June 29, 2009

هشت تیر 1388

و محمد حقوقی در اصفهان درگذشت در ساعت 5 عصر

June 27, 2009

زاینده رود خشک هم حالا شده است درست و حسابی یک زخم. این زخم شهر، آن هم زخم دلمان. چه تحملی داریم نسل ما با این همه زخم

دلم چرک است. دلمان چرک است

June 26, 2009

تون
تون
تون
بات
بات
باتون
باتون
تون
تون
تون
باتون
درِ کون
بیخ رون
پسِ پشت
پشت کله
تون
تون
تون
باتون.

بچه‌ جون! بچه‌ چوپون! سر پدرت سلامت! این که دستت است چوپ چوپونی نیست. باتون است. ما هم بره نیستیم. آدمیم بابا. آدمیم.

می‌زنند
می‌زنند
می‌زنند
همه را می‌زنند
همه جا می‌زنند
تون
تون
باتون.
88/3/25

June 25, 2009


خواب فراموشی

منبع تصویر

June 24, 2009

یک نفر که صداش می رسد به خانم مریم رجوی بگوید این جنبش را به خیر تو امید نیست، شر مرسان

June 23, 2009

انواع خلاق و فوق العاده ای از هنرهای مفهومی، بخصوص هنرهای اجرایی (پرفورمنس آرت) می تواند این روزها در خیابان های این مملکت اتفاق بیفتد به جای شعار و هیاهو و خشونت که البته نمونه هایی از آن را در روزهایی از هفته ی گذشته در تهران دیدیم و شنیدیم

نه. این موج را دیگر سر باز ایستادن نیست. کاش فقط از خشونت خیابانی پا پس می کشید

June 20, 2009

خانه ی روستایی را معامله کردیم اما... دل خوش سیری چند؟

حالا موقع اعتصاب است. یک اعتصاب سازمان یافته و گسترده

هوهوی وهم همهمه ای از دور

این روزها هربار که در فضایی بسته و ساکت، تنها باشم، هوهوی وهم همهمه ای را از دور می شنوم. مریم را صدا می کنم. «گوش کن! در خیابان اند.» گوش می کند. صدایی نمی شنود. می گوید خبالاتی شده ای و می رود

برخلاف خیال خام شما، «آقا»، بخش عمده‌ای از حق اجتماعی می‌تواند و گاهی باید، «کف خیابان» احقاق شود. خیابان، عمومی‌ترین فضای انسانی‌ست و می‌تواند انسانی‌ترین فضای عمومی هم باشد اگر شماها بگذارید. تظاهرات خیابانی، بخصوص از نوع آرام و مدنی‌اش، از آن دست که در این یکی دو روزِ گذشته دیده‌ایم، چکیده و اشباع حضور عمومی و فی‌البداهه‌ی مردم است. خیابان‌های شهرهای ما، در این لحظات و در این روزهاست که خیابان‌تر از همیشه می‌شود و این درست همان چیزی‌ست که شما نمی‌خواهید و نمی‌گذارید.

June 18, 2009

سکوت سرشار از ناگفته ها

June 17, 2009

یک. خیابان ها در غیاب «ما» دلشان گرفته است
دو. گاری پیتی های موتوری، پرچم به دست و عربده جو، در خیابان ها پلاسند. بمالی بهشون، نجس می شی. بمالن بهت، نجس می شی

June 16, 2009

پاشنه آشیل این جنبش، خشم و خشونت ماست. شعار ادب مرد به ز دولت اوست خیلی زیبا و مناسب است. شعار دیگر می تواند سکوت سرشار از ناگفته ها باشد

June 15, 2009


درست لحظه ی شلیک گاز اشک آور در خیابان چهارباغ بالا. نزدیک سی وسه پل. عصر دوشنبه 25 خرداد 88. حدود ساعت پنج عصر

June 14, 2009

از خیابان می آیم. می زنند. لعنتی ها می زنند. همه را

June 13, 2009

حالا هنگام جدل نیست. حالا هنگام آن است که آن ها که رای ندادند و آن ها که برای« اصلاحات» رای دادند، به وفاق و اتحاد برسند و خواسته و اعتراض خود را در بوق های غیررسمی بدمند. بوق های غیررسمی، آرام و بی خشونت

نکته همین‌جاست به نظرم که ما همواره در موضع استیصال و اضطراب قرار داریم و همواره داریم از بدتر، به هر قیمتی که شده، به بد پناه می‌بریم. یونس، آن شرایط عادی به‌قول تو، کی فراهم می‌شود وقتی شورای نگهبان به‌راحتی می‌تواند همیشه و همیشه ما را در چنین وضعیتی قراردهد؟ 12 سال پیش هم که شرایط
به‌مراتب «عادی»‌تر از حالا بود، گزینه‌ی رای ندادن همواره نادیده گرفته شد و عملی به‌کلی منفعلانه و «شعار شیک» تلقی می‌شد. تصور می‌کنم خودمان بر این آتش دامن زده‌ایم و ترسم این است که در دور بعد و دور‌های بعد انتخابات، در برابر گزینه‌های وحشت‌ناک‌تری قرار بگیریم و هربار مضطرب‌تر از پیش... این روند به‌کجا می‌انجامد؟ نشسته‌ایم تا آقای رییس‌جمهور شرایط را «عادی» کند؟ از «شرایط عادی» هشت سال ریاست‌جمهوری خاتمی چه طرفی بستیم؟ تصور من این است که این بازی در چارچوب نظام و قوانین جاری آن به‌جایی نمی‌رسد. باید نوشت، گفت، به خیابان باید آمد (با آشوب و بی‌آشوب، با مجوز و بی‌مجوز) و مهم‌تر و پیش از همه باید این وفاق باشد تا رای ندادن به‌صورت یک نظریه و سپس یک تاکتیک صورت‌بندی شود. بله، می‌دانم خواهی پرسید در غیاب مطبوعات آزاد کجا بنویسیم؟ این درست‌ است اما بخصوص امروز کانال‌های نوشتن فقط مطبوعات آزاد (نسبی) نیستند. درچنین وضعیتی، مطالبات طبقه‌ی متوسط و شهرنشین، ناگزیر است به‌خیال من، که با شیوه‌های غیررسمی (غیر از آن‌چه نظام به‌رسمیت می‌شناسد)، خواسته شود.
بله، من هم وخامت اوضاع را می‌فهمم. من هم سخت مضطربم و به‌خوبی می‌دانم که اقبال رای‌ندادن در این دور از همیشه کم‌تر بود. برای همین هم، بخصوص در روزهای آخر، دیگران را به رای دادن به هرکس به‌جز احمدی‌نژاد تشویق کردم. اما اجازه می‌دهید از خودم، از حامد و از همه بپرسم آن مقدمات نافرمانی مدنی کی و چه‌گونه فراهم می‌آید و اساسا چه‌گونه می‌توان تشخیص داد که چنین مقدماتی فراهم آمده است؟ نشسته‌ایم تا آن پوپولیزم ایرانی که به‌نظرم ربط چندانی هم به احمدی‌نژاد ندارد، آماده شود؟ آن پوپولیزم نه کتاب می‌خواند، نه روزنامه می‌خواند نه مخاطب من و شماست. آن پوپولیزم، مخاطب اصلاحات نیست. برای این پوپولیزمی که نتیجه‌ی نامبارک همین انتخابات (با هرچه تقلب هم که شده باشد) نشان داد از پس جامعه‌ی شهرنشین و خواهان «تغییرات» به‌راحتی برمی‌آید، دموکراسی و حتا رای دادن همان‌قدر «شعار شیک» است که رای ندادن یا به‌قول خودتان «تحریم» برای شماها. آیا اگر از دوازده سال پیش رای ندادن را نزده بودیم توی سر «برج عاج‌نشین‌ها» و به آن به‌عنوان یک نمی‌دانم تاکتیک یا گفتمان یا حداقل به‌عنوان یک گزینه‌ فکر کرده‌بودیم، امروز چنین مچاله بودیم؟ اصلا نمی‌توان مطمئن بود اما آن‌چه روشن است این است که راهِ این چند ساله گویا علی‌رغم دست‌آوردها و تمام احترامو ارزشی که شخصا برای آن قایلم، به‌جای چندانی نرسیده است که ما حالا چنین بیش از پیش مضطرب و مستاصلیم.
اگر در این وضعیت اضطراب و استیصال حوصله کرده‌اید و تا این‌جای این نوشته را خوانده‌اید، یک سوال هم دارم ( البته علاوه بر سوالی که در چند پست قبلی مطرح کردم) و آن این که: خب! این هم انتخابات! یک انتخابات حداکثری! اگر نتیجه‌ی آن را می‌پذیریم پس باید بپذیریم که این خواست اکثریت مردم ایرانی‌ست. اگرنه، پس باید بگوییم تقلب شده است. من هم بسیار احتمال تقلب می‌دهم. اما حالا چه می‌کنیم؟ این تقلب را چه کسی یا چه ارگانی برمی‌رسد؟ چه‌گونه در روزنامه‌ها یا با هر شیوه‌ی رسمی اعتراض خود را به تقلب اعلام می‌کنیم و چه‌گونه این ادعا را اثبات می‌کنیم؟ اگر با شیوه‌های رسمی و به‌اصطلاح قانونی پیش می‌رویم که خب، منصفانه است: هر ادعایی می‌کنیم باید اثبات کنیم. می‌گوییم تقلب شده، می‌گویند ثابت کنید. نکند داد باید به رهبری ببریم؟ آیا در چنین وضعیتی شیوه‌های غیررسمی، که خود صورت‌هایی از نافرمانی مدنی‌ست، کارآمدتر نیست؟

June 12, 2009


June 11, 2009

یک یادآوری دوستانه به آن‌ها که رای می‌دهند

محمدرضا نیکفر در مقاله‌ی «در ایران چه می‌گذرد» در نیلگون، هرچند معتقد است که در این هنگامه‌ی وحشتناک، در این هنگامه که به اعتقاد او «در برابر پهنه‌ی همگانی موجود نمی‌توان پهنه‌ی همگانی ایده‌آلی گذاشت که همچون بدیلی واقعی عمل کند»، باید در انتخابات شرکت کرد و به انتخاب بد دربرابر بدتر تن داد، اما نکته‌ی ظریف و مهمی را یادآور می‌شود:
بگذارید دلمان را خوش کنیم به اینکه شاید فرصتی برای تنفس و تجدید قوا و پیشروی بیشتر به دست آوریم. بد را برمی‌گزینیم و به خودمان دلداری می‌دهیم که این کار به خودی خود بد نیست؛ آنچه بد است این است که رضایت دادن به بد، عادت شود.
هانا آرنت با هوش و خردی تمام تذکر داده است که نباید در سیاست، منطق و مسیری را دنبال کنیم که به دوراهی بد و بدتر رسیم و مدام، برای این که وضع بدتر نشود، به بد تسلیم شویم. ما به هر حال، اینک بر سر دوراهی قرار گرفته‌ایم و کاری که افزون بر کنار کشیدن و منزه ماندن، از دستمان بر می‌آید، این است که تحلیل هانا آرنت را به صورت این تذکر تقریر کنیم: حال که در برابر بدتر، بد را برمی‌گزینیم، فراموش نکنیم که بد را برگزیده‌ایم. این گزینش نبایستی تقویت‌کننده‌ی همدستی و دوپهلویی‌ای باشد که به سادگی سیاست را به منجلاب بدل می‌کند. اگر فراموش کنیم که بد را برگزیده‌ایم، بعید نیست که فردا مستعدتر شده و بدتر را برگزینیم

June 10, 2009

یک. به نظرم واژه ی «تحریم» برای آن چه من از آن به رای ندادن به عنوان تاکتیک نافرمانی مدنی تعبیر می کنم، واژه ای مناسب نیست. من رای نمی دهم اما رای دادن را برای دیگران حرام نمی دانم و بخصوص حالا که می دانم آن ها که رای نمی دهند بسیار حداقلند، دیگران را حتا به رای ندادن تشویق هم نمی کنم. رای ندادن باید نظام مند و سازمان یافته باشد. نیست. هنوز نیست اما می تواند باشد و اگر سازمان و استمرار یابد، خیال می کنم ثمر بدهد
دو. در این تظاهرات کم سابقه و بسیار شورانگیز این روزها در خیابان ها، با خودم فکر می کنم می شد پلاکاردهایی سفید و ساده وزیبا هم باشد که روی آن ها نوشته باشد: من رای نمی دهم

June 09, 2009

وقتی این جماعتِ پرشور را می‌بینم که این روزها در خیابان‌ها چنین پای می‌کوبند و دست می‌افشانند، افسوس می‌خورم که چرا این نیروی عظیم با رای ندادن به‌عنوان تاکتیکِ نافرمانی مدنی به خیابان نمی‌آیند (نه به خیابان بریزند) و در مرحله‌ی اول، این خواسته‌ی حداقلِ حذف نظارت استصوابی را در بوق و کرنا نمی‌زند؟
دوازده سال از آغاز دوران به‌اصطلاح «‌اصلاحات» (که البته دست‌آوردهای خود را داشته است) و بیش از صد سال از انقلاب مشروطه می‌گذرد و ما هنوز چنین مستاصل می‌گوییم فقط این پفیوز دوباره نیاید سرِ کار... این استیصال را در دوره‌ی قبل هم آزموده‌ایم و این‌بار بیش از پیش خواسته‌های بنیادی‌تر را به آمدن چیز و رفتن بی‌همه‌چیز موکول و معوق می‌کنیم و به‌گمانم هنوز چیز چندانی دست نیامده است. هنوز هم به‌راحتی در برابر چیدمان حساب‌شده‌ی شورای نگهبان چنین مستاصل مانده‌ایم و آیا در چنین احوالی، چنین آشفته و هیجان‌زده، می‌توان حساب‌شده تصمیم گرفت؟ چه کسی باور می‌کرد از خوف مار غاشیه به هاشمی رفسنجانی پناه بریم؟ چه کسی تضمین می‌کند که روزی، شاید همین چار سال آینده حتا، از ترس سگ هفت سر به همین مردک مزلف پناه نبریم؟
می‌دانم؛ تضمینی در کار نیست و قرار نیست هم درکار باشد اما این راه را آزموده‌ایم. این راهِ شرکت در بازی ناعادلانه‌ی از ما بهتران که از حداکثر استانداردهای‌مان بی‌بهره است. چرا رای ندادن را به‌عنوان نوعی نافرمانیِ مدنی، البته (و این بسیار اهمیت دارد) با انسجام و وفاق حداکثری و با پی‌گیری‌های مسالمت‌آمیز و مدنی نمی‌آزماییم؟ آیا اگر این تاکتیک از دوازده سال پیش در پیش گرفته شده بود، امروز همین‌جاها بودیم؟

مرد خاکی رییس‌جمهور
باریدن تو در خاکُ سنگُ شهرُ کوهُ جنگلُ دریا
آه! مرد خاکی رییس‌جمهور ما!
آه! مرد خاکی راست‌قامتِ جاودانه
باریدن و کاویدن تو
خواهران با جامه‌های چرکُ سیاه
سینه‌زنانُ شیهه‌کنان
جامه می‌درند
سینه می‌درند
سینه می‌زنند
می‌زنند
می‌زنند
زنند
تا بشوند
عزادار
عزادار
عزادار
به سر بریزند خاکُ سه چار چادر چرکُ سیاه به سر کنندُ
خاک به سر کنندُ
خاک به سر شوند
ُسینه زنندُ
بزنند
ُبزنندُ
بشوند
عزادار
عزادار
عزادار
آه! مرد خاکی رییس‌جمهور ما!
خاکُ سنگ را نشاید دیگر چنین مرد خاکی راست‌قامت جاودانه
که باریدنش در این خاکُ سنگُ شهرُ کوهُ جنگلُ دریا
کاویده ما را
کاویده شما را
کاویده من یکی را
کاویده همه‌گی را
خاکُ سنگ را
خاکُ سنگ همه‌گی را
همه‌گی را
همه‌گی را.
آه! مرد خاکی راست‌قامتت در دهان من که شاعرم
مرد خاکی راست‌قامتت کاویده دهان من را که شاعرم
اگر شاعرم
با این شعرم.
کاویده دهان همه‌گی را
باریدنت
باریدنت
باریدنت
دی 86

June 08, 2009

رای نمی دهم اما هرچه از دستم برآید می کنم تا نتیجه میل کند به سمت آن چه فکر می کنم بهتر است. پس بخوانید «نامه جمعی از هنرمندان و نویسندگان ایرانی معاصر به مّلت ایران» را که هرچند از لحن و نثرش دل خوشی ندارم اما موضعی که گرفته اند، در چارچوب ذهنیتی که به رای دادن معتقد است، به نظرم درست تر و بهتر است

June 07, 2009

نیشتا هم کش مرتیکه مزلف

June 05, 2009


این بیابان است