بفرمائید تشریف ببرید و مردم فورا اطاعت کرده بیرون میرفتند در صورتیکه قبل از وقت هریک نیازی هم بملا داده بودند.» و درجای دیگری مینویسد که تمام باغهای چهارباغ به شاه متعلق است اما در این میان «خانه درویشی است که شاه یکی از باغهای خود را باو داده و او این خانه را بنا نموده است. در آنجا بعضی از آثار مقدسه متعلق بعلی (ع) و سایر ائمه را زیر طاقی گذاردهاند که ایرانیها در وقت عبور از مقابل آنها تعظیم و کرنشی مینمایند. این دراویش هرروز سه چهار ساعت بعدازظهر در بازارها آمده و هرکدام قاعده و حدی دارد. یک پیر و یک جوان متفقا حرکت کرده از این دکان بآن دکان رفته مسائل دینی را بمردم میآموزند
البته شاید برای این گزارش تاورنیه بتوان تعبیر وتفسیر خوشبینانهتری هم داشت و آن این که شاه میخواسته به شیوهای ملایم و غیرمستقیم، مردمی را که « هرروز قبل از ظهر» به قهوهخانه میرفتند، به رفتن سرِ کار وادارد! اما بهگمان من، بیتردید این تنها بخشی از حقیقت ماجراست.
July 21, 2008
یک. تنهایی، تاریکی و مرگ وجوه مشترک زیادی دارند اما به گمانم مهم ترین این وجوه مشترک این است که هرسه فرا می رسند، ما را فرامی گیرند و فرو می برند. من شخصا میل دارم هربار که یکی از این ها و گاهی تاریکی و تنهایی و سرانجام هرسه باهم فرا می رسند، خود را به تمامی به آن ها بسپارم
دو. زخم. این واژه را تکرار کنید بارها تا ببینید چه گونه متجلی می شود با تمام نیرویی که دارد
سه. کار تحلیل و تبیین «تازه به دوران رسیدگی» دارد به یک جاهایی می رسد و خیلی خوش حالم
دو. زخم. این واژه را تکرار کنید بارها تا ببینید چه گونه متجلی می شود با تمام نیرویی که دارد
سه. کار تحلیل و تبیین «تازه به دوران رسیدگی» دارد به یک جاهایی می رسد و خیلی خوش حالم
July 17, 2008
July 15, 2008
ماریا خواب دیده پشت در آپارتمان جفتی کفش زنانه ی غریبه بوده است . من گفته ام این ها را برای تو خریده ام. اما کفش ها کهنه و برای پای او بزرگ بوده و او گریه می کرده و می گفته من این کفش ها را نمی خواهم
July 12, 2008
یک. دلم می خواهد یک شریک نامه نگاری کاغذی و پستی پاکار و پرحرف داشته باشم هرچند پست این مملکت یک لاک پست دزد و امانت ندار است
تعبیر "لاک پست" به نقل از دکتر جلیل دوستخواه
دو. نسل من نسلی ست که در مملکت خودش تقریبا هیچ گاه شراب بی شائبه ننوشیده است
تعبیر "لاک پست" به نقل از دکتر جلیل دوستخواه
دو. نسل من نسلی ست که در مملکت خودش تقریبا هیچ گاه شراب بی شائبه ننوشیده است
July 11, 2008
نکته ای هست در معماری این روزگار ایران (نمی گویم معماری معاصر)، در شهرهای بزرگ و کوچک و بسیار روستاهای "شهر" شده که یکی پس از دیگری به شمار آن ها افزوده می شود و آن پدیده ی تازه به دوران رسیدگی ست. مدت هاست به این پدیده فکر می کنم. پدیده ای که به وضوح می بینم و احساس می کنم اما هنوز نتوانسته ام آن را تبیین کنم. هتل آسمان در اصفهان از جمله ی نمودهای شاخص این تازه به دوران رسیدگی ست
July 10, 2008
July 08, 2008
July 06, 2008
اگر صبح تا شب در یک مکان بمانیم، روزی دو ساعت بی برقی داریم. اما چون در طول یک روز از جایی به جای دیگر می رویم گاهی روزی دو نوبت و شاید حتا بیشتر بی برقی داشته باشیم. بچه مزلف میدون شوش چه دعاها پشت سر خودش جور کرده است
رفتگان گاهی در چیزهایی می آیند و دوباره می روند: در پرنده ای که لحظه ای فقط می نشیند لب نرده های بالکن. در نجوایی شنیده و ناشنیده که صبح زود ما را از خواب بیدار می کند. در شیئی که نابه هنگام در جایی که انتظار نداریم ظاهر می شود. در جفتی کفش کهنه که سال هاست گوشه ای مانده است. در تاب خوردن پرده به نسیمی که در سکوت مطلق یک عصر از پنجره می گذرد ... و گاهی در خود ما. در خود ما.در خود ما
دلش گرفته بود را فردوسی در شاهنامه می گوید: "غمی بد دلش". دل گرفتگی= دل غمی بودن. غمی دل بودن
تقلیدی شکسته بسته کردیم فی الواقع از زبان گردی های هفت پیکر
تقلیدی شکسته بسته کردیم فی الواقع از زبان گردی های هفت پیکر
July 04, 2008
این غباری که این شهر و این مملکت را فراگرفته است تناسب عجیبی دارد با این روزگار ما. این روزگار گرفته و دلگیر و تفتیده که چشم انداز دوردستی ندارد جز غباری زرد
. . .
“Dust Means Death”
شهر مرا غبار پوشاندهاست
‹‹پردهي غبار››
‹‹غبار فراموشي››
‹‹غبار غم››
‹‹غبار دل››
غبار كليشهها.
شهر مرا غبار پوشاندهاست
غباري كه باد به اتاقم ميآورَد
شيشهها وُ آينههايم را ميپوشانَد
غباري در پيچُ تاب نور ماشينهاي ديوانه
غبار ساختمانهايي كه ميريزند تا دوباره بنا شوندُ نميشوند.
آههايمان هم غبار دارد
غبار
غبار
غُ
بار
سرفهها هم غبار دارد
غبار
سرفههاي شَبَحِ ناشناسي كه آخر شب از كوچهي ما ميگذرد.
هر سرفه غباريست كه غبارها را لحظهاي ميپراكَنَد تا بر منُ شهرُ شهرِ من دوباره فرو بنشيند.
غباري كه شهر مرا
كه مرا
كه ما را ميپوشانَد
پوشانده است
در شب
كه سياه نيست ديگر
خاكستريِ چركِ غباريست
رنگ غباري
غباري رنگ
بيرنگ
غباري
غبار.
تير. مرداد 84
“Dust Means Death”
شهر مرا غبار پوشاندهاست
‹‹پردهي غبار››
‹‹غبار فراموشي››
‹‹غبار غم››
‹‹غبار دل››
غبار كليشهها.
شهر مرا غبار پوشاندهاست
غباري كه باد به اتاقم ميآورَد
شيشهها وُ آينههايم را ميپوشانَد
غباري در پيچُ تاب نور ماشينهاي ديوانه
غبار ساختمانهايي كه ميريزند تا دوباره بنا شوندُ نميشوند.
آههايمان هم غبار دارد
غبار
غبار
غُ
بار
سرفهها هم غبار دارد
غبار
سرفههاي شَبَحِ ناشناسي كه آخر شب از كوچهي ما ميگذرد.
هر سرفه غباريست كه غبارها را لحظهاي ميپراكَنَد تا بر منُ شهرُ شهرِ من دوباره فرو بنشيند.
غباري كه شهر مرا
كه مرا
كه ما را ميپوشانَد
پوشانده است
در شب
كه سياه نيست ديگر
خاكستريِ چركِ غباريست
رنگ غباري
غباري رنگ
بيرنگ
غباري
غبار.
تير. مرداد 84