كوب
June 25, 2004
اين قسمت از داستان چشم به قدرت قسمت هاي قبل نيست اما به نظرم نثر ترجمه، خيلي خوب شور بي حد پرسناژها را منتقل مي كند.
June 21, 2004
باغ ايراني، فضايي سيال است. چگالي اين فضا در محل كوشك، ورودي ها و مسيرها بيشتر مي شود؛ به عبارت ديگر، فضاي باغ در اين نقاط (نقاطي كه نيروهايي به فضا وارد مي آيد) فشرده شده، در ساير قسمت هاي باغ كه نيروي خاصي وجود ندارد، چگالي فضا كم مي شود.
اگرچه باغ، محوطه اي باز است اما نيروهاي گوناگوني كه بر اين فضاي باز يا خالي وارد مي آيند و نيزهويت، روح و احساسي كه فضاي باغ ايراني را سرشار كرده است، سبب مي شود كه اين فضاي باز و خالي از موجوديت و چگالي يا فشردگي خاصي برخوردار باشد كه البته در سراسر باغ يك نواخت نيست. فضاي باغ در محل ورودي ها و محورها، با شدت هاي متفاوت، فشرده مي شود و از چگالي بيش تري برخوردار مي گردد درحالي كه در محوطه هاي بين محورها، فشردگي (چگالي) كم تري دارد. اين تفاوت فشردگي به گونه اي ست كه مي توان از محوطه هاي باز بين محورها كه پوشيده از درخت است (چگالي كم تر) به عنوان زمينه يا متن، و از محورها و ورودي ها (چگالي بيش تر) به عنوان ابژه هاي مستقر بر متن ياد كرد. كوشك يا كاخ، به عنوان نقطه ثقل مجموعه، از بيش ترين فشردگي (چگالي) برخوردار است؛ گويي كاخ نه يك بنا يا حجم مثبت، كه خود نتيجه ي فشردگي فوق العاده ي فضاي باز پيرامون است.
سياليت فضايي، خيال انگيزي و هويت باغ ايراني، شايد حاصل اين نوع مواجهه با فضاي باز باشد.
برداشته شدن ديوارها و آزادي حركت در باغ ايراني، سياليت فضا را افزون مي كند و مي تواند درك جديدي از باغ ايراني به عنوان فضايي شهري ارائه دهد.
اگرچه باغ، محوطه اي باز است اما نيروهاي گوناگوني كه بر اين فضاي باز يا خالي وارد مي آيند و نيزهويت، روح و احساسي كه فضاي باغ ايراني را سرشار كرده است، سبب مي شود كه اين فضاي باز و خالي از موجوديت و چگالي يا فشردگي خاصي برخوردار باشد كه البته در سراسر باغ يك نواخت نيست. فضاي باغ در محل ورودي ها و محورها، با شدت هاي متفاوت، فشرده مي شود و از چگالي بيش تري برخوردار مي گردد درحالي كه در محوطه هاي بين محورها، فشردگي (چگالي) كم تري دارد. اين تفاوت فشردگي به گونه اي ست كه مي توان از محوطه هاي باز بين محورها كه پوشيده از درخت است (چگالي كم تر) به عنوان زمينه يا متن، و از محورها و ورودي ها (چگالي بيش تر) به عنوان ابژه هاي مستقر بر متن ياد كرد. كوشك يا كاخ، به عنوان نقطه ثقل مجموعه، از بيش ترين فشردگي (چگالي) برخوردار است؛ گويي كاخ نه يك بنا يا حجم مثبت، كه خود نتيجه ي فشردگي فوق العاده ي فضاي باز پيرامون است.
سياليت فضايي، خيال انگيزي و هويت باغ ايراني، شايد حاصل اين نوع مواجهه با فضاي باز باشد.
برداشته شدن ديوارها و آزادي حركت در باغ ايراني، سياليت فضا را افزون مي كند و مي تواند درك جديدي از باغ ايراني به عنوان فضايي شهري ارائه دهد.
June 18, 2004
ديشب فيلم "خانه اي از ماسه و مه" را ديدم. راستش من از اين "سليقه ي دنيا" (به قول اينانا) سردر نمي آورم. البته به احتمال خيلي زياد من اشتباه مي كنم. مگر مي شود بازي خانم شهره آغداشلو اين چنين جهان را شيفته كند و مرا هيچ خوش نيايد و حق با من باشد؟ نه! امكان ندارد. اما چه كنم؟ نمي توانم به خودم دروغ بگويم كه! من نمي دانم و نمي فهمم چرا خانم آغداشلو نامزد اسكار مي شود در حالي كه يك بازي خشك و ضعيف در فيلمي بسيار متوسط اجرا مي كند. فيلمي البته با كانسپت و داستاني زيبا و با ساختي به گمانم خيلي متوسط و گاهي بد. در تمام طول فيلم از خودم مي پرسيدم اين زن زيبا همان هنرپيشه ي فيلم سوته دلان است؟ پس كجاست آن هنرمندي سال هاي دور؟ تنها صداي شكسته اش مانده است
بعد نشستم به تقارن ها انديشيدم: شيرين عبادي، حقوق دان ايراني، برنده ي جايزه ي صلح نوبل. زاها حديد، معمار زن عراقي تبار، برنده ي جايزه ي پريتزكر (معتبرترين جايزه ي معماري) در حالي كه اين جايزه به مجموعه ي آثار اجرا شده ي معمار داده مي شود و تعداد كارهاي اجرا شده ي حديد آن چنان زياد نيست. (ارزش كارهايش را منكر نيستم البته). شهره آغداشلو، هنرپيشه ي ايراني، نامزد جايزه ي اسكار با غوغايي غريب در پيرامون... اين قصه ادامه دارد. نفر بعدي كي ست؟ شايد آذر نفيسي، نويسنده ي ايراني.
بعد نشستم به تقارن ها انديشيدم: شيرين عبادي، حقوق دان ايراني، برنده ي جايزه ي صلح نوبل. زاها حديد، معمار زن عراقي تبار، برنده ي جايزه ي پريتزكر (معتبرترين جايزه ي معماري) در حالي كه اين جايزه به مجموعه ي آثار اجرا شده ي معمار داده مي شود و تعداد كارهاي اجرا شده ي حديد آن چنان زياد نيست. (ارزش كارهايش را منكر نيستم البته). شهره آغداشلو، هنرپيشه ي ايراني، نامزد جايزه ي اسكار با غوغايي غريب در پيرامون... اين قصه ادامه دارد. نفر بعدي كي ست؟ شايد آذر نفيسي، نويسنده ي ايراني.
June 17, 2004
رفتم "كافه ي خوب ميدان سن ميشل" پيك هايي زدم، همراه آهنگ هاي آندلسي گيتارنواز خياباني؛
خوش خوشك از كافه به در شدم
از كافه و از راه
از راه كه سال هاست به در شده ام
و در كوچه پس كوچه هاي محله هاي قديمي به راه آمدم
در بوي قهوه و شراب و زن و رود سن كه در سرتاسرش گيتارها مي نوازند مثل آه مثل باد
رفتم كتاب فروشي شكسپير و شركا
"در كيلومتر صفر پاريس"
"درست روبه روي كليساي نتردام"
كنار رود سن كه در سرتاسرش گيتارها مي نوازند
جرج ويتمن در پنجره ي خانه اش ايستاده بود و نگاه مي كرد به پاريس كه پايانيش نيست
جهاني در دوسوي رود سن كه در سرتاسرش گيتارها و عاشق ها مي نوازند.
خوش خوشك از كافه به در شدم
از كافه و از راه
در آب چاله هاي بعداز باران به آن همه ماه چشمك زدم تك به تك
به آن همه ماه كه از آب چاله اي به آب چاله ي ديگر لي لي مي كردند طناز و مشنگ (ماه ها را مي گويم)
اين ابر اين جا چه مي كند؟
با من مي آيد هرجا مي روم
بروووو مزاحم!
اما چه نازي مي كند در اين هواي خيس
اي بابا! مرا باش! اين كه ابر نيست! دود سيگار من است (گفتم كه، از راه به در شدم)
"من مست و تو ديوانه مارا كه َبَرد خانه؟"
خانه كجاست؟
خانه اين كوله پشتي ست
خانه ام كول من است
سواري خوبي ست خانه ي من! نه؟
نه! فكر بد نكنيد! من مست نيستم
من مست نيستم
گفتم من مست نيستم
بايد برگردم
شما ديوانه ايد
من مست نيستم
فقط خوابم مي آيد
كوووو تا خانه
كمي همين جا كنار اين رودخانه مي خوابم بعد برمي گردم خانه
يادتان باشد!
من
مست
...
پاريس. اردي بهشت 83
خوش خوشك از كافه به در شدم
از كافه و از راه
از راه كه سال هاست به در شده ام
و در كوچه پس كوچه هاي محله هاي قديمي به راه آمدم
در بوي قهوه و شراب و زن و رود سن كه در سرتاسرش گيتارها مي نوازند مثل آه مثل باد
رفتم كتاب فروشي شكسپير و شركا
"در كيلومتر صفر پاريس"
"درست روبه روي كليساي نتردام"
كنار رود سن كه در سرتاسرش گيتارها مي نوازند
جرج ويتمن در پنجره ي خانه اش ايستاده بود و نگاه مي كرد به پاريس كه پايانيش نيست
جهاني در دوسوي رود سن كه در سرتاسرش گيتارها و عاشق ها مي نوازند.
خوش خوشك از كافه به در شدم
از كافه و از راه
در آب چاله هاي بعداز باران به آن همه ماه چشمك زدم تك به تك
به آن همه ماه كه از آب چاله اي به آب چاله ي ديگر لي لي مي كردند طناز و مشنگ (ماه ها را مي گويم)
اين ابر اين جا چه مي كند؟
با من مي آيد هرجا مي روم
بروووو مزاحم!
اما چه نازي مي كند در اين هواي خيس
اي بابا! مرا باش! اين كه ابر نيست! دود سيگار من است (گفتم كه، از راه به در شدم)
"من مست و تو ديوانه مارا كه َبَرد خانه؟"
خانه كجاست؟
خانه اين كوله پشتي ست
خانه ام كول من است
سواري خوبي ست خانه ي من! نه؟
نه! فكر بد نكنيد! من مست نيستم
من مست نيستم
گفتم من مست نيستم
بايد برگردم
شما ديوانه ايد
من مست نيستم
فقط خوابم مي آيد
كوووو تا خانه
كمي همين جا كنار اين رودخانه مي خوابم بعد برمي گردم خانه
يادتان باشد!
من
مست
...
پاريس. اردي بهشت 83
June 15, 2004
شاعران
همه شان در اين كوچه پس كوچه ها پرسه زده اند
در كافه هاي پياده روها نشسته اند
از پس پرده اي از دود به ماه و چراغ هاي آب چاله هاي بعد از باران ها خيره شده اند
و زمزمه كرده اند شعرهاي نانوشته ي قرني را
پاريس. اردي بهشت 83
همه شان در اين كوچه پس كوچه ها پرسه زده اند
در كافه هاي پياده روها نشسته اند
از پس پرده اي از دود به ماه و چراغ هاي آب چاله هاي بعد از باران ها خيره شده اند
و زمزمه كرده اند شعرهاي نانوشته ي قرني را
پاريس. اردي بهشت 83
رفتار آب در پل خواجو منحصر به فرد است. خاصيت انعكاسي آب در پل خواجو كم تر اهميت دارد. در عوض، صدا و فرم آب كه به حركت و سياليت آن برمي گردد، در پل خواجو به شكل هنرمندانه اي به كار گرفته شده است:
فرم (صورت آب): صورت آب در سمت غربي پل (صرف نظر از جريان آرام آب كه از غرب به شرق است)، صورت انعكاسي يا آينه اي آن است: هموار و صيقلي. با گذشتن از پل، صورت آب به كلي دگرگون مي شود: فرم مي گيرد، چروك مي شود، چين مي خورد. پل خواجو، در سمت شرقي خود، آب را مجسمه مي كند: سروهايي كه از دل پل، از ميانه ي پايه هاي آن زبانه مي كشند.
صدا: آب صيقلي در سمت غرب پل، ساكت است. با گذشتن از پل، مي خروشد آن چنان كه چشم اگر ببنديم صداي آبشاران يا دريايي خروشان را در اين حاشيه ي كوير مي شنويم.
فرم (صورت آب): صورت آب در سمت غربي پل (صرف نظر از جريان آرام آب كه از غرب به شرق است)، صورت انعكاسي يا آينه اي آن است: هموار و صيقلي. با گذشتن از پل، صورت آب به كلي دگرگون مي شود: فرم مي گيرد، چروك مي شود، چين مي خورد. پل خواجو، در سمت شرقي خود، آب را مجسمه مي كند: سروهايي كه از دل پل، از ميانه ي پايه هاي آن زبانه مي كشند.
صدا: آب صيقلي در سمت غرب پل، ساكت است. با گذشتن از پل، مي خروشد آن چنان كه چشم اگر ببنديم صداي آبشاران يا دريايي خروشان را در اين حاشيه ي كوير مي شنويم.
June 12, 2004
سه حالت از حالت هاي رابطه ي آب و بنا را در معماري ايراني مي شناسم:
حالت اول: آب زمينه است و بنا ابژه اي ست كه بر روي اين زمينه مستقر مي شود. (پل خواجو و عمارت شاه گلي تبريز)
حالت دوم: آب در كنار بنا قرار مي گيرد. (هم جواري) (چهل ستون)
حالت سوم: آب در ميان (=هسته= قلب) بنا قرار مي گيرد. (نگاتيو حالت اول) (خانه ي ايراني)
در اين سه مثال، آب جزيي لاينفك از معماري ست اما با رفتاري متفاوت: در حالت دوم و سوم و نمونه اي از حالت اول (عمارت نمكدان تبريز) با انعكاس. و در نمونه اي ديگر از حالت اول (پل خواجو) خواص ديگر آب (فرم و صدا) به كار گرفته مي شود.
طراوت حاصل از بودن آب، اهميت آن در پاكيزگي ( از جمله طهارت) در فرهنگ ايراني/ اسلامي (بخصوص در خانه ي ايراني) و اين تصوير خاطره انگيز و آشنا كه مي توان به اشاره ي دستي، سكون آينه اي و سكوت آب را برهم زد، سبب مي شود كه در ساكن ترين و آينه اي ترين حالت آب نيز نتوانيم از آينه به جاي آن استفاده كنيم.
حالت اول: آب زمينه است و بنا ابژه اي ست كه بر روي اين زمينه مستقر مي شود. (پل خواجو و عمارت شاه گلي تبريز)
حالت دوم: آب در كنار بنا قرار مي گيرد. (هم جواري) (چهل ستون)
حالت سوم: آب در ميان (=هسته= قلب) بنا قرار مي گيرد. (نگاتيو حالت اول) (خانه ي ايراني)
در اين سه مثال، آب جزيي لاينفك از معماري ست اما با رفتاري متفاوت: در حالت دوم و سوم و نمونه اي از حالت اول (عمارت نمكدان تبريز) با انعكاس. و در نمونه اي ديگر از حالت اول (پل خواجو) خواص ديگر آب (فرم و صدا) به كار گرفته مي شود.
طراوت حاصل از بودن آب، اهميت آن در پاكيزگي ( از جمله طهارت) در فرهنگ ايراني/ اسلامي (بخصوص در خانه ي ايراني) و اين تصوير خاطره انگيز و آشنا كه مي توان به اشاره ي دستي، سكون آينه اي و سكوت آب را برهم زد، سبب مي شود كه در ساكن ترين و آينه اي ترين حالت آب نيز نتوانيم از آينه به جاي آن استفاده كنيم.
June 03, 2004
اشارت
از بوق بنژوق هاي صبح گاهان
تا اُقواهايي كه اغوا مي كنند تا شب را در بستر ديگري صبح كنيم
...
بر لب رود (سن يا زاينده رود؟) نشسته ام
نشسته ام بر لب رود و "جهان گذرا" را نگاه مي كنم
از بنژوق تا اُقوا
از سلام تا خداحافظي
از درود تا بدرود
(هر سلام يك خداحافظي هم دارد يادمان باشد)
از خيسي چشمي كه به سلامي روشن مي شود
تا چشمي خيس از خداحافظي ناگزير
اشك هايي كه رودها را مي سازند
رودهايي كه در گذرند
رودهايي كه از عمر ما مي گذرند
از شهرها
از شهرها و لحظه ها
از خنده ها و مرگ ها
از سلام ها
خداحافظي ها
بنژوق
اُقوا
بوق بنژوق در طلوع صبحي آرام
تا اغواي اُقوايي در عصري به شدت باراني و باد
...
رودها مي گذرند
...
پاريس. اردي بهشت 83
از بوق بنژوق هاي صبح گاهان
تا اُقواهايي كه اغوا مي كنند تا شب را در بستر ديگري صبح كنيم
...
بر لب رود (سن يا زاينده رود؟) نشسته ام
نشسته ام بر لب رود و "جهان گذرا" را نگاه مي كنم
از بنژوق تا اُقوا
از سلام تا خداحافظي
از درود تا بدرود
(هر سلام يك خداحافظي هم دارد يادمان باشد)
از خيسي چشمي كه به سلامي روشن مي شود
تا چشمي خيس از خداحافظي ناگزير
اشك هايي كه رودها را مي سازند
رودهايي كه در گذرند
رودهايي كه از عمر ما مي گذرند
از شهرها
از شهرها و لحظه ها
از خنده ها و مرگ ها
از سلام ها
خداحافظي ها
بنژوق
اُقوا
بوق بنژوق در طلوع صبحي آرام
تا اغواي اُقوايي در عصري به شدت باراني و باد
...
رودها مي گذرند
...
پاريس. اردي بهشت 83
June 02, 2004
روزگار غريبي ست! در اين مملكت هر مدير يا رهبري كه جان به لبمان مي كند و كار را به جايي مي رساند كه مي گوييم از اين بدتر نمي شود، عوض كه مي شود، جانشين او كاري مي كند كه مي گوييم صد رحمت به همان قبلي!(كه البته همين هم به خاطر فراموشي تاريخي ماست) نمونه اش از جمله آقاي لاريجاني، رييس سابق راديو و تلويزيون جمهوري اسلامي ايران كه بي حيايي، دروغ و رذالت را به نهايت رساند اما حالا گويا بايد به زلف طلايي حضرتش رحمت بفرستيم كه سرداري از سپاه جانشين او شده، رفيق گرمابه و گلستان سعيد امامي و طراح برنامه هاي معلوم الحالي مثل چراغ و عصر عاشورا. اين ديگر مي خواهد چه كند؟ و تا چندي ديگر بايد ببينيم جانشين احمد جنتي چگونه سلف خود را "روسپيد" خواهد كرد